(4) دعا، خودْ اجابت است
حرف حساب این است که آنچه که در ادعیه از خدای متعال میخواهیم، بدون استثنا به اجابت میرسد و شک و تردیدی در آن نیست و به همانگونه که گفته شد، اجابت آن قطعی و ضروری است
گفتارهای ماه مبارک رمضان
درس چهارم؛ 11/ 4/ 93 مطابق با شب پنجم رمضان المبارک 1435
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الائمۀ المعصومین و اللعن علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
اللهم انزل علینا من برکاتک و افتح لنا ابواب رحمتک و مغفرتک بمنک و فضلک
بحث جلسه گذشته این بود که دعا در هر شرایط و موقعیتی به اجابت میرسد. بعد این سؤال مطرح شد که با توجه به اینکه خدای متعال قضا و قدر دارد که حتمی، ثابت، تخلفناپذیر و تغییر ناپذیر است، چگونه ممکن است دعاها مستجاب باشد؟ چون ممکن است دعاها در مقابل قضا، قدر و آنچه خدای متعال اراده کرده است، باشد.
یک توضیح کوتاه و راه حل که بیان شد، این بود که دعا سبب میشود که داعی از مصداق مقضیّ و مقدّر خدا بودن خارج شود. اینک به دنباله بحث میپردازیم و برای اینکه بحث قدری روشنتر و نظم بهتری داشته باشد، ابتدا قضا و قدر و اقسام آن را بیان میکنیم.
معنای قضا و قدر
قضا عبارت است از ارادههای ثابت خدای متعال یا استناد موجودات به وجه ثابت عالم هستی یا مراتب وجود یا خودِ خدای متعال. به هرچه که قطعیت داشته باشد، قضا گفته میشود. به همین خاطر است که برخی گفتند که قضا عبارت است از استناد موجودات به علت تام و علت اینکه به علت تام نسبت دادند، این است که وقتی علت تام تحقق پیدا کند و موجود باشد، وجود معلول به حکم ملازمه میان علت و معلول، قطعی و ضروری خواهد بود. اما اگر کسی اعتقادش به این باشد که میان علت و معلول ملازمه نیست و میشود علت تام باشد و معلول وجود نداشته باشد، دیگر نمیتوان قضا را اینگونه و به معنای استناد چیزی به علت تام معنا کرد.
قدر را هم گفتهاند که عبارت است از استناد معلول به علل ناقص که تقریباً میشود گفت این تعریف، تعریف لازم به لازم یا تعریف به یکی از مصادیق است. پس قضا عبارت است از مرادات قطعی و تخلفناپذیر خدای متعال و قدر عبارت است از محدودیتها یا اندازه و حد و حدود اشیاء، لکن با توجه به اینکه در عالم طبیعت اتفاق میافتد، گفتهاند حد و حدودی که مستند به علل طبیعی باشد.
اما حق مطلب این است که هم قضا قطعیت دارد، هم قدر. از این جهت تفاوتی با هم ندارند. قضا حتمیت دارد از آن جهت که عبارت است از استناد اشیاء به خدای متعال. حال چه بگوییم [استناد] به ذات خدای متعال، چه علم خدای متعال یا به یکی دیگر از صفات خدای متعال ولو مثلاً صفات ذاتی مانند اراده ذاتی خدای متعال، سخن درستی است.
حال با توجه به اینکه حیثیت قطعیت و تخلفناپذیری، از ویژگیهای قضاست و از طرفی هم با توجه به اینکه خدای متعال صفاتی دارد و افعالی دارد، همچنان که صفات خدای متعال قطعی است، افعال او هم قطعی است و هر چیزی که مستند به خدای متعال باشد، قطعیت دارد، خواه ظاهراً ما متوجه قطعیت آن بشویم یا نشویم. بنابراین به اصل وجود اشیاء و هویت و حقیقت اشیاء با استناد به ذات یا علم یا اراده یا هر یک از صفات دیگر خدای متعال که در اینجا محتمل باشد، قضا میگویند. افعال هم همچنین است که اشاره کردم.
اقسام قضا و قدر
بر این اساس قضای الهی بر دو قسم است:
1ـ قضای ذاتی یا علمی یا وصفی که همه آنها یک قسم حساب میشود.
2ـ قضای فعلی.
موجودات از آن جهت که استناد به ذات یا علم یا وصف خدای متعال دارند، قطعیت دارند و به آن قضای ذاتی میگویند یا اسامی دیگری که گفته شد. گاهی اشیاء مربوط به مرتبه فعل خدای متعال هستند. همچنانکه صفات خدای متعال بر دو دسته صفات ذاتی و صفات فعلی است، قضای الهی هم ممکن است مستند به صفات فعلی باشد. از این جهت که هویت، حقیقت یا وجود اشیاء مستند به علم یا اراده فعلی یا حکمت فعلی یا وصفی دیگر از اوصاف خدای متعال در مرتبه فعلی است، قضای فعلی هم گفته میشود. اما در هر صورت، هر دو قسم قطعیت دارد و تخلفناپذیر است.
