(2) دعا تنها راه است
انسان فقیر و عین فقر است، از استنادش به خدای متعال فهمیده که باید دنبال خیر برود و آن را میطلبد و در طلبش هم توقف ندارد و به کم راضی نمیشود، بنابراین بهدست آوردن کمالات از راههای متعارف عرفی امکان پذیر نیست. راهش فقط دعاست.
گفتارهای ماه مبارک رمضان
درس دوم؛ 9/ 4/ 93 مطابق با شب سوم رمضان المبارک 1435
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الائمۀ المعصومین و اللعن علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
اللهم انزل علینا من برکاتک و افتح لنا ابواب رحمتک و مغفرتک بمنک و فضلک
مراتب دعا به تعداد مراتب وجود انسان است
1ـ در ادامه بحث گذشته، این مطلب که مربوط به مراتب دعا و مراتب اجابت است ـ که هر دو فرع مراتب وجود انسان است ـ را اضافه میکنم. بسیاری از عقلا، حکما و فیلسوفان، مراتب وجود انسان را سه مرتبه دانستهاند. 1ـ طبیعت 2ـ مثال یا نفس 3ـ عقل (مقصود از عقل، مراتب تجرد تام است که به زبان دینی، «ملائک» (یا ملائک ملکوتی و یا جبروتی) هستند.)
از نگاه عرفا مراتب انسان را حداقل هفت مرتبه دانستهاند. 1ـ مرتبه طبیعت که مشترک است 2ـ مرتبه نفس 3ـ مرتبه قلب 4ـ مرتبه روح (که میانه سه مرتبه قبلی و سه مرتبه بعدی است) 5ـ سرّ 6ـ خفی 7ـ اخفی.
این را بدین جهت عرض میکنم که مراتب دعا به تعداد مراتب وجود انسان است. اگر انسان دارای سه مرتبه باشد، دعا هم دارای سه مرتبه خواهد بود و اگر انسان دارای هفت مرتبه باشد، دعا هم همین اندازه خواهد بود و اگر مراتب انسان بیشتر و بیشتر از این شد، ـ که تا هفتاد هزار مرتبه و درجه برای انسان گفته شده و تبیین شده ـ مراتب دعا هم، همینگونه خواهد بود.
با توجه به اینکه [برای] بسیاری از این مراتب هفتگانه که از مرتبه روح به بالاست یعنی مرتبه روح، سرّ و خفی و اخفی، نه استدلال عقلی و فهم مخاطبپسندی وجود دارد و نه مکاشفه عمومی که مخاطب این مراتب را ادراک کند، ـ بنابراین وقتی مثلاً گفته میشود یکی از مراتب انسان، مرتبه سرّ است، نه میتوان برهانی ارائه کرد که مخاطب آن را بهراحتی بفهمد، بپسندد و بپذیرد و نه مخاطب توانایی تجربه فراتر از حس و مکاشفه را دارد که این مراتب سه گانه یا چهارگانه را ادراک کند ـ تبیین دعا با توجه به مراتب هفتگانه انسان، امری پیچیده است.
اگر این اتفاق بیفتد که یا استدلالها برای مخاطب قابل فهم باشد یا مخاطب تجربه دینی فراگیر و فرا حسی داشته باشد، پس از آن میتوان دعا را نیز بر اساس مراتب هفتگانه تبیین کرد. چون در چنین صورتی که مثلاً مخاطب مراتب وجود خود را فهمیده، میتوان به او گفت که با توجه به مرتبه سرّی که خودت ادراک کردی، دعایی هم در همان مرتبه وجود دارد و تو هم چنین مرتبهای را با علم حضوری بسیط ادراک میکنی، حال در مرتبه اراده و اختیار، باید علم حضوری خود را ترکیبی و از مرتبه بساطت خارج کنی. یعنی باید اِعمال اختیار و اراده و مانند آن کرده و دعای مربوط به مرتبه سر، خفی و اخفی انجام بدهی.
ولی با توجه به اینکه این دو مفقود است؛ نه استدلال برای مخاطب قابل فهم است ـ و بر فرض که قابل فهم هم باشد، تطبیق دعا بر این، باز هم اندکی زحمت دارد ـ و نه مکاشفه عمومی وجود دارد، در نتیجه غیر از آنکه حکما، اهل ادیان و مفسران دینی گفتهاند، حتی عرفا هم که سخنان دقیقتر و لطیفتر مطرح میکنند، وقتی به مراتب دعا میپردازند، آنها هم به همین سه مرتبه پرداختهاند و سرّ این که به سه مرتبه پرداختهاند، آن است که این سه مرتبه، هم مدلّل است و دلایل آن بهگونهای است که همه میفهمند و هم انسانها به علم حضوری و ادراکات باطنی آن را میفهمند و برای فهم آن به زحمت، فعالیت و سعی و کوشش فراوان نیازمند نیستند. به همین خاطر است که گفتهاند دعا دارای سه مرتبه است و بنده مراتب دیگر را هم خیلی مختصر عرض خواهم کرد.
کیفیت و تفاوت دعا در هر یک از مراتب وجود انسان
این مراتب سه گانه با توجه به مراتب سه گانه وجود انسان است. گفتهاند که انسان یک مرتبه طبیعت دارد که دعای مناسب با مرتبه طبیعت عبارت است از دعای زبانی و مربوط به قال، یعنی همین ادعیه و اورادی که عامه مؤمنان و مسلمانان با زبانشان میخوانند و به معانی آن هم در حدّ فهم حسی و طبیعی و مانند آن توجه دارند، نه بیشتر از آن.
مرتبه دوم وجود انسان، مرتبه نفس است که دعای مناسب با این مرتبه، مرتبه حال است، نه قال. اگر چه ممکن است کسی بگوید که حال، یعنی آن وضعیتها و موقعیتهای زودگذر انسانی یا نفس انسانی است که در مقابل ملکات که موقعیتهای بادوام نفس انسانی است، قرار دارد، ولی در اینجا این مقصود نیست. «حال» یعنی باطن. به تعبیر دیگر، اگر انسان دعا را با جوارحش انجام داد، این دعای بدنی، طبیعی و قالی است و اگر با جوانحش انجام داد، [یعنی] از خدای متعال طلب کرده ولی این طلب مربوط به باطنش است، بدان دعای حالی میگویند.
