(3) دعا سبب تقویت، اشتداد، بسط و انبساط نفس

حسینی شاهرودی، ماه رمضان، دعا

 

فقرا همان اندازه به دعا احتیاج دارند و باید دعا كنند كه اغنیاء. شُرفا همان اندازه به دعا نیاز دارند كه افراد فرودین و خاك‌نشین نیاز دارند. عالمان به دعا نیازمندند، جاهلان نیز؛ صحیح و سالم نیازمند است، مریض و علیل نیز. هر كسی به هر گونه‌ای که هست، مانند سایر خلق به دعا نیازمند است.

 

 گفتارهای ماه مبارک رمضان

درس سوم؛ 10/ 4/ 93 مطابق با شب چهارم رمضان المبارک 1435

 

صوت

 

فیلم قسمت اول (دریافت)

 

فیلم قسمت دوم (دریافت)

 

فیلم قسمت سوم (دریافت)

 

فیلم قسمت چهارم (دریافت)

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا ابی القاسم محمّد و علی اهل بیته الائمۀ المعصومین و اللعن علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدّین.

اللهم انزل علینا من برکاتک و افتح لنا ابواب رحمتک و مغفرتک بمنّک و فضلک.

در بحث گذشته درباره مقدمات و ضرورت دعا صحبت کردیم و در این جلسه عمومیت دعا را بیان می‌کنیم؛ به این معنا كه دعا برای همه انسان‌ها لازم، ضروری و بدون جایگزین است؛ خواه انسان‌ها در رفاه و نعمت باشند، یا در بلا و نقمت.

 

فواید دعا

این به این خاطر است كه دعا فوایدی دارد كه ممكن است طبقات مختلف مردم و اصناف و گروه‌های انسان‌ها هر كدام به یكی از این فواید احتیاج داشته باشند یا نصیب‌شان شود. به عنوان نمونه، در روایات آمده است که دعا، رفع بلا، سختی و گرفتاری می‌کند. سختی و گرفتاری كه برای انسان‌ها وجود دارد، خواه مربوط به ظاهرشان باشد، خواه مربوط به باطن‌شان؛ خواه مربوط به طبیعت‌شان باشد، خواه مربوط به نفس، قلب و مراتب دیگر، رفع آن از طریق دعا امكان‌پذیر است، بلكه یكی از بهترین راه‌های رفع بلایا، دعا، ذكر، ورد و بالاخره طلب و سؤال كردن از خدای متعال است.

كسانی كه به بلاها، گرفتاری‌ها، سختی‌ها، محدودیت‌ها، نقص‌ها، ضعف‌ها، سستی‌ها و مانند آن مبتلا هستند، در هر مرتبه‌ای از مراتب وجودشان که باشد ـ در مرتبه طبیعت‌، چه در ظاهر طبیعت باشد یا داخل بدن‌، مانند چشم، گوش، دست، پا و مانند آن‌ها ـ دعا شرط رفع این بلاست. اما برای كسانی كه گرفتار بلا نیستند، دعا دفع بلا می‌كند یعنی مقابل بلایای نازله یا بلایای ممكن قرار می‌گیرد، به‌گونه‌ای كه اگر بخواهد بلایی نازل بشود، دعا مانع از نزول آن بلا می‌شود.

با توجه به این‌كه اغلب بلایا نیز امور وجودی هستند و یا در جهان طبیعت و غیر طبیعت وجود دارند و ظاهرند و انسان‌ها و غیر انسان‌ها به آن مبتلایند و یا این‌كه موجودند و ظاهرند ولی با انسان‌ها فاصله دارند، یعنی از بدن انسان‌ها یا از نفس و یا قلب آن‌ها دورند، نقش دعا در این مرتبه این است که مانع از نزدیكی بلا به ظاهر و باطن انسان می‌شود.

بنابراین انسان‌ها یا گرفتار بلایند یا در معرض بلا كه البته این عمومیت دارد و می‌توان گفت شامل همه انسان‌ها می‌شود؛ همه انسان‌ها مبتلا به این بلایا در ظاهر، جوارح، جوانح، طبیعت، نفس، قلب و روح خود هستند، اگرچه خود نمی‌دانند و گمان می‌كنند كه در بلا نیستند و در راحتی، رفاه، سلامت، آسایش و آرامش هستند، ولی در واقع این‌گونه نیست. همچنین علاوه بر آن بلایا و اقسام رزایایی كه انسان‌ها بدان مبتلا هستند، اقسام نامتناهی دیگری از بلایا، رزایا و گرفتاری‌ها وجود دارد كه انسان در معرض آن‌ها قرار دارد و بر انسان‌ها وارد نمی‌شود؛ نقش دعا در اولی رفع است و در دومی دفع.

اگر فرض كنیم كه انسان‌ها یا مبتلا به بلا نیستند یا علاوه بر این‌، در معرض آن هم نیستند كه آن دو خاصیت به آن‌ها برگردد، دعا برای چنین انسان‌هایی ـ بر فرض وجود ـ خاصیت دیگری دارد كه یا سبب نازل شدن نعمت‌ها و رحمت عام و خاص الهی می‌شود، یعنی دعا كاری می‌كند كه رحمت خدای متعال از جایگاه عالی و متعالی خودش تنزل پیدا می‌كند و در نتیجه به انسان عارض می‌شود و یا اگر كسی در نعمت، رفاه، خوشی، آرامش و آسایش قرار دارد، دعا سبب می‌شود كه این وضعیت تقریر و تثبیت پیدا كند و آنچه که از نعمت، لطف و عنایت خاص و عام برخوردار است، دوام پیدا كند و از بین نرود.

 

مراتب بلا

چنان‌كه گفته شد، مقصود از این بلایا و گرفتاری‌ها، سختی‌ها یا نعمت‌‌ها و مانند آن‌ها، تنها آنچه را كه عامه مردم بلا یا نعمت و رخا می‌دانند، نیست. زیرا آنچه كه عامه مردم بلا می‌دانند، آن گوهر تابناك خزانه الهی است. سختی‌ها و گرفتاری‌هایی كه در جهان طبیعت وجود دارد، سبب ارتقاء، استكمال، رفع محدودیت‌ها و ممنوعیت‌ها یا انبساط نفس انسان می‌شود و یا این‌كه اگر نفسی گسترده هم هست، بسیاری از این بلایایی كه از نظر عامه مردم بلا است، این در واقع نعمت خاصی است كه به چشم عامه مردم بلا می‌آید، اما به چشم خواص اصلاً بلا نیست.

