(2) خودخواهی و دنیاطلبی، ریشه همه صفات ناپسند انسانی

 حسینی شاهرودی، نگاهی دیگر به اهداف نهضت کربلا

?  نگاهی دیگر به اهداف نهضت کربلا

? گفتارهای دهه اول محرم 1399 ـ (1442 قمری)

? مسجد 14 معصوم ـ ابرسج شاهرود

 

? جلسه دوم: خودخواهی و دنیاطلبی، ریشه همه صفات ناپسند انسانی

? شب هفتم محرم 1442 ـ 5 شهریور 1399

خلاصه جلسه گذشته:

گفته شد که اولاً هویت انسان‌ها را صفات روحی و نفسانی آن‌ها تشکیل می‌دهد و در عوالم بعد از دنیا، با آن صفات ظاهر و حاضر می‌شوند.

ثانیاً صفات رذیله، عین تعفن، آتش و عذاب است، نه این‌که عذاب چیزی باشد که به‌خاطر این صفات بر کسی نازل شود. خُلقِ پَست خودْ آتش است.

ثالثاً، این صفات با هم متفاوتند و نیز هر کدام در افراد مختلف با هم متفاوتند. بنابراین مثلاً خُلق دروغ‌گویی در این انسان یک ویژگی دارد و در انسان دیگر ویژگی دیگر. همچنان‌که وجود و ارواح موجودات متفاوت از هم است، صفات و افرادِ صفات آن‌ها هم متفاوت است. بنابراین اهل آتش هم از هم گریزانند.

 

1ـ گفته شد که ریشه همه صفات پست و رذیله، حب دنیا یا حب نفس و خودخواهی و خودشیفتگی است. در این جلسه می‌خواهیم بگوییم به‌خاطر لطف و رحمت بی‌اندازه خدای متعال به بندگانش، صفات پست و رذایل باید از بین برود و از بین خواهد رفت؛ یا به سهولت و راحتی و یا به صعوبت و سختی.

همچنان‌که اگر کسی در دنیا مریض شود، بزرگ‌تر و صاحبش، او را نزد پزشک می‌برد، داروی تلخ به او می‌دهد و او را جراحی می‌کند، در آخرت هم صاحب و رحمت و رحمانی بهتر از خدا نه وجود دارد و نه امکان دارد وجود داشته باشد، بنابراین خدای متعال قطعاً و یقیناً تمام کسانی که بیمار روحی باشند یعنی یکی از صفات ناپسند در وجود او تحقق داشته باشد را به بیمارستان خواهد برد. نزدیک‌ترین درمانگاه قبر است، سپس عالم برزخ و بعد از آن جهنم است. تمام جاهایی که خواندیم و شنیدیم که خدا بندگانش را عذاب می‌کند، در واقع مداوا می‌کند.

2ـ همه انبیا، اولیا و عالمان ربانی بدون استثناء برای از بین بردن منیت، خودشیفتگی و از خود راضی بودن آمده‌اند. اگرچه در آیات قرآن می‌خوانیم که آمده‌اند هدایت کنند یا عدالت ایجاد کنند و مانند آن، یعنی ظواهر سخنان با هم تفاوت دارد، اما چون ریشه ظلم، خودخواهی است، برای این‌که ظلم از بین برود، باید خودخواهی انسان‌ها از بین برود. ریشه گناهان دیگر مانند خوردن مال دیگران، دزدی، اختلاس و ...، حب نفس و خودخواهی است و برای این‌که آن‌ها از بین برود، باید خودخواهی از بین برود. انبیا آمده‌اند که خودخواهی را در جهان طبیعت از بین ببرند و انسان‌ها به درجه‌ای برسند که هرگز خود و نظر خود را بهتر و برتر از دیگران ندانند.