به عنوان مثال ملاحظه میفرمایید که برخی از افراد، مثل بازیگران فیلمها هستند که به ایشان میگویند در برابر دوربین با هم دعوا کنید. دعوا میکنند ولی واقعاً ته دلشان دعوایی انجام نشده، به همین خاطر عصبانی نیستند و همینکه به آنها میگویند کات، دیگر تمام شد؛ انگار نه انگار که دعوا کرده بودند. این دعوای بدنیِ ظاهری است. اما اگر دو نفری که دعوا میکنند، علاوه بر اینکه دست، پا، چشم، گوش و زبانشان فعالیت میکند، اعصاب، باطن، وهم و خیالشان هم مشغول شده، بهگونهای که هر چند بدنشان از کار افتاده، ولی هنوز در عالم خیال و وهمشان در حال دعوا و نزاع هستند، این را دعوا یا اظهار غضب حالی میگویند.
چنانکه در مورد خضوع و خشوع در جلسه گذشته گفته شد که اگر آداب دعا، مربوط به خضوع بود، این دعای قال است و اگر علاوه بر خضوع، آداب مربوط به خشوع هم شرط درستی و صدق در دعا بود، این دعای مربوط به حال است. البته درجات فرودین آن، همینهایی است که برخی هنگام دعا کردن اشکی میریزند، دچار تحول روحی میشوند و یک شرایط غیر طبیعیِ متفاوت با قبل از دعا را تجربه میکنند که تا ساعتی و گاهی بیشتر طول میکشد. اینها را دعاهای حالی مینامند.
مرتبه سوم وجود انسان، مرتبه عقل است که شامل مرتبه علمی هم میشود، یعنی آنچه در اینجا مطرح میشود، اعم از مرتبه علمی است. هم از نگاه مفسران دینی و هم اهل لطافت و عرفان، دعای مربوط به این مرتبه، دعای استعدادی است. در دعای استعدادی یک مقدمه و پیش فرض وجود دارد که آن پیش فرض این است که اوّلاً همه موجودات عالم هستی از جمله انسانها بدون استثناء، قبل از آنکه در جهان طبیعت، عالم مثال و برزخ نزولی و عالم ملائک، ملکوتیان، جبروتیان، عقول و مانند آن و قبلتر از آن باشند، ـ که از ذکر همه آنها خودداری میکنم ـ در مرتبه علم ذاتی خدای متعال بودند و حضور داشتند که همان چیزی است که در گفتههای اهل فن، فکر و فلسفه و مانند آن، «علم ذاتی خدای متعال قبل از ایجاد به اشیاء» گفته میشود. یعنی اولاً قبل از اینکه زمینی، زمانی یا انسانی نه در جهان طبیعت، عالم مثال، عالم عقل و نه در هیچ مرتبه دیگری وجود داشته باشد، آنجا خدای متعال به همه موجودات علم داشت.
ثانیاً موجوداتی که در آن مرتبه حضور و وجود داشتند، وجودشان اَقوی، اَتم و اشدّ از همه مراتب بعد از کثرت بود. یعنی انسانها در علم خدای متعال قویتر، شدیدتر و تامتر از وجودشان در عالم عقول، عالم نفوس و عالم طبیعت بودند. علت قوت و شدتشان هم این است که موجودات در مرتبه علم خدای متعال متصّف به وجوب و ضرورت ازلی بودند و هستند ولی در مراتب فرودین، متصف به ضرورت ازلی نیستند. ممکن است متصف به ضرورت ذاتی باشند یا آنچه که رایج و شایع و معقول و مدلل هم هست، این است که اینها متصف به امکان هستند، یعنی محدودیتهای وجودی و ماهوی و علاوه بر این، پیشینه و پسینه عدمی، حدوث، تغییر، تحول و مانند آنها دارند. بنابراین موجودی که در مرتبه خدای متعال هست، تَبَعاً و فرعاً متصف به احکام خدای متعال هست. همچنانکه خدای متعال در آن مرتبه متصف به وجوب و ضرورت ازلی است، موجودات هم در آن مرتبه متصف به وجود و وجوب ازلی هستند.
نتیجه این دو نکته این است که تمام موجودات، آنگونه که در علم خدای متعال حضور داشتند، در هیچ مرتبهای از مراتب عالم آنگونه و به آن شدت و تمامیت ظهور پیدا نمیکنند بلکه مرتبه رقیقه، ضعیفه، مرتبه ظلی و سایه آنها در مراتب فروتر ظهور و تحقق پیدا میکند. هرچه مراتب عالم بیشتر تنزل پیدا میکند، موجودات هم ضعیفتر میشوند تا به اسفل سافلین میرسند که ضعیفترین مرتبه عالم هستی است. انسانها و سایر موجوداتی که در این مرتبه میآیند، ضعیفترین درجه هستیاند، بهگونهای که گویی وجود را استشمام کردند، نه اینکه وجود داشته باشند؛ گویی از کنار عالم وجود عبور کردهاند و رنگ و بوی وجود دارند و نه بیشتر از این.
آنچه مربوط به این نکته است، این است که میگویند موجودات و از جمله انسانها که در علم خدای متعال وجود داشتند، در آنجا تغییر و تحول وکم و زیاد شدن نبوده، حرکت و اختیار و مانند اینها نیست، چون آنجا متصف به احکام الهی و عین ذات خدای متعال هستند. وقتی اینگونه شد، تمام موجودات، تمام کمالاتشان را بالفعل در مرتبه علم خدای متعال دارند. پس انسانها همینطور که در این جهان و جهانهای دیگر تنزل پیدا کردند، دوباره صعود میکنند و در مراتب مختلف عالم که عبور میکنند، قبل و بعد از همه وجودهایشان و با همه وجودهایشان یک وجود اصیل نزد خدای متعال داشتند که تمام آنچه که این موجودات در عوالم مختلف وجود به دست میآورند یا به فعلیت میرسانند یا کشف میکنند یا منکشف میشود، آنجا بالفعل حضور داشته و ظاهر بود.