در نتیجه وقتی گفته می‌شود كه دعا رفع بلا می‌كند، برای عامه مردم همین بلاهای متعارف و عمومی است اما برای خواص، بلایای خاص است. برای خواص که سختی‌های دنیا لطف و عنایت است، سختی‌های دیگری ممكن است وجود داشته باشد. به عنوان نمونه، در مرتبه نفس، بی‌رغبتی به عبادت بلا است ولو یك آن و یك لحظه اتفاق بیافتد. برای خواص این بلاست. به این خاطر كه اگرچه زمان آن كوتاه است، یك ثانیه اتفاق افتاده ـ منظور از ثانیه، یعنی حداقل زمان ـ ولی اگر یك آن بی‌رغبتی به عبادت رخ بدهد، مثل كسی می‌ماند كه در آسمان ارتقاء پیدا كرده بود و او را به سوی بالا می‌كشیدند، یك‌باره آن عروة الوثقی و حبل المتینی که او را به بالا می‌كشید، قطع كردند و رهایش کردند، هرچند یك ثانیه باشد. در این یك ثانیه و یك آن، در معرض خطرهای بسیار و ضررهای بی‌شماری قرار دارد كه اگر بخشی از آن شامل او شود، كفایت می‌كند كه سالیان درازی بكوشد تا به وضعیت پیشین خود برگردد.

بنابراین حتی اگر گفته شود ـ چنان‌كه سخن درستی هم هست ـ آن‌چه كه بلا است، در واقع بلا نیست، نعمت‌های خدای متعال است، مقصود از این بلا اعم از بلای عرفی است. برای عامه مردم، دعا رفع و دفع بلای عمومی می‌كند. یعنی فقر، فلاكت، ناداری، گرفتاری، عیب، نقص، سستی، فتور، بیماری و مانند آن‌ها را رفع و دفع می‌كند و برای برخی دیگر دعا سبب می‌شود كه بی‌میلی به عبادت، بی‌میلی و بی‌رغبتی به قرب خدای متعال، خدمت به خلق خدای متعال و مانند آن‌ها را از بین می‌برد.

برای برخی از انسان‌ها بلایای نفسانی بلاست، برای برخی بلایای قلبی. قلب آدمی كه در حال چرخش است، یك آن به سوی جمال الهی و آنی دیگر به سوی جلال الهی، كافی است كه در یك مرتبه بماند. یعنی مانند حركت وضعی زمین به گرد خودش، نفس یا قلب هم در دست خدای متعال همین طور پیوسته می‌چرخد، به‌گونه‌ای كه یك لحظه توجه به وجه الله جمالی خدای متعال دارد، یك لحظه و یك آن دیگر متوجه به وجه‌الله جلالی است. حال اگر یك لحظه توقف پیدا كند، مثلاً اگر دقیقاً وقتی كه روی او به جمال رسید، متوقف شود، ظاهرش این است كه این خیلی خوشایند است و گویی غرق در نعمت شده است و حال آن‌كه این‌گونه نیست. زیرا جلال الهی زمینه‌ساز جمال نو و جدیدتر است. یعنی وقتی قلب انسان به سوی جلال الهی ایستاده و متوجه به سوی اوست، همین نگاه به جلال الهی زمینه را برای درك جمالی اتم از آن جمالی كه قبل از توجه به جلال الهی داشت، فراهم می‌كند.

به تعبیر دیگر، اگر كسی كه رو به جلال و جمال الهی است یا اسماء مختلف الهی او را احاطه كرده و در حال چرخش است، مانند برج‌های دوازده گانه یا درجات سیصد و شصت درجه‌ای كه مثلاً افلاك یا كرات یا دایره دارد، وقتی که در حال چرخش است، اگر در یكی از این دو توقف كرد، هر جا كه یك لحظه توقف كرد، همان‌جا در حركت و استكمال توقف كرده است و در نتیجه ارتقاء پیدا نمی‌كند. آثار، ضررها و نتایج مرغوب عنه توقف در ارتقاء، كم نیست بلكه بسیار زیاد است.

بنابراین برای برخی ممكن است بلا، بلای طبیعی، عرفی و عوامانه یا به تعبیر بهتر، عمومی باشد، برای برخی ممكن است بلای نفس باشد، برای برخی بلای قلب و همین طور، در عالم هستی كسی نیست که فاقد بلا باشد. به خاطر این‌كه كسی نیست که از حوزه جلال الهی مبرّا، بیرون و خارج باشد. چون مجموعه عالم هستی عبارت است از ظهورات و تجلیات جمال و جلال الهی، بنابراین بلا و رخا با همند، نعمت و نقمت با همند، ترش و شیرین با همند یا نیش و نوش با همند. این با هم بودن نه به‌خاطر این است كه آنچه كه از نوش ادراك كرده است، با این نیش زهر مارش كنند و مثلاً به كامش تلخ كنند. بلكه این نیش جدید زمینه‌ساز است برای نوش جدیدتر، تام‌تر و كامل‌تر. این خواه مربوط به مراتب طبیعی و عرفی و عادی باشد یا مراتب عالی.

همچنین است نعمت‌ها؛ وقتی گفته می‌شود دعا سبب می‌شود كه انسان به نعمت‌های الهی برسد یا نعمت‌های الهی نازل شود، نعمت‌ها اعم است از نعمت‌های عرفی و طبیعی و مانند آن‌ها، یا نعمت‌های نفسانی و كمالات اخلاقی، كمالات معنوی نفسانی یا نعمت‌های قلبی و همین طور بقیه مواردی كه ممكن است نامی هم برای آن‌ها نشناسیم.

همچنین است وقتی که بر حسب ظواهر آیات قرآن فرمود «واعبد ربك حتی یاتیك الیقین»،[1] آن‌قدر عبادت كن تا به یقین برسی. حال اگر كسی به یقین رسید، آیا می‌تواند عبادت را ترك كند؟ چون به یقین رسیده است، حفظ این یقین، عبادتی تام‌تر، شدیدتر و اتم از مرتبه قبلی می‌خواهد. همچنین است در حفظ خیرات موجود. فرض كنید كسی به اتم درجات یقین ـ مرتبه حقیقت حق الیقین یا حق الیقین ـ رسیده است، او برای حفظ این مرتبه به دعا و عبادت خالص و مغز، مخّ و لبّ عبادت احتیاج دارد كه آن‌هم دعاست. بنابراین دعا این خواص و آثار و نتایج را بر حسب ظاهر روایات دارد.

 

چند نمونه از روایات

قال امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه: مَا مِنْ أَحَدٍ ابْتُلِيَ وَ إِنْ عَظُمَتْ بَلْوَاهُ بِأَحَقَّ بِالدُّعَاءِ مِنَ الْمُعَافَى الَّذِي لا يَأْمَنُ مِنَ الْبَلاء.[2]

یعنی كسانی كه مبتلا به گرفتاری شدند، بلایای بسیار بزرگ و زیاد و عظیم و فراگیر بر آن‌ها نازل شده و آن‌ها را فراگرفته است، آن‌ها به دعا نیازمندتر از آن كسی كه در رحمت و نعمت است، نیستند. یعنی به همان اندازه كه مبتلایان به بلایای بزرگ، اگرچه بلایای‌شان عظیم و بزرگ باشد، برای رفع بلا به دعا احتیاج دارند، آن كسانی هم كه در بلا نیستند و در رخاء، رحمت، عافیت، صحت و سلامت هستند، به همان اندازه به دعا احتیاج دارند.