به تعبیر دیگر، اگرچه خاتم الانبیا و خاتم الاولیا هست، اما خاتم العلما معنا ندارد، یعنی هرکسی در هر درجه‌ای از علم، فهم و درک قرار داشته باشد، باید بداند و احتمال بدهد بلکه به نحو یقین اطمینان داشته باشد که قطعاً همین حالا بهتر از او وجود دارد و در آینده هم حتماً بهتر از او وجود خواهد داشت و الا دچار منیّت است. این‌که کسی بر اساس نظریه خود وظایف و تکالیفی دارد، در جای خود درست است و حساب آن جداست.

پس انبیا آمده‌اند منیت و حب نفس که ریشه همه گرفتاری‌های آدم است را از بین ببرند، هرچه شد، شد و هرچه نشد، خدای متعال توسط ملائکه عماله آن را از بین خواهد برد. اگر در اینجا از طریق موعظه و نصیحت مداوا نشدیم، در جای دیگر از طریق مشت و مال به‌وسیله ملائکه عماله حتماً و قطعاً اصلاح خواهیم شد. نه‌فقط شیعیان و مسلمانان، بلکه موحدان هم اصلاح خواهند شد. جمعی به‌نام کفار، منافقین و مستکبرین نیز در بیمارستان اصلی خدای متعال (جهنم) اصلاح خواهند شد.

3ـ راه اصلاح در جهان طبیعت چیست؟ البته همه تعالیم الهی برای اصلاح است؛ نماز، روزه، خدمت به بندگان خدا، پرهیز از شرور و ... همه این‌ها راه اصلاح شدن و نجات یافتن و شفا یافتن از بیماری خودخواهی است. اما اصل و اساس و ریشه همه راه‌ها و داروها، عبارت است از یک: عقل، تعقل، اندیشه‌ورزی، فکر کردن و سطحی‌نگر نبودن و دوم: عبادت؛ یعنی پیوسته به خود بگوییم من بنده ضعیفِ ذلیلِ حقیرِ مسکینِ مستکینِ مستجیر هستم.

عبادت یعنی پیوسته به خود تذکر بدهیم که من بنده حقیر خدا بیش نیستم. درشت‌ترین نمونه عبادت، فداکاری است که در آینده به آن خواهیم پرداخت.

اما تعقل، یعنی اهل اندیشه بودن، نقص‌های خود را دیدن و به خود تذکر دادن.

4ـ یک نمونه تاریخی عرض کنم که اگر تعقل و عبودیت نباشد، چه می‌شود. شخصی از بزرگان شیعه در زمان امیرالمؤمنین و پس از آن به‌نام سلیمان بن صرد خزاعی است. در زمانی که مردم برای برداشتن عثمان از حکومت و رأی دادن به امیرالمؤمنین علیه الصلات و السلام آمدند، او جزء سران شیعه است و جمع زیادی هم از او پیروی می‌کنند و پیداست که نقش بسیار بزرگی دارد. او یکی از کسانی است که در به خلافت رسیدن امیرالمؤمنین علیه الصلات و السلام در سال 35 هجری نقش قابل توجه دارد.

زمانی که طلحه و زیبر جنگ جمل را به راه انداختند، او خود را کنار کشید. در جنگ صفین یکی از سران سپاه امیرالمؤمنین و فرمانده پیاده نظام است، یعنی نفر دوم پس از مالک اشتر است. همین‌که اهل شام خدعه کردند و ماجرای حکمیت پیش آمد و شمشیر شیعیان به‌جای این‌که به طرف معاویه برود، روی سر امیرالمؤمنین آمد که حکمیت را قبول کن و حضرت به‌ناچار پذیرفت. سلیمان کجاست؟ گفت امیرالمؤمنین اشتباه کرد که حکمیت را پذیرفت.

در زمان امامت امام حسن مجتبی علیه الصلات و السلام جزء اولین نفراتی است که در سپاه امام آمد و جمع زیادی را هم به همراه خود آورد. اما همین‌که امام مجبور به صلح شد، باز سلیمان اوقات تلخی می‌کند و صلح امام را قبول ندارد.