حال، گفته میشود دعای استعدادی این است که اگر کسی چیزی را خواست به زبانش یا به حالش، به ظاهرش یا به باطنش که موافق با استعدادِ وجود علمیاش نزد خدای متعال باشد، این یک نوع دعاست و اگر دعایی کند به زبان یا به باطن و نفسش که موافق با آن نباشد، حکم دیگری دارد. مخصوصاً در قسمت بعدی که درباره اجابت نکاتی را عرض میکنم، اینجا سرنوشتساز است که بدون استثنا همه گفتند که دعایی که ـ چه حال باشد، چه قال ـ موافق با استعداد باشد، اجابت آن قطعی و ضروری است و تخلف آن امکانپذیر نیست. اما اگر دعایی موافق با استعداد نباشد یا مخالف با استعداد باشد، یا اجابتش ممکن نیست یا اگر ممکن باشد، متوقف بر شرایطی است و باید موقعیتها، زمینهها، اعدادها، معدّات و مانند آنها باشد که در جای خود خواهم گفت.
پس دعا بر سه قسم است؛
1ـ دعای مربوط به قال، ظاهر و جوارح.
2ـ دعای مربوط به حال، نفس، باطن و جوانح
3ـ دعای مربوط به استعداد که مربوط به وجود علمی نزد خدای متعال است که به اصطلاح عرفا آن را دعای مناسب با عین ثابت میدانند.
عرفا وجود علمی انسان نزد خدای متعال را عین ثابت مینامند یعنی وجودی که در آنجا تغییر و تحول نمیپذیرد و تغییر و تحول مربوط به این عوالم است.
تکمله و تتمه این نکته این است که اگر مراتب وجود انسان متعدد بود، چنانکه هست، ادعیه دو تفاوت خواهند داشت. یکی اینکه به تعداد مراتب وجود انسان، دعای مناسب با آن وجود دارد. دعای مرتبه طبیعت، دعای قالی است. مرتبه قلب انسان که آن به آن در حال تغییر و تحول و ورود و خروج از حوزه اسماء خدای متعال بصورت پیوسته و تکراری است، دعای مخصوص به خود دارد که دعای تلوینی است، دعای انسان ملون و رنگارنگ است که پیوسته رنگ عوض میکند و پیوسته از اسمی خارج میشود و به اسم دیگر وارد میشود؛ از اسم رأفت و رحمت خارج میشود، به اسم غضب میرسد، از اسم غضب به اسم دیگری خارج میشود.
در مرتبه نفس هم تقریباً مشابه با قال را میتوان گفت؛ دعاهایی که بهنوعی مربوط به خواهشهای نفسانی است، چه دنیوی باشد و چه اخروی. یعنی تقاضایی بیشتر از زبان و مربوط به جوانح است ولی متعلَّق دعا عبارت است از آنچه که مشتهیات انسان و مشتهیات مشترک انسانی را تأمین میکند. مانند دعا در مورد خوردنیها و آشامیدنیها و لذتهای دیگر، چه مربوط به دنیا باشد، چه آخرت. اینها دعاهای نفسانی است و مربوط به مشتهیات نفسانی است که در دنیا ـ همینگونه که ملاحظه میفرمایید ـ فراهم است، مثل آب، نان، چای، شیرینی، ترشی و مانند آن.
در عوالم دیگر هم که «لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُم» [فصلت، 31]، بهشت عامه و عموم و اکثریت قریب به اتفاق انسانها، خواه مربوط به عالم برزخ باشد یا مربوط به عالم عقل و قیامت، همین بهشت نفسانی است، یعنی بهشتی است که مشتهیات نفسانی انسان را تأمین میکند، لکن برخی مشتهیات نفسانیشان، محدود، کوتاه، مختصر، فناپذیر و زودگذر است، برخی خواستهها، طلبها و اشتهایشان طولانی، خالد، همیشگی، پیوسته و جاودان خواهد بود.
بنابراین خوردن، خوردن است، اگرچه مراتب آن در دو عالم با همدیگر تفاوت داشته باشد، ولی خوردن در اینجا مدتش خیلی کوتاه است، دقایق و ساعاتی بیشتر طول نمیکشد، ولی خوردن در آخرت حد و اندازه ندارد. نه آغاز دارد و نه انجام و اگر آغاز و انجام داشته باشد، آغاز و انجام تحلیلی و انتزاعی است. یعنی اینگونه نیست که کسی که مشغول خوردن است، اگر میخواهد آب بخورد، باید غذا خوردنش را تعطیل کند تا آب بخورد و اگر میخواهد میوه بخورد، هر دو را تعطیل بکند که میوه بخورد. بلکه همه اینها با همدیگر جمع میشوند و هیچ کدام انقطاعپذیر نیست. این مربوط به دعای نفسانی است.
اما دعای روحانی؛ با توجه به اینکه مرتبه روح انسان عبارت است از مرتبه انکسار انانیت، شاید مقصود بالاصاله از ادعیه، همین انکسار نفس باشد یا [اینکه] انانیت و صولت نفس شکسته شود. بهطور ضمنی نکتهای که مربوط به همین بحث است را عرض میکنم.
در خیلی از دعاها داریم که مثلا ً گفته میشود «اللهم انی أسألک برحمتک التی وسعت کل شی» یا مثل دعای سحر میفرماید «اللهم انی اسألک من بهائک بابهاه» و نمونهِهای دیگر، در تمام این دعاها با همهی تفاوت درجاتی که دارند، ولی «انّی» وجود دارد. در حالی که هدف از دعا این است که «اِنّی» وجود نداشته باشد. هدف از دعا و یا حداقل و اولین قدم از هدف، غایت و نتیجه دعا این است که انسان از انانیت، نفسانیت، منیت، من بودن و انتساب به منِ اعتباری نجات پیدا کند و همه، او باشند. در حالی که در همه دعاها «انّی» وجود دارد.