به تعبیر دیگر، فقرا همان اندازه به دعا احتیاج دارند و باید دعا كنند كه اغنیاء. شُرفا همان اندازه به دعا نیاز دارند كه افراد فرودین و خاك‌نشین نیاز دارند. عالمان به دعا نیازمندند، جاهلان نیز؛ صحیح و سالم نیازمند است، مریض و علیل نیز. هر كسی به هر گونه‌ای که هست، مانند سایر خلق به دعا نیازمند است.

از رسول خدا صلوات الله و سلامه علیه نقل شده است که فرمود:

أَلا أَدُلُّكُمْ عَلَى سِلاحٍ يُنْجِيكُمْ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ يُدِرُّ أَرْزَاقَكُمْ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ تَدْعُونَ رَبَّكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَإِنَّ سِلاحَ الْمُؤْمِنِ الدُّعَاء.[3]

نمی‌خواهید اسلحه‌ای را به شما معرفی كنم كه شما را از دشمنان‌تان حفظ كند و روزی‌های‌تان را فراوان كند؟ چنین چیزی را می‌خواهید؟ گفتند بله یا رسول الله، می‌خواهیم، چرا نخواهیم. فرمود: شب و روز از خدا بخواهید و دعا كنید، اسلحه مؤمن دعاست.

فرمود كه می‌خواهید شما را از اعدای‌تان حفظ كنم، اعداء ممكن است، اعداء انس و جن باشد، اعداء طبیعی یا متافیزیكی باشد، اعداء خلقی، معرفتی و رفتاری باشد و در همه حوزه‌های مختلفی كه انسان وجود دارد، دشمنانی دارد كه برای رفع آن‌ها حتماً باید دعا كرد. البته این به این معنا نیست كه هیچ كاری كه مناسب با دعا و در مسیر و جهت دعا باشد، انجام ندهیم و فقط دعا كنیم. این‌كه باید تمرین، فكر و مطالعه كنیم و علم و وحدت و مانند آن داشته باشیم، همه ابزار و وسایل را جمع كنیم، همه این‌ها یك طرف، اما در عین حال انسان احتیاج به دعا دارد. سلاح مؤمن دعا است و حتماً باید دعا كند و آن را همراه خود داشته باشد.

همچنین وقتی که فرمود روزی‌تان زیاد می‌شود، با دعا كردن روزی‌های عادی، طبیعی و نیز روزی‌های معنوی، نفسانی، صفات پسندیده اخلاقی و تخلق به اخلاق خدای متعال زیاد می‌شود. انسان اگر جایگاهش در اعلی علیین هم باشد نیز تا وقتی که دعاست، باز هم روزی او بدون محاسبه بر او اضافه می‌شود.

امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه فرمود كه الدُّعَاءُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَ مَتَى تُكْثِرْ قَرْعَ الْبَابِ يُفْتَحْ لَك.[4]

دعا زره مؤمن است. تُرس، هم به معنای زره و هم به معنای كلاه خوُد است. زره مؤمن دعاست، اگر دعا كنید، گویی زرهی دارید كه اگر به سوی شما تیراندازی شود، اعداء و دشمنان‌تان اگر بخواهند سختی، گرفتاری و بلا بر شما نازل كنند، شما مقاومت خواهید كرد و دعا مانع نفوذ بلا در شما می‌شود.

امام صادق صلوات الله و سلامه علیه فرمود: الدُّعَاءُ أَنْفَذُ مِنَ السِّنَانِ الْحَدِيدِ.[5]

دعا نافذتر و مؤثرتر از نیزه آهنی است. در گذشته در اغلب موارد نیزه‌ها چوبی و در برخی از موارد آهنی بود. پیداست كه اثر نیزه آهنی بیشتر است و زودتر نفوذ می‌كند. می‌فرماید آن اندازه كه دعا نافذ است و تأثیر می‌گذارد، نیزه آهنی آن‌قدر تأثیر ندارد. سرّش هم در این است كه نیزه آهنی فقط بر اشیاء مادی تأثیر می‌گذارد و اگر با نیزه‌ای بر یك شیء مادی فشار بیاورند و بر آن حمله كنند و بخواهند بر آن تأثیر بگذارند، آن را سوراخ می‌كند. اما نیزه، نفس را سوراخ نمی‌كند، در او نفوذ نمی‌كند و در قلب و هیچ‌كدام از مراتب دیگر نیز تأثیر نمی‌گذارد. اما دعا هم بر اشیاء مادی و هم بر اشیاء و مراتب نفسانی تأثیر می‌كند و هم بر حوزه‌های فراتر از نفس كه قلب یا روح و مراتب دیگر باشد.

آنچه گفته شد، یک توضیح برای عمومیت دعا بود و این‌كه دعا این خاصیت را دارد که بلا را رفع و دفع می‌كند، نعمت را جلب، تقریر و تثبیت می‌کند و سبب ادامه آن می‌شود.

 

دعا سبب تقویت نفس می‌شود.

تفسیر و توضیح دیگری نیز وجود دارد و آن این‌كه به تعبیر دقیق‌تر، دعا سبب تقویت نفس می‌شود. طبعاً اگر نفسی قوی باشد، هم در مقابل مادیات مقاوم است، متأثر نمی‌شود و تحت تأثیر عوامل مادی مخلّ كمالاتش قرار نمی‌گیرد و هم در مقابل عوامل غیر مادی كه اخلال ایجاد می‌كند یا بلایای غیرمادی كه در مسیر تكامل، رشد، ارتقاء و آرامش نفس تأثیر می‌گذارد،  مقاومت می‌كند. به زبان اخلاقی، مثل این است که اگر كسی دارای نفس قوی، مستقیم و مقاوم باشد، در مقابل بسیاری از مكروهات و خطرات ایستادگی می‌كند، برای حفظ شرافت، كرامت، عزت، بزرگی و عظمت خود، از جان، مال و از امكاناتش می‌گذرد، یا این‌كه در مقابل اشیای مادی، مانند آنچه به غرایز، شهوات، غضب‌ها، مكرها، فریب‌ها و قوای دیگر انسان ارتباط و با آن‌ها ملائمت دارد، می‌ایستد و به آن‌ها اجازه نمی‌دهد.

نفسی كه ضعیف باشد، تحت تأثیر عوامل مادی و طبیعی مانند گرسنگی و تشنگی و مانند آن‌ها قرار می‌گیرد. این به این معنا نیست كه انسان تشنه یا گرسنه نشود اما كسی كه به‌خاطر گرسنگی و تشنگی کمالاتش را از دست می‌دهد، به خاطر ضعف نفس اوست. در حالی که اگر نفس قوی باشد، هرگز این‌گونه سختی‌ها و مانند آن‌ها بر آن اثر نمی‌گذارد و در نتیجه نفس را در مسیر ارتقاء و تكامل خودش متوقف نمی‌كند.