وقتی مسلم علیه الصلات و السلام به نمایندگی از امام حسین صلوات الله و سلامه علیه به کوفه آمد، در یک شرایطی دستور جهاد داد. سلیمان گفت مسلم فقیه است و من هم فقیه هستم. تجربه و اطلاعات من از مسلم بیشتر است و بنابراین جهاد جایز نیست. صبر کنیم وقتی امام حسین علیه السلام به کوفه آمد و دستور جهاد داد، اقدام می‌کنیم. طبعاً دیدیم که تا آن زمان عبیدالله همه‌جا را گرفت. بنابراین او جزء اولین کسانی است که به امام حسین علیه الصلات و السلام نامه نوشته که بیا، ما آماده‌ایم و جزء اولین کسانی هست که از مسلم جدا شد.

در نهضت عاشورا، وقتی عبیدالله به کوفه آمد، دوازده هزار نفر از شیعیان را زندانی کرد. سلیمان جزء این افراد نیست و در کربلا هم نیست. باز دوباره او غایب است. این از شگفتی‌هاست. نه این‌که ما از او بهتریم، بلکه شاید اگر شرایط فراهم بشود، همه مثل هم هستیم. کسانی که راه را بفهمند و تا آخر بر بیعت خود باقی بمانند، انگشت‌شمار هستند.

پس از نهضت عاشورا [و شهادت امام حسین علیه السلام] گریه و زاری کردند که این چه کاری بود که ما کردیم! نماینده امام حسین علیه السلام به این‌جا آمد و ما او را یاری نکردیم! امام تا 60 کیلومتری ما آمده و ما کمک نکردیم! اشک ریختند و آه و زاری و توبه کردند. به‌خاطر توبه آخری که به عنوان فرمانده توابین کرد، محترم است و ان شاء‌ الله که توبه آن‌ها هم قبول هست. جمع زیادی را همراه خود کرد و گفتند که می‌خواهیم جبران کنیم.

باز ملاحظه بفرمایید! هنگام جبران کردن، قاتلان امام حسین علیه الصلات و السلام در کوفه هستند ولی این‌ها با کوفه کار ندارند. حتی با یک نفر از قاتلان امام حسین علیه السلام که در کوفه هستند برخورد نکردند و گفتند ما می‌خواهیم به جنگ یزید و سپاه شام برویم.

در تاریخ نقل شده که گفتند اگر ما در کوفه با قاتلان امام حسین علیه الصلات و السلام درگیر شویم، دعوای قبیله‌ای می‌شود و ما و نسل ما می‌خواهیم در کوفه زندگی کنیم. بنابراین کوفه را رها کردند و به جنگ سپاه عبیدالله زیاد رفتند و چهار هزار نفر از شیعیان تواب را در عرض چند ساعت دم تیغ عبیدالله و لشکر شام داد و خلاص!

کجای کار این شخص اشکال دارد؟[1] اگر اهل تعقل بود، باید می‌گفت ما امام حسین علیه الصلات و السلام را امام می‌دانیم و مسلم هم نماینده امام است و سند هم دارد. سخن گفتن در مقابل نماینده امام حسین علیه السلام، گویی سخن گفتن در مقابل امام است. گوش نکردن به حرف نماینده امام حسین علیه السلام با گوش نکردن به حرف امام فرقی ندارد.

ثانیاً؛ گفت من هم عالم هستم و مسلم هم عالم است و چه کسی گفته او بر من برتری دارد؟! این‌جا جای مقایسه کردن نبود.

بنابراین اساس و ریشه همه صفات ناپسند انسانی که هویت انسان را تشکیل می‌دهد، حب به نفس و دنیاست؛ خودخواهی و دنیاطلبی.

دوم این‌که، انبیا و اولیا و تعالیم آسمانی آمدند که این را از بین ببرند. هرکه در دنیا این صفت را از بین نبرد، در آخرت آن را به سختی اصلاح می‌کنند.

سوم این‌که، راه از بین بردن این صفات، تعقل و عبودیت است.

 

[1]ـ همه این‌ها که می‌گوییم مربوط به قبل از توبه اوست.

 

 صوت (دریافت)