برای همین است که یکی از نکاتی که کسانی که به ادعیه دقیق، مثل دعای سحر پرداختند ـ در ادعیه دیگر خیلی کسی به این مباحث نمیپردازد، بهخاطر آنکه در آنجا پیداست که ما دعا میکنیم خدایا نان بده، آب بده، دنیا بده، اینها همه به خاطر «انا» است، اگر «انا» نباشد، نان و آب را میخواهیم چه کنیم؟ اگر نفس و بدن نباشد، ما نه دنیا میخواهیم و نه آخرت، نه جنت نعیم بهشت و خوردن و آشامیدن آن را میخواهیم، نه دنیای خوردن و آشامیدن. چون نفس و بدن و «انّی» و انانیت را داریم، اینها را میطلبیم. بنابراین در ادعیه متعارف، خیلی مورد بحث قرار نمیگیرد اما در ادعیه خاص که از ادعیه اولیاء کامل خدای متعال است بلکه از اولیاء محمدیه صلی الله علیه و آله و سلم است، مثل دعای سحر امام محمد باقر (علیه السلام) که در رادیو و تلویزیون هم پخش میکنند، در اینجا این سخن مطرح است که چرا در این دعا کلمه اِنّی آمده است؟ ـ تقریباً اکثریت به صراحت و اقلیت هم به اشارت مطرح کردند، این است که این انانیت که در اینجا مطرح است، غیر از آن انانیت است که در جاهای دیگر گفته میشود و مقبول و مطلوب نیست، بلکه مکروه است.
علتش این است که میگویند وقتی انانیت انسان عین تعلق و ربط به خدای متعال باشد یعنی انسان چیزی را از خدای متعال بخواهد، این فرع بر این است که پیشتر در مرتبه تصور، در مرتبه تصدیق و در مرتبه علم حصولی و حضوری فهمیده است که این خواسته و نیاز از او برطرف نمیشود مگر به اراده خدای متعال. به تعبیر دیگر، ـ که خود نکته دیگری است ـ کسی که دعا میکند و مخصوصاً این ادعیه دقیق را میخواند که از اول تا آخر دعا هیچ تقاضایی در آن نیست، هیچجا نمیگوید که خدایا من تو را میخوانم که به عنوان مثال در دعای کمیل میگوییم اللهم انی اسألک برحمتک ... باسمائک ... بنورک و ... که «ان تهب لی فی هذه اللیله»؛ این دعا، دعای بسیار مهمی است ولی بالاخره ما ده بار خدا را خواندیم برای اینکه گناهانمان را ببخشد ولی در برخی از ادعیه اینگونه است که خدایا تو را به اسم بهیات، به اسم جمالت، به اسم کمالت، به اسم نورت و ... میخوانیم، اما هیچ وقت نمیگوییم که ما تو را میخوانیم که نان بدهی، دنیا بدهی، آخرت بدهی، پیوسته فقط میگوییم که ما از تو سؤال میکنیم. هیچ گاه نمیگوییم که ما سؤال میکنیم که این را بدهی، یا این را بگیریم و یا این چیزها را بر ما اضافه کنی.
دعای خالص و دعایی که مربوط به اولیاء کامل است، که آنچه را که خدای متعال بخواهد و بطلبد، همان مورد رضایشان هست، از این قسم است. در چنین دعایی گفتند که چگونه است که انسان «انّی» میگوید، با اینکه نباید بگوید، نباید «من» بگوید! چنانکه دیدید که در زبان فارسی در میان عرفا، مخصوصاً عرفای خراسان هیچ وقت نمیگفتند «من»، خیلیها میگفتند ایشان. وقتی میخواستند بگویند مثلاً کفشهای من کجاست، میگفتند کفشهای من که بد است، کفشهای ایشان کجاست، خانه ایشان کجاست، جلسه ایشان کجاست، یعنی حتی کلمه «من» را به زبان نمیآوردند.
خدا حضرت امام را رحمت کند که فرمودند من، شیطان است. درست است، انانیت نشان شیطان است یا ظهور تام انانیت پس از خدای متعال در شیطان تجلی پیدا کرده است. به تعبیر دیگر، یک انانیتِ حق است، مربوط به خدای متعال و یک انانیتِ باطل است که مربوط به شیطان است. هرکس که این انانیت را به خودش نسبت بدهد، سهمی از شیطنت و نسبتی با شیطان دارد.
در نتیجه، در اینگونه موارد که «انّی» بهکار برده میشود، میگویند که انسان مخصوصاً در این دعاها، دو چیز را ادراک میکند؛ یکی اینکه من موجودی عین نیاز هستم، بنابراین اگر «من» هم هست، «منِ» عین نیاز است؛ اگر انانیت است، انانیت عین نیاز است. این غیر از انانیت شیطان است که میگفت من برتری دارم، یعنی واجد کمالی هستم، واجد خیری هستم، خیر من و شدت وجودیام بیشتر از دیگران است. کسی که چنین دعا میخواند بلکه به گمان بنده هرکسی که در هر جایی که دعا میخواند، این نکته را میفهمد یا باید بفهمد و شرط ضروری و ادب ضروری دعاست که خدایا من نیازمندم، منِ نیازمند، مانعی ندارد. چون در واقع من نیست.
نکته دیگری که این داعی درک میکند، این است که این نیازی که همه وجود من را گرفته است، سر تا پای وجودم که انانیت است که این انانیت عین پوچی، هلاکت و بطلان است که در واقع فقط اسم انانیت را دارد، این فقط با استناد به تو و به خواست، اراده، علم و عطای توست که رفع نیاز میشود. نیازهای این موجود نیازمند هیچجا برطرف نمیشود. وقتی این دو نکته را فهمید، در واقع موجودی که فاقد انانیت باشد، دقیقاً همین کسی است که این دو نکته را فهمیده باشد؛ اولاً فهمیده باشد که از خودش هیچ ندارد، عین هلاکت، فنا و پوچی است. ثانیاً این هلاکت و فنا فقط با استناد به خدای متعال است که میتواند چیزی در حد نام بردن ـ اسماء سَمّیتُموها[1] ـ باشد. اگر کسی اینگونه شد، در واقع فاقد انانیت است.