همچنان‌كه در مورد سختی‌ها و گرفتاری‌های مادی و مانند آن‌ها گفتیم که نفس در مقابل آن‌ها می‌ایستد، درجات دیگر نیز كاملاً روشن است. همانند آنچه كه معلوم و شناخته شده است که نفسی كه قوی باشد، در مقابل اجنّه، شیطان، ابلیس و ابالسه مقاومت می‌كند. نفسی كه متّصل و مسلّح به دعا باشد و به قوت و شدت رسیده باشد، تحت تأثیر شیاطین قرار نمی‌گیرد. شیطان هم می‌گوید من بر او سلطنت ندارم یعنی بر او نفوذ ندارم، نمی‌توانم بر او امر كنم. اگر هم امر كنم، امرم لغو خواهد بود. این به خاطر قوت نفسانی خواهد بود.

 

دعا سبب اشتداد وجودی می‌شود.

تعبیر دقیق‌تر و درست‌تر این است كه دعا سبب اشتداد نفسانی می‌شود. یعنی نفس انسان كه از آغاز وجودی دارد، این وجود پیوسته افزایش و شدّت پیدا می‌كند یا كمالاتش اضافه می‌شود یا متخلّق به صفات خدای متعال می‌شود یا از كمالات وجود و عالم هستی بیشتر برخوردار می‌شود و پیوسته رشد و شدّت پیدا می‌كند. مانند این است که یك چراغ را روشن كردیم كه این چراغ ابتدا به اندازه یك ولت روشنایی دارد و پیوسته آن را زیادتر ‌كنیم تا دو ولت، سه ولت و بیشتر و بیشتر ‌شود. نفس انسان هم همین گونه است. نفس در آغاز پیدایش و شكل‌گیری یا ظهور و تجلّی، كمترین نور و كمال را دارد و همین طور پیوسته در حال شدّت و استكمال است. استكمال و اشتداد نفس، هم از طریق فهم، درك و معرفت و هم از طریق تخلّق به اخلاق و پای‌بندی به ارزش‌ها و هم از طریق اعمال و رفتارها، پیوسته در حال رشد است.

در نتیجه اگرچه بر خلاف ظاهر که انسان‌ها خودشان متوجه نمی‌شوند، می‌گویند كه ما كه یك عمری نماز خواندیم، با آن‌ها كه نماز نخواندند چه تفاوتی داریم؟ در واقع هم همین گونه است كه ما هرچه نگاه می‌كنیم، تفاوتی وجود ندارد یا تفاوت‌ها بسیار‌ اندك است. مثلاً آن‌ها كه نماز نمی‌خوانند، نظم دارند، ما همان نظم را هم نداریم. آن‌ها نظافت دارند، ما همان نظافت را هم نداریم. آن‌ها كمتر دروغ می‌گویند، ما مثل آن‌ها كمتر هم دروغ نمی‌گوییم. بنابراین اگر این‌گونه باشد، یعنی نماز ما هیچ خاصیتی نداشته است، در حالی كه این‌گونه نیست.

اگرچه اشتداد نفسانی ما به‌وسیله ادراكات حسّی فهمیده و ادراك نمی‌شود، ولی این اشتداد نفسانی از طریق حركت جوهری نفس از بدو پیدایش تا زمانی كه نفس، نفس است، پیوسته در حال رخ دادن و اتفاق است. یعنی پیوسته نفس دارد شدیدتر می‌شود، اگرچه كسی نمی‌تواند آن را ببیند. همچنان که در مثال چراغ گفته شد، ابتدا یك ولت نور دارد و بعد آن را زیادتر می‌كنیم تا این‌که به دو، سه، صد، دویست، سیصد و هزار ولت می‌رسد، مثل این است كه در میان جمعی نابینا یك چراغ را روشن كردند و نور چراغ را زیاد می‌کنند، ولی نابینایان نمی‌بینند که نور این چراغ افزایش پیدا كرده و زیاد شده اما در واقع این نور زیاد شده است.

اشتداد نفسانی از طریق ادراكات حسی، مادّی و طبیعی قابل درك نیست. برای اكثریت خلق قابل ادراك نیست. اما در حقیقت چنین اشتدادی رخ می‌دهد؛ ما ببینیم و نبینیم، اتفاق می‌افتد. آن به آن و لحظه به لحظه نفس انسان در حال اشتداد وجودی است.

 

نفس انواع نامتناهی است

در اینجا به یك نكته فلسفی و حكمی كه اولین بار ملاصدرا رحمت الله علیه گفته است، اشاره می‌کنم و آن این است كه نفس انسان یك نوع نیست. بر خلاف نظریه رایجی که از گذشته وجود داشته كه انسان یك نوع است و آن حیوان ناطق است، از آغاز تولد بلكه قبل از تولّد، حیوان ناطق است. یعنی زنده‌ای است که یا نطق می‌كند یا ادراك كلّیات دارد ـ به‌صورت بالفعل یا بالقوه و یا به گونه‌ای دیگر ـ و تا بیست سالگی و پنجاه سالگی و تا وقتی که هست و بلكه در عوالم دیگر نیز هم همین گونه حیوان ناطق است، از نظر ملّاصدرا نفس انسان پیوسته از نوعی به نوع دیگر حركت می‌كند و منتقل و متنوّع می‌شود.

انسان یك نوع نیست، روز اول و آنِ اول یك نوع است، آنِ دوم، نوع دیگر است و آن سوم، چهارم، دهم، صدم، هزارم، پیوسته همین گونه به نوع دیگر منتقل می‌شود. بنابراین به زبان فلسفی، انسان یك نوع نیست بلكه انواع نامتناهی است. در هر آنی که نفس حركت جوهری را تجربه می‌كند، یك نوع جدید است یعنی وجودش شدت بیشتر پیدا كرده و نورانی‌تر و كامل‌تر شده، ارتقاء او بیشتر شده یا به قرب خدای متعال نزدیك‌تر شده و یا به تعبیر دیگر به جای قرب، به صفات خدای متعال متصف یا بیشتر متصف شده است.

اشتداد وجودی، چه به نظر بیاید، چه به نظر نیاید، در مراتب مختلف انسان (بدن، نفس یا قلب و ...) پیوسته در حال اتفاق است، اکنون نكته‌ای كه اینجا باید بگوییم این است كه خاصیت دعا، سرعت در اشتداد وجودی است. یعنی ضمن این‌که نفس انسان به‌طور طبیعی حتی اگر هیچ كاری هم نكند، پیوسته در حال اشتداد است و آنِ قبلی او با آنِ بعدی با یکدیگر تفاوت دارد و امكان ندارد كه در دو آن ولو این‌كه جایی را نگاه كرده باشد یا صدایی به او رسیده باشد و یا از طریق لامسه هوای بیرون از خود و گرمی و سردی هوا را ادراك كرده باشد، یک‌سان باشد. همین كه انسان كمترین دركی ولو در حد درك حشرات و فقط با حس لامسه داشته باشد، پیوسته در حال اشتداد وجودی است یعنی آنِ بعدی با آنِ قبلی تفاوت دارد و آنِ بعدی كامل‌تر است و همین طور رو به كمال می‌رود.