نکته مهم در مورد قضا، اصل وجود، هویت و حقیقت اشیاء بود، ولی در قدر عبارت است از اندازه، کمیت و کیفیت اشیاء یعنی آن حدودی که ظاهراً تغییرپذیر است، کم و زیاد میشود و افزایش و کاهش دارد که اگر نسبت به ذات یا علم ذاتی یا حکمت، اراده و دیگر صفات ذاتی خدا سنجیده شود، قَدَر ذاتی، علمی یا وصفی نامیده میشود و اگر با توجه به صفات فعلی یا افعال خدای متعال یعنی نسبت به مراتب فروتر از ذات سنجیده شود، مثلاً نسبت به حوادث و رخدادهایی که در جهان طبیعت اتفاق میافتد، علل، معلولها، روابط، روندها و فرایندهایی که در جهان طبیعت اتفاق میافتد، بسنجیم، قدر فعلی است.
قطعیت همه اقسام قضا و قدر
اما آنچه در هر دو مشترک است، این است که هر دو قطعیت دارند، لکن یکی قطعیت بیّن، عیان، آشکار و قابل فهم برای هر کس دارد و دیگری قطعیت غیر بیّن، مخفی و مکنون دارد. یا به تعبیر دیگر، قطعیتی دارد که همگان توان فهم و مشاهده آن را ندارند. نکته مهم همین است یعنی اگر اشیاء مستند به ذات خدا و معلول ذات خدای متعال باشند، قطعیت دارند.
اگر اشیاء مستند به فعل خدای متعال هم باشند نیز همینگونه خواهند بود. به این معنا که اگر اشیاء مستند به افعال خدای متعال باشند، افعال هم مستند به صفات ذاتی و آنها هم مستند به ذات خدای متعال هستند و بنابراین همه اینها قطعیت خواهند داشت. اینکه چیزی در عالم هستی باشد که قطعیت نداشته باشد، امکانپذیر نیست. اینکه مثلاً آیا این اتفاق الآن میافتد یا نمیافتد، این حادثه و پدیده رخ میدهد یا نمیدهد، برای ما ممکن است مجهول باشد، بنابراین در شک و تردید باشیم ولی در واقع و نفس الامر این یا قطعاً و ضرورتاً انجام میشود یا قطعاً و ضرورتاً انجام نمیشود؛ یعنی یا وجودش واجب است و ضروری یا ممتنع است و محال. به این معنا که اشیایی که در این جهان هستند به عنوان مثال بنده بخواهم کلمهای را مطرح کنم یا اینکه شما میخواهید چای میل بفرمایید و یا هر اتفاق دیگری، با توجه به اینکه اینها مستند به علتهای معینی است و این علتها یا تحقق پیدا میکند یا تحقق پیدا نمیکند، درست است که اگر از ما بپرسند این متحقق است یا نه، نمیدانیم ولی اینگونه نیست که در واقع و برای خدای متعال یا بندگان خاص خدای متعال هم معلوم نباشد و مجهول و مردد باشد.
اینکه چیزی برای ما مجهول و مردد است و در نتیجه بگوییم شاید بشود و شاید نشود و در نتیجه متصف به امکان میشود، این به این معنا نیست که در واقع و نفس الامر و حاقّ و حقیقت هستی هم همینگونه باشد.
بر این اساس، تمام موجودات عالم به علتها، مجاری و مجالی خود مستند هستند و آنها هم مستند به قبل از خود هستند و همینطور بالاخره به افعال مستقیم و ابداعات، بعد از آن به صفات و صفات هم به ذات خدای متعال میرسد. بنابراین یک قطعیت و تخلفناپذیری در مجموعه عالم هستی محقق و متحقّق است. بر این اساس در پاسخ به سؤالی که در جلسه گذشته عرض کردم که چگونه میشود دعا مستجاب بشود با اینکه گاهی ممکن است خلاف قضا یا قدر و مانند آن باشد، غیر از پاسخی که عرض کردم، پاسخ دوم را عرض میکنم.
چیزی که خارج از قضا و قدر باشد، امکان ندارد.
پاسخ دوم این است که اصل این سخن که آنچه که ما میطلبیم، ممکن است با قضا یا قدر الهی مخالف باشد، نشاندهنده یک فهم و نگرش سطحی از نسبت میان صفات خدا و افعال و موجوداتی است که در جهان هستی تحقق پیدا میکنند. کسی که میگوید ممکن است که این اتفاقی که میخواهد اینجا بیافتد، مثلاً در این شرایطی که ما الآن در هوای صاف زندگی میکنیم، دعا میکنیم خدایا همین الآن باران را بر ما نازل بفرما، در حالی که در قضا و قدر الهی نیامده است که الآن بارانی ببارد، بنابراین چگونه میشود دعای ما مستجاب باشد، چون مقابل قضا و قدر قرار دارد، توضیح آن همچنان که عرض کردم، این است که این نشانی از یک نوع سطحینگری است. به این معنا که موجودات را دو قسم کردیم، یک دسته در حوزه قضا و قدر الهی هستند و یک دسته هم برای خود وِل (آزاد) میچرخند، بهگونهای که این موجودات مثل این دعاهایی که ما میکنیم که ظاهرش این است که امر ممتنع است یا استعداد وجود ندارد یا معدّات و زمینههای آن محقق نشده، اموری هستند که در قضا و قدر الهی نیامده است و حال آنکه چنین تصوری یا به این میانجامد که این موجوداتی که در حوزه قضا و قدر الهی نیستند، واجب الوجوب باشند یا اینکه فعل یک خدا و واجب الوجود دیگری باشند که هر دو قسم با دلایل توحید بلکه با فطرت آدمی ناسازگار است.