همهی این نکات و مقدمات برای این بود که دعای مناسب در مرتبه روح، دعایی است که سلب انانیت شده باشد. یعنی گفتیم در مرتبه نفس اینگونه است که مشتهیات را طلب میکند که دعای نفسانی است. وقتی که میگوییم دعای نفسانی است، بدین معنا نیست که بد است، چنانکه دعای طبیعی هم بد نبود، دعای قال هم خوب است. کسی که زبانش به ذکر خدا مشغول باشد، خیلی خوب است. حال اگر کسی دلش هم مشغول بود، این بهتر است. اگر کسی علاوه بر دلش، مراتب دیگر وجودش هم اشتغال داشت، این بهتر از هر دوی آنهاست و همینطور ادامه پیدا میکند.
بنابراین وقتی میگوییم دعا یا هر امر دیگر نفسانی، نسبت به مرتبه بدنی، کاملتر و بهتر است اما نسبت به مرتبه قلبی ضعیفتر است، نسبت به مرتبه روحانی، ضعیفتر و همینطور بالاتر. یعنی از کلمه نفسانی هراس نداشته باشیم که گمان کنیم حال که نفسانی شد، بنابراین باید آن را کنار بگذاریم. این نفسانی غیر از آن نفسانی است که در حوزه اخلاق گفته میشود. دعای نفسانی این بود که مشتهیات را میخواهیم. میگویند «ربنا آتنا فی الدنیا حسنۀ و فی الاخره حسنۀ»؛[2] اگر مقصود از حسنه، مجموعه نعمتهای دنیوی الهی که حسنات دنیاست و مجموعه نعمتهای اخروی الهی که حسنات اخروی است، باشد، این دعا مربوط به مرتبه نفس و دعای نفسانی است. اما اگر حسنهای که در اینجا گفته میشود، با آن حسنهی ذکر شده در آیه «من جاء بالحسنۀ فله خیر منها و هم من فزع یومئذٍ آمنون»[3] مطابق باشد، یعنی کسی که حسنه آورده است، از فزع، صعقه، خوف و وحشت روز قیامت بلکه از مرگ دوم در امان خواهد بود، میتوان گفت به صراحت بسیاری از اهل معرفت، این حسنه، حسنه مطلق است که عبارت است از پذیرش و تحقق همه جانبه ولایت الهی که البته در مرتبه تمثل در عالم طبیعت، ولایت امیر المؤمنین (علیه الصلات و السلام) خواهد بود.
در نتیجه اگر گفتیم «ربنا آتنا فی الدنیا حسنۀ»، یعنی نعمتهای دنیوی خدا و «فی الاخرۀ حسنۀ»، یعنی نعمتهای اخروی خدا، این دعای نفسانی است، اما اگر گفتیم «ربنا آتنا فی الدنیا حسنۀ»، یعنی حسنه مطلق و مثل «من جاء الحسنۀ» باشد، این مربوط به مراتب دیگر است؛ یا مربوط به مرتبه روح است یا فراتر از روح و شاید هم اینگونه طلب کردن مراتب مختلفی داشته باشد که در همه مراتب انسان وجود خواهد داشت و در نکته دیگر باید به این مطلب اشاره کرد.
[در اینجا دو نکته مطرح است] یک نکته این است که برخی از ادعیه اصلاً مربوط به مرتبه طبیعت، برخی مربوط به مرتبه نفس و برخی مربوط به مرتبه قلب است. نکته دیگر این است که نه، همین دعایی که مربوط به طبیعت است، برای جمعی مربوط به طبیعت و برای جمعی مربوط به نفس است و همینطور مراتب دیگر. بنابراین ممکن است که یک سخن را هم ما بگوییم و هم امیرالمؤمنین (علیه الصلات و السلام) بگوید، اگرچه این دعا برای ما مربوط به طبیعتمان است، ولی برای امیرالمؤمنین ممکن است مربوط به مراتب دیگر وجود مقدس آن حضرت (علیه الصلات و السلام) باشد.
مرتبه قلب هم سهمی از انانیت دارد، ولی انانیت روحانی دارد، یعنی انانیت بشری آن، مغلوب انانیت معنوی و روحانی آن است. به تعبیر دیگر، انسان صاحب قلب، کسی است که هم میداند و هم مییابد که تمام عالم هستی وابسته به اراده خدای متعال است. این را مییابد که همه عالم که زیر و رو و بالا و پایین میشود، همه بین دو انگشت خدای متعال است و پیوسته از اسمی به اسم دیگر و از حوزهای به حوزه دیگر میرود. اگر کسی این را دانست و یافت، اولین درجات قلب را دارد.
به تعبیر دیگر، حوزه طبیعی و نفسانی بشری، مغلوب مرتبه معنوی و روحانی است. چنین فردی اگرچه انانیت نفسانی و طبیعیاش مغلوب است ولی در عین حال انانیت دارد. نفس یا قلبِ «این انسان» است که بین دو انگشت خدای متعال هست،[4] نه قلب دیگری، بنابراین سهمی از انانیت دارد. دعاهای مربوط به آن هم، همچنین است. مرتبه نفس و قلب را میتوان با دعاهای مربوط به حالات شدید و ضعیف تطبیق کرد.
اما مرتبه روح عبارت است از مرتبه انکسار تعینات، یعنی مرتبهای که به هرچه که نگاه میکند، خودش را مییابد؛ به خودش نگاه میکند، همه را مییابد؛ هیچگاه بین خودش و دیگران تفاوت و تمایزی قایل نیست، بین هیچ موجودی با موجود دیگر تفاوت و تمایزی قایل نیست، یعنی مرتبه بساطت نفسانی و شاید درستتر، مرتبه انبساط نفسانی (مرتبه بساطت مربوط به مراتب بالاتر است)، به گونهای که تمام عالم هستی در وجود او به وجود بالفعل جمع است، تمام آسمانها، زمینها، ملائک، عقول و نفوس در وجود او جمع است. دعایی که هیچ نشانی از انانیت نباشد، مربوط به مرتبه روح است.