ولی سرعت این اشتداد با توجه به مقاصد، آیات و منازلی كه انسان باید طی كند، سرنوشت‌ساز است، کافی نیست و سرنوشت‌ساز بودن آن نیز به این است که نمی‌شود منتظر حركت جوهری طبیعی، ادراكات حسیِ معمول و متداول و خوردن و آشامیدن بود. اگر كسی فقط در دنیا بخورد و بیاشامد، آن هم اشتداد وجودی پیدا می‌كند و نفسش كامل‌تر می‌شود، ولی كمالی كه از این طریق به‌دست می‌آید، مثل این است كه در هر ثانیه‌ای یك قطره آب یا باران در جایی بیافتد. درست است كه قطره دوم و قطره‌های بعدی كه آن‌جا می‌افتد، بیشتر می‌شود، اما با فرض این‌كه برای این قطرات هم هیچ اتفاقی نیافتد و تبخیر نشوند ولی بالاخره قطره قطره باید جمع بشوند.

اما اگر انسان كارهای اساسی و مهم‌تر دیگری مانند عبادت و مغز و مخّ عبادت یعنی دعا را انجام دهد، اشتداد نفسانی انسان چنان سرعتی دارد كه اگر كسی گمان برد كه انسان به‌وسیله دعا در کوتاه‌ترین زمان از جهان طبیعت خلاص می‌شود و به مرتبه ملائک یا عقول ملکوتی وارد می‌شود، گمانِ بی‌راه نیست و گمان درستی است و مثل این می‌ماند که به جای این‌که قطره قطره جایی آب بیاورند، شیر آب و رودخانه‌ها و نهرهای بزرگ را به آنجا وصل کرده باشند.

خاصیّت دعا این است که سبب می‌شود نفس اشتداد وجودی پیدا کند، آن‌هم در غایت سرعت که سرعتی بالاتر از آن امکان‌پذیر نباشد. این‌که می‌گوییم غایت سرعت به حدی که بالاتر از آن امکان‌پذیر نباشد، بدین خاطر است که تمام اشتدادهای انسان یا عالی‌ترین درجات اشتدادی وجود انسان به‌وسیله عبادت انجام می‌شود و مغز، مخّ، خلاصه و لُبّ اللباب عبادت هم دعاست. بنابراین عالی‌ترین درجه اشتداد به‌وسیله دعا انجام می‌شود.

 

دعا، سبب بسط و انبساط وجودی

تقریر دیگری وجود دارد که اگرچه کمتر گفته شده یا گفته نشده است، ولی دقیق‌تر است. تقریرهای گفته شده به لحاظ عقلی و حکمی و با نظر دقیق اشکالاتی دارد که بسا کسانی که اهل فلسفه و گفتگوهای عقلی و مانند آن بودند، به آن توجه نداشتند یا راه حل بهتری برای آن نداشتند. اما آنچه اکنون عرض می‌کنم، اشکالات نظریات پیشین را ندارد و آن عبارت است از بسط وجودی و به تعبیر دقیق‌تر، انبساط وجودی.

انبساط وجودی یعنی ظهور کمالات نفس و خروج این کمالات از باطن به ظاهر که مبتنی بر اصول متعددی است که در اینجا یک اصل را که به عنوان مقدمه لازم است، عرض می‌کنم و آن این‌که موافق با آن‌چه پیشینیان گفتند، این‌گونه است که نفس انسان به ظاهر نفسی کوچک است، چرا که اولاً یک انسان معمولی، خیلی به حساب نمی‌آید که نفسش چیزی باشد یا نباشد و ثانیاً نفسی است که با یک غوره سردی می‌کند و با یک کشمش گرمی که نشان‌دهنده این است که خیلی قابل توجه نیست و ضعیف و کوچک است؛ علاوه بر این، نفسی است که به بدن محدود شده و چون بدن خودْ محدود است، آنچه که به بدن محدود شده باشد، نیز خودْ محدود خواهد بود. بنابراین در این‌صورت طبعاً نفس انسان فاقد کمالات است و باید آرام آرام آن را به‌دست آورد.

بر اساس نظریات رایج کمالات نفس این‌گونه به‌دست می‌آید که نفس قوّه کمالات را دارد و قوّه‌ها تبدیل به فعلیّت می‌شود. به تعبیر دیگر، نفس دارای حرکت به معنای خروج از قوه به فعل است. بنابراین نفس پیوسته استعداد و قوّه‌ای را از دست می‌دهد و کمالی را به‌دست می‌آورد. به عنوان نمونه، انسان علم ندارد ولی استعداد و قوّه علم را دارد. وقتی که به فکر و مطالعه کردن، تعلّم یافتن و نزد استادی درس خواندن شروع می‌کند، این استعداد و قوّه را از دست می‌دهد و فعلیّت علم را به‌دست می‌آورد و همین طور پیوسته کار انسان این است که یک استعداد را از دست می‌دهد و در عوض فعلیّت آن را به‌دست می‌آورد.

علّت این‌که چنین نظریه‌ای گفته شده است، همین جهاتی بود که پیش از این عرض کردم که می‌بینند نفس انسان موجود بسیار کوچک و محدود به بدن است و تحت عوامل بیرونی و مانند آن قرار دارد. علاوه بر همه این‌ها، ما می‌بینیم بچه در هنگام تولد، عالم نیست، باید درس بخواند تا عالم شود. از این‌که درس می‌خواند و عالم می‌شود، معلوم می‌شود استعداد علم را داشته و از این‌که در آغاز عالم نبود، معنایش این است که فعلیت علم را نداشته است. قوت، حیات، سمع، بصر و بقیه کمالات نفس نیز همین گونه است که گفته می‌شود انسان قوّه و استعداد آن را دارد و آرام آرام استعداد به فعلیّت می‌رسد و از این طریق نفس به کمال خویش می‌رسد.

این در واقع همان نظریه رایج و تفسیر و تقریر قبلی بود که از آن به اشتداد وجودی نام بردیم. یعنی نفس انسان پیوسته چیزی به آن اضافه می‌شود، قوه را از دست می‌دهد و چیز جدیدی به دست می‌آورد.

اما نکته‌ای که به عنوان مقدمه می‌خواهم عرض کنم، این است که بر اساس نظریه انبساط وجودی یا ظهور کمالات نفس، نفس انسان کوچک نیست، بلکه نفس انسان بزرگ و بزرگ‌تر از هر موجودی در عالم هستی است، به گونه‌ای که همه عوالم تو در توی هستی که ممکن است سه، هفت، هفتاد و یا هفتاد هزار و بیشتر از آن باشد، تمام این‌ها به نحو اجمال در نفس انسان منطوی است. همه این‌ها در نفس انسان موجود است ولی به وجود اجمالی، جمعی یا وجود غیبی و تعبیرهای دیگر. یعنی برای این‌که نفس انسان به کمال برسد، لازم نیست چیزی از بیرون بر نفس اضافه شود تا دچار اشکال شود که چگونه می‌شود از بیرون چیزی اضافه شود. اگر از بیرون اضافه شد، یعنی عَرض است، در حالی که عَرض از موضوعش جدا نمی‌شود و اضافه شدن ماده هم معنا ندارد. بنابراین چگونه می‌شود چیزی بر انسان اضافه شود؟

چیزی بر انسان اضافه نمی‌شود. انسان تمام کمالات اسماء خدای متعال را در باطن و در مراتب وجودی و حوزه نفس خود دارد، اگرچه دیده و شنیده و ادراک نمی‌شود مگر برای اوحدی از اهل کمال و اهل ولایت الهی.

امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) فرمودند: «أتزعم انک جرم صغیر»، فکر نکنید که شما موجودی کوچک هستید. شما گمان می‌کنید کوچک هستید؟ در حالی که کوچک نیستید. «و فیک انطوی العالم الاکبر» در تک تک شما عالم اکبر است یعنی تمام زمین‌ها، آسمان‌ها و تمام مراتب عالم وجودی در وجود شما منطوی است. یعنی اگر کسی باشد که به تمام مراتب وجودی شما بنگرد، همه عالم هستی را در وجود شما خواهد دید. وقتی که این‌گونه شد، لازم نیست برای این‌که شما کامل شوید و وجودتان شدید شود، چیزی از بیرون به شما اضافه بشود بلکه باید آن‌چه را که در درون خودتان دارید، آشکار کنید.

بنابراین بر اساس این تقریر، علم عبارت است از ظهور آنچه در نفس وجود دارد. قدرت، حیات و بقیه صفات و کمالات نیز عبارت است از آنچه در نفس وجود دارد. بهشت نیز همین گونه است. بهشت عبارت است از آن ملایماتی که از درون نفس آشکار می‌شود. جهنم هم به همین گونه عبارت است از منافراتی که از درون نفس پیدا می‌شود. البته این به این معنا نیست که بهشت یا جهنم فقط همین یکی است که از درون نفس آشکار می‌شود بلکه بهشت‌ها و جهنم‌ها می‌تواند متعدد باشد. ولی در این‌که تمام آنچه در عوالم هستی وجود دارد، به وجود جمعی، اجمالی و غیبی در نفس انسان منطوی، پوشیده و پنهان است، تردیدی نیست.

حال برای آنکه آنچه که در نفس انسان منطوی و پوشیده و پنهان است، آشکار شود، چه باید کرد؟ به بحث گذشته باز می‌گردیم؛ پاسخ این است که باید عبادت کرد. تنها از طریق عبادت است که آن ذخایر، معادن و گوهرهایی که در نفس انسان منطوی، پوشیده، پنهان و غایب است، آشکار می‌شود. وقتی آشکار شد، می‌شود علم، قدرت، حیات، اراده، کلام، سمع و بصر و بی‌نهایت صفات کمالی که خدای متعال بالاصاله دارد و انسان و سایر موجودات بالتبع دارند. همچنین آن ذخایر پوشیده وقتی آشکار شد، می‌شود بهشت، جهنم، عالم مثال، عالم عقل، عالم آخرت، عالم برزخ و مانند آن، می‌شود فرشتگان، ملائک، جبروتیان، ملکوتیان، مهیّمان و دیگران و دیگران.

بنابراین دوباره این نکته را بیان می‌کنیم که با توجه به این‌که مخّ و مغز، لُبّ، خلاصه و عصاره عبادت دعاست، بنابراین بهترین وسیله برای ظهور کمالات نفس و انبساط نفسانی و تجلّیات نفس یعنی آشکار شدن کمالات پوشیده و پنهان و نهان آن، دعاست. به خاطر این‌که دعا افضل عبادات و مغز و لُب عبادات است.

تا اینجا دو تفسیر برای عمومیّت دعا ارائه شد، اول این‌که دعا دفع و رفع بلا و مانند آن و نیز جلب منفعت می‌کند؛ چه مربوط به باطن باشد و چه ظاهر.

تقریر دیگر این‌که دعا کردن که عمومی است و باید باشد، سبب می‌شود نفس انسان ارتقاء و اشتداد وجودی پیدا می‌کند یا تقویت می‌شود. آخرین و دقیق‌ترین حرف‌مان هم این بود که دعا سبب می‌شود که نفس انسان، آنچه را که در باطن خود دارد، آشکار می‌کند.

 

ارتباط دعا با قضا و قدر الهی

بحث بعد که دنباله بحث قبل و از دیگر مقدّمات است، ارتباط دعا با قضا و قدر الهی است. آنچه در گفته‌ها و افواه رایج و شایع است، این است که دعا وقتی موثّر است که به اجابت برسد. در نتیجه وقتی دعا به اجابت نرسید، طبعاً موثّر هم نخواهد بود. بنابراین دعا وقتی دفع و رفع بلا یا جلب منفعت می‌کند یا سبب تقریر منفعت می‌شود ـ و هر کدام از آن معانی که باشد ـ که دعایِ مستجاب باشد، در غیر این صورت، اگر دعا مستجاب نباشد، طبعاً این خاصیّت‌ها را نخواهد داشت.

بنابراین این پرسش مطرح می‌شود که آیا دعای غیرمستجاب هم داریم یا نه؟ گفته‌اند که با توجه به این‌که ما در حوزه معارف دینی قضا و قدر، امضا و اراده الهی را داریم، طبعاً نباید انتظار داشته باشیم که همه‌ی دعاها مستجاب باشد. دعاهایی که در مقابل قضا یا قدر الهی یا در مقابل اراده ذاتی و یا رضایت خدای متعال باشد، طبعاً به اجابت نمی‌رسد. بنابراین طبعاً باید در آن بخشی از بحث‌مان که گفتیم دعا عمومی است و همگان حتماً باید برای رفع و دفع بلا و یا اشتداد وجودی و اظهار کمالات نفس باید دعا کنند و سخت نیازمندند، برگردیم و بگوییم دعا در صورتی دفع و رفع بلا می‌کند و در صورتی سبب جلب منفعت و یا تقریر و تثبیت آن می‌شود که دعای مستجاب باشد و حال آن‌که از کجا معلوم دعاهایی که ما می‌کنیم مستجاب باشد! مخصوصاً این‌که برای استجابت دعا شرایطی گفته شده است که طبعاً اگر آن شرایط نباشد، دعا هم مستجاب نمی‌شود. وقتی که مستجاب نشد، آن خاصیت‌های قبلی را ندارد. وقتی خاصیت نداشت یعنی بیهوده وقت خودمان را گرفتیم و خودمان را خسته کردیم. اگر کسی ساعتی را دعا کرده ولی دعایش مستجاب نباشد، بنابراین طبعاً دعای او خاصیتی هم نخواهد داشت.

آیا همین گونه است؟ یعنی آیا باید آنچه را که قبلاً گفتیم ـ که دعا این خواص و آثار را دارد و بنابراین عمومی است و همه باید دعا کنند؛ هر کسی در هر وضعیت و شرایطی و در هر موقعیّتی از لحاظ فکری، اعتقادی، اخلاقی و عملی هست، باید پیوسته مشغول دعا کردن باشد، یعنی پیوسته باید خدا را بخواند و ندا بدهد و از خدای متعال طلب کند، هرچه را که می‌خواهد طلب کند، مهم این است که طلب کردن از خدا باشد. (البتّه اگر آنچه را که انسان از خدا طلب می‌کند، خودْ یک عرضه ذاتی و اهمیّت داشته باشد، دیگر نور علی نور می‌شود. اما در غیر این صورت اگر کسی آب و نان و دنیا خواست، هر چیزی که خواست، این هم دعاست و این هم اثر را دارد) ـ تخصیص و تقیید بزنیم؟

در پاسخ دو نکته را باید بیان کنیم.

