تعاریف هشتگانه دین(2)
در ادامه انواع تعاریف هشتگانه از دین در این بخش به دو نوع دیگر از تعاریف دین خواهیم پرداخت.
2ـ تعريف ارادهگرايانه[1] يا عاطفهگرايانه[2]
بهطور كلي اين دسته تعاريف، دين را به نوعي احساس منحصر كردهاند؛ خواه احساس وابستگي باشد و خواه احساس به ترك اين وابستگي؛ خواه احساس ترسآلود از خدا و يا احساس محبتآميز به او. از اين ديدگاه، دين يعني احساس محبت يا ترس از خدا، دلبستگي يا وابستگي به او، احساس فقر و تهي بودن خود، نگراني از آينده و مانند آن.
با توجه به ابعاد چندگانه دين كه گفته شد، اين نوع تعريفها تنها به بُعد عاطفي دين ميپردازد و بنابراين دستكم اشكال نخست دسته اول از تعريفها را به همراه دارد، يعني ناديده گرفتن جوانب مختلف دين و منحصر ساختن آن به يك بُعد است. از اين گذشته، اگر همان يك بُعد را نيز منحصر به وابستگي به موجودي ديگر بدانند، اشكال دوم نيز بر آن وارد است؛ زيرا بر فرض كه دين، وابستگي باشد و در واقع دين با عواطف و احساسات برابر باشد، عواطف به احساس وابستگي منحصر نميگردد، بلكه احساس تهي بودن، احساس محبت، ترس، اميد، نوميدي و مانند آن نيز بخشي از عواطف است كه در اديان مختلف ميتوان نشاني از آنها را يافت.
تعاریف هشتگانه دین(3)
اين دسته از تعريفها، تركيبي از اقسام تعريفهاي گذشته است. مثلاً تعريف دين به ايمان همراه با محبت يا معرفت توأم با محبت كه ميان مسيحيان ميتوان يافت، يا تعريف به عاطفه و عمل، چنانكه برخي [2] اينگونه تعريف كردهاند و گفتهاند: دين نظامي است آميخته از عمل و عاطفه.
اينگونه تعاريف از جهتي نسبت به تعاريف پيشين بهتر است، چون به تعداد بيشتري از ابعاد و ساحتهاي دين نظر دارد، ولي نه همه ابعاد دين را لحاظ كرده است و نه كيفيت آميزش عمل و عاطفه را تبيين كرده است. نمونههايي از اين نوع تعريف از اين قرار است:
به نظر برخي، ارزش،[3] جنس و ذاتي دين است و ويژگيهايي كه دين را از ديگر اَشكال ارزش جدا ميسازد، شور و هيجان [4] و جامعيت و گستره [5] است.
دين شورانگيزترين و گستردهترين روش ارزيابي است كه انسان آن را تجربه كرده است. دين آن راه ارزيابي است كه به گستردهترين و شورانگيزترين صورت تجربه شده است.
تعاریف هشتگانه دین(4)
پيشتر گفته شد كه يافتن جنبه مشترك ميان اديان كار دشواري است؛ زيرا متوقف بر شناسايي مصاديق دين است و شناسايي مصاديق متوقف بر تعريف دين است و تعريف دين به شناسايي جنبههاي مشترك بستگي دارد و گفته شد كه راه حلّ تعريف را بايد در منطق جست.
در عين حال، برخي دين را با توجه به همين مشكلات تعريف كردهاند. بهعنوان نمونه «جان هيك»،[2] فيلسوف دين معاصر، دين را همينگونه تعريف ميكند. وي نخست، انديشه نجات، رهايي[3] يا رستگاري [4] را امر مشترك ميان همه اديان معرفي ميكند، آنگاه دين را بهعنوان نظامي كه راه نجات و رستگاري انسان را ارايه ميكند، تعريف ميكند.
تعاریف هشتگانه دین(5)
تعريف كاركردي آن تعريفي است كه بر نقش دين در استحكام يا بقاي نهاد جامعه يا فرهنگ توجه ويژه دارد.
اين واقعيت كه اين شيوه تعريف مشكلات فلسفي بسياري را در پي دارد و ذهن بسياري از منطقدانان را به خود مشغول كرده است، مانع از اين نشده است كه جامعهشناسان بهويژه جامعهشناسان دين، به آن جذب شوند.
ميتوان گفت كه دين شايستگي و قابليت چنين كاركردهايي را دارد:
أـ در سطح شخصي، به انسان كمك ميكند تا بر مشكلات مربوط به عدم تعادل شخصيتي، هويت، معني زندگي، تعقل اخلاقي و مانند آن فايق آيد.
بـ در سطح گروهي، انسانهاي بالقوه فاقد ريشه را در جامعه و انجمنهايي كه به زندگي شخصي جهت و معني ميبخشد، وارد ميسازد.
جـ در سطح اجتماعي، حاكم شدن نظم اجتماعي را مشروعيت ميبخشد، احساس محروميت را جبران ميكند و قواعد اخلاقي مربوط به ارتباط دروني نهادهاي اجتماعي بزرگ را تأسيس ميكند.