در حالات برخی از عرفا میگویند که جمعی هستند که دعا میکنند فقط چون خداوند فرموده است که دعا کنید و الا هیچ قصد و غرضی ندارند؛ یعنی نه طلب دنیا دارند و نه طلب آخرت؛ نه طلبی مربوط به ظاهرشان دارند و نه طلبی مربوط به باطنشان. هیچ قصد، هدف و انگیزهای از دعا ندارند ولی چون خدای متعال فرموده دعا کنید، «ادعونی»، بنابراین آنها امر خدای متعال را استجابت کرده و دعا میکنند. دعای اینها مربوط به مرتبه روح است.
اما مراتب دیگر چون احتیاج به شرح و توضیح بیشتری دارد که خیلی مربوط به این مباحث ما هم نیست، فعلاً از آن میگذریم. به هر حال، مراتب دعا متعدد است.
هریک از جوارح و جوانح دعایی دارد
2ـ نکته دیگر که میتواند تکملهای بر این تکلمه باشد، این است که گفتیم دعا در مرتبه طبیعت، یعنی دعای قال، که اتم درجات دعای طبیعی یعنی آنچه که انسان به زبانش میگوید را مطرح کردیم. ولی همه دعاهای قالی، ظاهری و طبیعی مربوط به زبان نیست بلکه تمام اعضاء و جوارح انسان هر کدام دعایی دارد. ممکن است ما متوجه نشویم ولی به عنوان نمونه مثل اینکه کسی در حال خوردن غذایی مطبوع، شیرین و چرب است و شخص دیگر هم که گرسنه است و فقط نگاه میکند، با چشمانش که مینگرد، چشمانش استدعا میکنند که مرا در آن غذا سهیم کن. اگر دو نفر با هم صحبت میکنند و یکی مشتاق شنیدن صحبتهای آنهاست ولی نمیشنود، دستش را کنار گوشش میگیرد برای اینکه بداند اینها چه میگویند؛ این دعای گوش است. اگرچه به زبان نمیآورد ولی مطرح کردن تقاضاهای بدن و جوارح انسان و طلب اجابت از خدای متعال، اگر مربوط به دست میباشد، دعای مربوط به دست است، اگر مربوط به پا و هر یک از اعضاء و جوارح باشد، دعای آن عضو است. اگر مثلاً بخشی از بدن انسان مریض است و وقت دارویش رسیده و آن دارو را طلب میکند، این عضو در حال دعا است.
همچنین در مرتبه نفس هم مراتب دعا متعدد است یعنی اگرچه نفس دارای قوایی همچون غضبیه، شهویه، شیطانیه، عاقله و عادله و مانند اینهاست که نهایتاً سه یا پنج تا است، ولی حق مطلب این است که تعداد قوای نفس انسان بیشمار است. چون کل عالم هستی در نفس انسان منطوی است، بنابراین به تعداد تک تک قوای موجودِ متفرقِ در عالم هستی، در نفس انسان قوه وجود دارد. بنابراین هر یک از این قوا هم متقاضی هستند. قوه غضبیه مناسب با خود دعا میکند، قوه شهویه مناسب با خود دعا میکند، قوه شیطانی نیز مربوط به خود دعا میکند، قوه عاقله نیز همچنین و بالاخره در مراتب دیگر هم به اجمال همین گونه است.
تفاوت نوع دعا با تفاوت مرتبه وجودی انسان
3ـ آخرین تکمله در این زمینه این است که هم میتوان ادعیه موجود را بر اساس مراتب وجود انسان یا مراتب وجود تقسیم کرد و بگوییم این دعاها را دعای بدنی میگویند، این دعاها را دعای نفسانی یا دعای حالی یا دعای قلبی میگویند و همینطور مراتب دیگر. به عنوان نمونه، کسی که خسته است و میخواهد استراحت کند، میگوید متکا را به من بدهید، این تقاضاست. حال اگر این تقاضا را نزد خدای متعال کرد، چنانکه همه دعاها و خواستهها باید به درگاه خدای متعال عرضه شود، چنانکه حضرت موسی (علیه الصلات و السلام) فرمود خدایا احتیاج به نان دارم، «رب انّی لما انزلت الیّ من خیرٍ فقیر»،[5] در روایات آمده است من خیر یعنی من خبزٍ،[6] یعنی خدایا من الان یک لقمه نان میخواهم. این مثل این است که کسی که میخواهد استراحت بکند، میگوید متکا را بیاورید، آن دیگری مثلاً میگوید سوییچ را بیاورید. اینها دعاهایی است که میتوان گفت مربوط به طبیعت است، چنانکه برخی از ادعیه دیگر که خواهشهای نفسانی باشد، میتواند مربوط به نفس باشد.
بنابراین تقسیمبندی را فی الجمله میتوان انجام داد و هم میتوان اینگونه تقسیم کنیم که هر دعایی را که هر کسی میخواند، با توجه به موقعیت و وضعیت خودش، مناسب همان وضعیت است. یعنی بهترین دعاها مثل دعای امام محمدباقر (علیه الصلات و السلام) در سحر ماه مبارک رمضان را اگر ما بخوانیم، دعای قال و طبیعی است. اما همین دعاهای قال و طبیعی مانند «رب انّی لما انزلت الیّ من خیرٍ فقیر» را اگر امام باقر (علیه الصلات و السلام) بگوید، دعای استعداد است. یعنی هرکس با توجه به مرتبه وجودیاش، دعاهایش متناسب با آن شکل میگیرد. در نتیجه یک عبارت، یک جمله و یک ذکر میتواند برای یکی مربوط به طبیعت باشد، برای دیگری مربوط به مرتبه بالاتر تا اعلی علیین.