1ـ آیا دعای مستجاب این آثار را دارد یا مطلق دعا؟ پاسخ این است که آنچه گفتیم، عام و مطلق است و قید و شرطی ندارد. بنابراین همه ادعیه آن خواص و آثار را دارد و همه باید دعا کنند، یعنی دفع و رفع، جلب منافع و نعمت و رحمت الهی و تثبیت نعمت برای همه‌ی دعاهاست و مقیّد به دعای مستجاب نیست.

تفاوت دعای مستجاب و غیرمستجاب عبارت است از ظهور آثار دعا در چشم مخاطب، آن هم مخاطب عام. به این معنا که مثلاً کسی از خدای متعال طلب می‌کند که خدایا نانی به من بده. آن‌هایی که اطراف نشستند، هرچه نگاه می‌کنند، می‌بینند که نان نیامد. بنابراین ممکن است او از گرسنگی هم بمیرد. می‌گویند دعایش به اجابت نرسید. اگر او دعا نکرده بود، پنج دقیقه بیشتر دوام می‌آورد، چون وقتی دعا کرد، در واقع فعالیت کرده و همه اعضا و جوارحش فعال بودند و انرژی بدنش هدر رفته و نیم ساعت زودتر مرد. اگر دعا نکرده بود، نیم ساعت دیرتر می‌مرد.

اما اگر کسی که اشراف به همه مراتب نعمت‌ها و مراتب وجود انسانی داشته باشد و بداند که این انسان دارای مراتب مختلف است، هم مرتبه بدن دارد و هم مرتبه نفس، قلب، روح و مراتب بالاتر و نعمت‌ها نیز همین گونه هستند که برخی مربوط به طبیعت، برخی مربوط به نفس، قلب و مراتب بالاترند، ببیند وقتی این فرد گفت خدایا به من نان بده ولی نانی نرسید، همین که گفت خدایا به من نان بده، کمال بزرگی که به اندازه همه نان‌های عالم طبیعت باشد را در اختیارش قرار دادند که فقط بدنش را رها کند و آن نان را به‌دست آورد. قطعاً و یقیناً اگر این‌گونه باشد، این دعای مستجاب است. بر این اساس دعای غیرمستجاب معنا ندارد و این‌که گفته می‌شود برخی از دعاها به اجابت نرسیده است، یعنی برخی از دعاها آن‌گونه که ما تقاضا داشتیم و می‌فهمیدیم، در حد فهم ما به اجابت نرسیده.

به عنوان مثال اگر کسی که دعا می‌کند و می‌گوید خدایا دنیا می‌خواهم، قدرت و غلبه و حکومت می‌خواهم و این فرد کسی است که همین الان در آتش جهنم است. وقتی دعا می‌کند، آنچه را که طلب کرده به او نمی‌دهند ولی او را از آتش جهنّم بیرون می‌آورند. آیا دعایش مستجاب است یا مستجاب نیست؟ به نظر خودش مستجاب نیست اما به نظر کسی که مراتب دیگر وجود این فرد را مشاهده می‌کند، این دعا از ادعیه مستجاب است.

بنابراین آیا باید گفته‌های قبلی‌مان را تخصیص و تقیید بزنیم یا نه؟ پاسخ این است که نه، زیرا دعای غیرمستجاب نداریم. اجابت یا استجابت عرفی و متعارف که گفته می‌شود، یعنی اجابت و استجابت به نظر عامه مردم. یعنی آنچه که انسان ناآگاه و بدون اطلاع از باطن نفس، قلب و باطن وجود تقاضا می‌کند، اگر انجام نشود، می‌گوییم به اجابت نرسیده ولو این‌که بهتر از آن هم بشود. مثل این‌که کودکی می‌گوید من یک اسباب بازی می‌خواهم. پدر یا مادر او به جای این‌که اسباب بازی بخرد، مثلاً خانه‌ای یا یک ماشین واقعی برای او می‌خرد. اگرچه او اکنون نمی‌تواند استفاده کند ولی بالاخره چهار روز یا چهار سال دیگر این فرد به جایی می‌رسد که می‌بیند چه خوب بود که آن موقع این را برای من خریدند؛ مخصوصاً اگر بداند که این کارخانه ماشین‌سازی در حال جمع شدن است و این‌گونه نیست که هر موقع خواستیم ثبت نام کنیم و ماشین بگیریم یا پول بدهیم و ماشین بگیریم بلکه این کارخانه ماشین‌سازی در یک دوره‌ای کار می‌کند و آن دوره‌ای است که ما توانایی دعا کردن داریم. حال اگر کسی گفت یک دانه خرما به من بده ولی به این فرد یک دانه خرما ندادیم و بلافاصله سند یک باغ یا یک نخلستان خرما را در جایی نزدیک خانه‌اش به نام او زدیم، این دعا مستجاب است یا نه؟ قطعاً و یقیناً دعای مستجاب است، اگرچه خود داعی و دعا کننده متوجّه آن نمی‌شود.

پس آنچه گفتیم، عام و مطلق است یعنی دعا مطلقاً و بدون استثنا رفع و دفع بلا و جلب منفعت و تقریر و تثبیت رحمت و نعمت می‌کند، لکن رحمت‌ها و نعمت‌ها ذومراتبند؛ ما یک مرتبه را می‌خواهیم اما او مرتبه دقیق‌تر و تام‌تر را می‌دهد. ما مثلاً گفتیم دو نمره به ما بده، او بیست می‌دهد، هرچند ما هرچه نگاه می‌کنیم، آن «دو»ی خودمان را نمی‌بینیم.

 

دعا و تغییر قضا و قدر الهی

2ـ گفته شد با توّجه به این‌که قضا و قدر وجود دارد، بالاخره اگر دعاها مقابل قضا و قدر باشد، قطعاً و یقیناً نمی‌تواند تأثیر داشته باشد و مستجاب باشد، بر حسب روایات متعددی که وارد شده که دعا قضا و قدر را تغییر می‌دهد، ولو این‌که محکم و قطعی شده باشد. توضیح این مطلب نسبتاً روشن است و آن این‌که یا این دعا تأثیری در نفس ما دارد که سبب می‌شود نفس ما به گونه‌ای تغییر کند که از مصداق و متعلّق قضا بودن خارج بشود. مثل این‌که قضای الهی این است که مثلاً عذاب، گرفتاری و بلایی، میکروب یا ویروسی از آسمان یا از جایی بیاید. طبعاً همه این‌ها باید مریض و بیمار کند ولی دعای ما سبب می‌شود قدرت و قوّتی پیدا می‌کنیم که آن قضای الهی تخصیص می‌خورد. یعنی از همان اوّل در قضای الهی آمده بود که بدن‌های ضعیف را بیمار می‌کند. دعا سبب می‌شود بدن قوّت پیدا می‌کند و از آن حوزه خارج می‌شود.

یعنی چنین اتفّاقی در نفس می‌تواند بیفتد، به‌گونه‌ای که بسیاری از اموری که متعلّق قضا و قدر است، بعد از این‌که ما دعا کردیم، معلوم می‌شود در اصل شامل حال ما یا حال داعی نمی‌شده است. این یک احتمال که احتمال درستی هم هست که هرچند اسم آن را احتمال می‌گذاریم، ولی یقیناً همین گونه است که دعا سبب می‌شود نفس انسان از حوزه مقضیّات و مقدّرات خدای متعال که بلا و گرفتاری و مانند آن بود، خارج شود و بعد معلوم می‌شود که از همان اوّل آنچه که مقدّر شده بود، شامل این فرد نمی‌شده و او به‌وسیله این دعا از آن بلا خارج شده است. مانند آنچه که در نسخ گفته می‌شود که مثلاً حکمی می‌آید که می‌گوید این کار را انجام بدهید. بعد از پنج سال یک آیه یا روایت دیگری می‌گوید الان آن حکم قبل را نسخ کردیم و یک حکم جدید ارائه کردیم. این دو معنا دارد، یک معنا این است که آن حکم آمده بود که تا آخر ادامه داشته باشد ولی بعد از مدّتی آن را قطع کردند و بریدند. احتمال و معنای دیگر این است که اگرچه دیگران متوجه نشدند، ولی حقیقت آن حکم این است که من هستم تا وقتی که حکم دوّم نیامده است. وقتی حکم دوّم می‌آید، ما از حکم دوّم کشف می‌کنیم که حکم اول هم از ابتدا تا این‌جا بیشتر نبوده است. از همان اوّل این حکم، حکم پنج ساله بوده، لکن ما خیال می‌کردیم حکم الی یوم القیامه است. وقتی که حکم دوم آمده، ما این را کشف کردیم.

درباره قضا و قدر هم همین گونه است. فرض کنید وقتی کسی قضا و قدر را بداند و بداند سختی یا گرفتاری و مشکل و مانند آن‌ها دارد می‌آید و همه اهل و ساکنان این دیار را شامل می‌شود و فرا می‌گیرد، ظاهرش این‌گونه است که انسان با دعا کردن می‌تواند خود را از حوزه قضا و قدر خارج کند، ولی در واقع مثل این است که اگر می‌توانست حکم خدا را نگاه کند، می‌دید که آن‌جا در قضا و قدر الهی نوشته شده این بلا می‌آید و همه را می‌گیرد جز این فرد را.

نمونه‌ای دیگر مانند این‌که در زیارت عاشورا می‌گوییم خدایا بنی امیّه را لعن کن قاطبۀً، یعنی همه آن‌ها را لعن کن. وقتی گفتیم بنی امیه یعنی همه آن‌ها را شامل می‌شود، ولی وقتی گفتیم قاطبه، یعنی بدون استثناء همه را لعنت کن. بنابراین طبعاً وقتی امام معصوم و انسان‌های پاک و مطهّر چنین چیزی گفته باشند، قطعاً و یقیناً دعای‌شان مستجاب است. بنابراین بنی امیه حتّی اگر از اول ملعون نباشند، ملعون واقع خواهند شد. امّا اگر از اول ملعون باشند، این تثبیت ملعونیت آن‌هاست یعنی امکان خروج آن‌ها از لعن الهی و در نتیجه وارد شدن به حوزه رحمت الهی را از بین می‌برد. در حالی که در میان بنی امیّه افرادی را مانند معاویه دوّم داریم که این‌ها ملعون نیستند. چنان‌که افراد دیگر هم قطعاً و یقیناً داریم. برخی عمربن عبدالعزیز را هم گفتند. بعد از این‌که پدر ملعونش کشته شد و بر سر کار آمد، گفت که این حکومت متعلّق به پیامبر و خاندان پیامبر است و ما نخواستیم. به هر کسی می‌خواهید بدهید. به ما ربطی ندارد و حکومت آرام آرام از بنی امیه رفت و به آل مروان رسید.

حال در چنین موردی آیا این سخن در تفسیر تعابیر دینی مطرح است که همه بنی امیه ملعونند اما باید گفته بشود مگر فلانی؟ در این‌جا برخی گفتند که لازم نیست، به‌خاطر این که از همان اول مثل این است که می‌گویند «اللهم العن بنی امیه قاطبۀً»، یعنی کسانی که به خاندان پیامبر ظلم کردند. اما اگر کسی که به دنیا آمده و مثلاً یک ماهه هم از دنیا رفته، در کوه و بیابان بزرگ شده، گوسفند و شتر چرانده و با کسی کار نداشته، آن‌ها ارتباطی با ملعونین ندارند و از همان اول این «اللهم العن بنی امیه قاطبۀً» یعنی بنی امیه ظالم و ستمگر، آن‌هایی که حق خاندان پیامبر علیهم الصلات و السلام را غصب کردند.

تعبیر دیگر این است که این «اللهم العن بنی امیه قاطبۀً» استثناء ندارد، اگرچه این قضای الهی تعلق گرفته است که همه آن‌ها را لعن کنند و در نتیجه لعن باید شامل همه بشود اما افراد معیّنی اصلاً بنی امیّه نیستند، اگرچه ظاهراً از بنی امیّه هستند ولی بنی امیّه بودن به این معنا نیست که در شناسنامه‌اش نوشته باشد پدر و مادرش کیست یا جدّ بزرگش به معاویه می‌رسد. بنی‌امیه بودن به این است که ویژگی‌های آن خاندان و قوم و قبیله ملعون را داشته باشد و کسانی که نداشتند، اگرچه ظاهراً این‌گونه است که مردم او را به عنوان بنی‌امیه می‌شناسند اما او از اصل بنی‌امیه نیست.

فرق این دو تعبیر این است که از اول این فرد جزء مصادیق بنی‌امیه نبود تا کسی بخواهد بگوید ما که نیت کردیم خدایا بنی امیه را ملعون کن یعنی بنی امیه ظالم را، این بیچاره که بنی امیه ظالم نیست، این از بنی امیه غیر ظالم است. بنابراین ما از همان اول هم با این کار نداشتیم. به تعبیر دیگر، از همان اول این فرد از مصادیق بنی‌امیه نبود.

در این بحث این‌گونه موارد زیاد داریم که وقتی دعا می‌کنیم، داعی به خاطر همین دعایش از حوزه مصادیق مقضیات و مقدرات خدای متعال بیرون می‌رود و وقتی دوباره از اول نگاه می‌کنیم، می‌بینیم از اوّل هم در این حوزه نبوده است. بنابراین ادعیه و اوراد و خواسته‌ها و سؤالات انسان‌ها از خدای متعال از همان اول از حوزه مقدرات و مقضیات خارج بود.

آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین



[1]ـ الحجر، 99.

[2]ـ عدة الداعي و نجاح الساعي، ص 16.

[3]ـ همان.

[4]ـ همان.

[5]ـ همان.