وجود انسان عین فقر است، نه ذات دارای فقر
4ـ با توجه به جایگاه انسان در عالم هستی ـ البته در اینجا چون درباره دعای انسان صحبت میکنیم و گرنه همه موجودات همینگونه هستند ـ که عین تعلق به خدای متعال است، موجود و ذاتی دارای فقر نیست، [بلکه] وجودش عین فقر و نیاز است که غیر از این هم ممکن نیست و محال است، یعنی ممکن نیست که انسان ذاتی داشته باشد که آن ذات، فقر هم داشته باشد، چنانکه آن ذات علم، غنا و ... هم داشته باشد.
چون اگر اینگونه باشد، یعنی انسان وجود، ذات و هویتی داشته باشد که فقر بر آن عارض شده باشد، بهگونهای که بتوان فقر را از او برطرف کرد، لازمهاش این است که فقر در ذاتش جاری نباشد، این یعنی ذاتش عین غناست و اگر موجودی ذاتش عین غنا باشد، عین وجوب وجود است و در نتیجه میشود «خدا» و تفاوت میان خدای متعال و غیر خدای متعال هم در همین است که خدای متعال ذاتش غنی است ولی موجودات دیگر ذاتشان فقر است، نه اینکه ذاتشان فقر هم دارد، چنانکه خیلی چیزهای دیگر دارد.
به تعبیر دیگر، فقرِ انسان در متن ذاتش جاری شده است. پس این جایگاه انسان و البته همه موجودات است ولی ما درباره انسان صحبت میکنیم. انسان قطع نظر از استنادش به خدای متعال چیزی جز فقر، هلاکت، پوچی، تهی بودن، اجوف و توخالی بودن نیست.
دیگر اینکه انسان علیرغم اینکه در مرتبه ذاتش تهیِ تهی، عین عدم و هستینماست و به وجود داشتن تظاهر میکند ولی در عین حال انتساب و نسبتی هم به خدای متعال دارد که بهخاطر این نسبت است که ذات فقرش بالعرض متصف به غنا، کمال و هرگونه حسن، خوبی و تمامیت میشود. در مرتبه ذات انسان، قطع نظر از خدای متعال هیچگونه کمالی وجود ندارد، اما در استناد به خدای متعال میتواند به اندازه آن استناد، کمال، جمال، جلال، وجود، ظهور و هر چیزی که در این حوزه قابل تصور است را داشته باشد.
همه موجودات، همه کمالات وجود را تمام میطلبند
مقدمه سوم این است که وجود و کمالات، ظهورات و تمامیتهای وجود، خیر محض است. مقصود از خیر بودن آن است که همه بدون استثنا آن را میطلبند، نه فقط انسانها و مؤمنها میطلبند، حیوانات، درختان، حشرات و ... هم میطلبند. به این خیر میگویند که گاهی خیر محض و خیر کل نیز گفته میشود. مقصود از خیر یعنی «ما یختاره الکل»، البته اگر خیر نسبی باشد، «ما یختاره البعض» میشود اما آنچه که مانند وجود و کمالات وجود، خیر محض است، اولاً همه آن را میطلبند، ثانیاً بتمامه هم میطلبند، یعنی نه فقط انسانها که موجودات دیگر هم به اندازه نمیخواهند بلکه بتمامه میخواهند. اگر کمال است، تمام کمالات را میخواهند، اگر علم است، تمام علم را میخواهند، اگر قدرت است، تمام قدرت را میخواهند. [اینگونه نیست که] کسی وقتی به کمالی که رسید، چه کمال ظاهری، چه باطنی، دنیوی و اخروی یا به درجهای رسید، بگوید بس است، به دیگری بدهید. هر کسی با خیری که اهلیت دارد، تمامش را میطلبد.
برای همین است که اهل دنیا، تمام دنیا را میطلبند، اهل آخرت یا اهل عقبی یا اهل الله هم، چنین هستند. چنانکه میبینید که بعد از آنکه فرمود تمام نقائص تو از بین رفته و تمام گناهان تو بخشیده شده است و آزادی هرگونه که باشی، باز پیوسته دعا میکند، استغفار میکند، اشک میریزد، عبادت میکند؛ آنقدر عبادت میکند که پاهایش متورم شده. حکایت دارد که او هم چیزی میخواهد که به این راحتی بهدست نمیآید.
همچنانکه اهل دنیا، دنیا را به این آسانی بهدست نمیآورند، اهل آخرت و اهل عقبی هم، عاقبت و اخری را به این آسانی بهدست نمیآورند و اهل الله هم به این راحتی الله را بهدست نمیآورند. یعنی اینگونه نیست که وقتی که کسانی که خدای متعال را میطلبند، به اسمی از اسماء الهی رسیدند، بگویند ما را بس است. بلکه تمام اسماء و تمام کمالات نامتناهی خدای متعال را میخواهند، آنهم نه یک بار، دو بار یا سه بار. یعنی اینگونه نیست که بر فرض یکبار همه اسماء الهی را مشاهده کنند و در عالم هر یک از آن اسماء، سیر و سیاحت و تماشا کنند، لذت ببرند، بگویند ما که همهجا را رفتیم، [بلکه] میگویند حالا دور دوم، سوم و .... علاوه بر اینکه ممکن است که این دور اتفاق نیفتد بلکه در همین تعداد اسماء و کمالات نامتناهی خدای متعال هم متوقف باشند و به آخر نرسند.
در هر صورت تفاوتی ندارد، مهم این است که انسان فقیر و عین فقر است، از استنادش به خدای متعال گوشهایش جنبیده، چشمانش تکان خورده، تیز شده، فهمیده که باید دنبال خیر برود، وجود و کمالات وجود، خیر محض است و آن را میطلبد، انسان در این طلبش هم توقف ندارد و بسنده نمیکند و به کم راضی نمیشود، بنابراین بهدست آوردن کمالات از راههای متعارفِ عرفی امکان پذیر نیست.
دعا تنها راه است
راههای متعارفِ عرفی یعنی اینکه آدمی تلاش کند، ساعتها فعالیت کند، عرق بریزد، مثلاً بلند بلند و های های گریه کند، در این ماه مبارک رمضان در هوای گرم کار بکند و با توجه به کاری که انجام میدهد، ثمره داشته باشد، مثلاً ذکر بگوید، نماز بخواند، خدمت به خلق کند، انفاق کند و مانند آنها. چون این کمالات نامتناهی است و فقر او هم، عین ذاتش است، از این طرق عادی و متعارف بهدست نمیآید. از طرق متعارف، کمالات متعارف بهدست میآید. از طرف متعارف اگر کسی بجنبد، خوب فعالیت کند و یک سال کار کند، یک وسیله نقلیه میتواند پیدا کند. اگر پنج سال، ده سال کار کند، ممکن است یک چیز دیگر بهدست آورد. سی سال، چهل سال کار کند میتواند قطعه دیگری را تهیه نماید. بالاخره مجموعه آنچه که میتواند در دنیا بهدست بیاورد و آنچه که او طلب میکند، یک کسر بسیار جزئی، بلکه ممکن است کسر نادرست ریاضی باشد. یک چندم این جهان طبیعت را انسان میتواند در ده سال، بیست سال، پنجاه سال، هشتاد سال و صد سال بهدست آورد؟ هیچی بهدست نمیآید، کسر حسابی بهدست نمیآید. هرچند بگوییم یک چهارم، یک ده هزارم، یک صد هزارم. ولی انسان به این اندازه قانع نیست. بنابراین از راههای متعارفِ عرفی نمیتوان به آنها دست پیدا کرد، راهش فقط دعاست. یعنی یک راه متعارفِ غیر عرفی یا راه غیر متعارف.
راههای علم آموزی
نکتهای را به عنوان شاهد یا مثال، ذکر میکنم. در حوزه علم، فهم و درک گفتهاند که رسیدن به معرفت، سه راه دارد. یک راه، همین راههای شناخته شده عرفی و طبیعی است. مثل اینکه انسان کلاس برود، دفتر نگاه کند، بنویسد، بخواند، مطالعه کند، شب تا صبح خودش را خسته کند که یکی از راههای عالم شدن است. راه دیگر که برخی آن را غیر متعارف دانستهاند ولی بزرگان از عرفا گفتهاند که این راه متعارف است ولی متعارف طبیعی نیست که آن راه تقواست. یعنی به جای اینکه کتابها را پشت سر هم بخواند، خدای متعال فرمود که «اتقوا الله و یُعلّمْکم الله»،[7] «... وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً»،[8] «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»،[9] تقوا هم راهی برای عالم شدن است که یا راه غیر متعارف است، چنانکه خیلیها میگویند یا راه متعارف است، ولی متعارف طبیعی نیست.
راه سومی هم وجود دارد و آن عبارت است از لطف، عنایت، توجه و خواست خدای متعال که بدان علم عنایی یا علم وهبی میگویند. اینکه خدای متعال علم ببخشد و بگوید «و علّم آدم الاسماء».[10] آنجا که خداوند فرمود «و علّم آدم الاسماء» این چنین نیست که تمام شده باشد، یعنی یک نفر را خدای متعال در عالم تعلیم داده باشد و آنهم فقط آدم باشد. بلکه همچنین است علّم محمداً الاسماء و علّم علیاً، حسناً، حسیناً الاسماء و... اگرچه اینها گفته نشده و ذکر و صراحت به این معنایی که عرض کردم، نیست ولی روایات بسیار در جلد اول اصول کافی را ملاحظه بفرمایید و ببینید که علم انبیاء و اولیاء خدای متعال مخصوصاً خاندان پیامبر (علیهم الصلات و السلام) و در رأس آنها وجود اقدس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چگونه است. این مسیر همچنان ادامه دارد، یعنی راههای سهگانه تعلیم و تعلم عرفی، راه تقوا و راه علم وهبی همچنان بوده و همچنان خدای متعال تعلیم میدهد و هیچ وقت نه خدا بیکار است و نه بدون متعلم. پیوسته همچنان خدای متعال تعلیم میدهد، لکن برخی معلوم و شناخته میشوند، برخی هم شناخته نمیشوند و ناشناس باقی میمانند.
به هرحال این مثال برای این بود که گفتیم اولاً ما عین فقر و نیازیم، ثانیاً خواستههایمان هم بی نهایت بلکه فوق بی نهایت است، ثالثاً [رسیدن به آنها] از راههای متعارف عرفی و متعارف غیر عرفی هم امکانپذیر نیست. [بنابراین] تنها راهش دعاست و از طریق دعاست که موجودی که عین فقر و عین نیازمندی است، میتواند اولاً نیازهایش را رفع کند و ثانیاً وجودش را به غنی محض متصل کند، بهگونهای که هیچ نیازی برای او باقی نماند و اگر نیازی برای او باقی ماند، عین فخر، افتخار، مقام، کمال و شأنش باشد.
آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الائمۀ المعصومین
[1]ـ اشاره به آیات: اعراف، 71؛ یوسف، 40 و نجم، 23.
[2]ـ بقره، 201.
[3]ـ نمل، 89.
[4]ـ اشاره به: «ما من قلب إلا بين أصبعين من أصابع الرحمان»؛ شرح منازل السائرين(كاشانى)، ص: 446.
[5]ـ القصص، 24.
[6]ـ وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع: إِنَّ مُوسَى كَلِيمُ اللَّهِ حَيْثُ سَقَى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ وَ اللَّهِ مَا سَأَلَ اللَّهَ إِلَّا خُبْزاً يَأْكُلُهُ لِأَنَّهُ كَانَ يَأْكُلُ بَقْلَةَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ رَأَوْا خُضْرَةَ الْبَقْلِ فِي صِفَاقِ بَطْنِهِ مِنْ هُزَالِه؛ تفسير القمي، ج2، ص: 138.
[7]ـ البقرة، 282.
[8]ـ الحديد، 28.
[9]ـ الطلاق، 2.
[10]ـ البقرة، 31.