به همین خاطر است که باید اینگونه بگوییم که اصل قضای الهی، مجموعه عالم هستی، هم ظاهر و هم باطن و هم آنچه که متوجه میشویم و آنچه که متوجه نمیشویم را شامل شده و در بر گرفته. بنابراین چیزی در عالم هستی اتفاق نمیافتد مگر اینکه متعلّق قضای الهی است. چنانکه در جهان طبیعت و غیر طبیعت چیزی اتفاق نمیافتد مگر اینکه متعلق قَدَر الهی باشد. بنابراین هرچه که در عالم اتفاق میافتد، یا مَقضیّ خداست یا مقدّر خدا و یا هر دو است؛ یعنی از حیثیتی مقضی است و از حیثیت دیگری مقدر و [در صورتی که] هر دو را با هم در نظر بگیریم، هم مقضی است و هم مقدر. اما چیزی که خارج از قضا و قدر باشد، امکانپذیر نیست.
بنابراین دعاهایی که به ظاهر به اجابت نمیرسد، خلاف قضا و قدر الهی نیست، یعنی تا خدای متعال این دعایی که مستند به ماست، از حیثیت امکانی خارج نکند و وصف وجوبی به آن ندهد، تحقق پیدا نمیکند و چون تحقق پیدا کرد، این نشان دهنده این است که اول واجب شده، آنگاه وجود پیدا کرده است و چون واجب شدن آن یعنی مستند به خدای متعال است، پس قطعیت دارد و تخلف ناپذیر است.
محدودیتها هم همینطور است. اگر مثلاً ما کاری را انجام دادیم، فرض بفرمایید ما تصمیم داشتیم که یک لیوان پر باشد، وسط راه منصرف شدیم و لیوان نصف شد یا هر اتفاق دیگری که افتاد، اینگونه نکات، حوادث و رخدادهایی که به ظاهر خیال میکنیم با مقدرات الهی مخالفت دارد، باز با همان نکتهای که عرض کردم که مجموعه عالم هستی مستقیماً یا غیر مستقیم، با واسطه یا بیواسطه، مستند به خدای متعال است، به این نتیجه میرسد که مجموعه موجودات عالم تخلف ناپذیر و مقضی و مقدر خدای متعال است و از این جهت نمیتوان گفت که چیزی چون در مقابل قضا قرار گرفته است، به اجابت نرسد. پس همه چیز در قضای الهی هست.
اجابت نشدن امکانپذیر نیست
بنابراین اگر همه چیز در قضای الهی باشد، قطعاً و یقیناً آنچه که در قضای الهی است، تخلف ناپذیر است و وجه تخلفناپذیری آن مقتضی آن است که دعای غیر مستجاب وجود نداشته باشد. تنها چیزی که باقی میماند، این است که هرگاه که آنچه که ما دعا کردیم و خواستیم و هرچه که متوقف شدیم و صبر و تأمل کردیم، به اجابت نرسید، آن وقت باید این سؤال را مطرح کرد که آیا به اجابت نرسید یا اجابت آن را ندیدهایم و متوجه نشدهایم؟ آیا آنچه که ما خواستیم، وجود پیدا نکرده است یا وجود پیدا کرده است ولی ما وجود آن را مشاهده نمیکنیم؟
با توجه به نکاتی که در مورد مراتب وجود و مراتب وجود انسان عرض کردم، ممکن است که چیزی را که ما به زبان آوردیم و تقاضا کردیم، در مرتبهای از مراتب وجود ما ـ در مرتبه نفس، قلب، روح یا در مراتب دیگر وجود ما ـ به فعلیت و اجابت رسیده و تحقق پیدا کرده باشد، هیچگونه تخلف و شک و تردیدی هم در آن نباشد، ولی در عین حال ما متوجه نیستیم. آنگاه که میزان علم، فکر و تیزی ذهن و چشم ما تقویت بشود و شدت پیدا کند، میبینیم دقیقاً آنچه که از خدای متعال خواسته بودیم، به فعلیت و اجابت رسیده، اگرچه ما متوجه نشدیم. مثل اینکه چیزی را از کسی تقاضا کردیم، او هم بلافاصله اجابت کرده است. مثلاً تقاضا کردیم فلان اندازه به حساب ما واریز کنید، هر چقدر هم صبر کردیم، دیدیم پیامی نیامد. اگرچه او واریز کرده است ولی ما مطلع نشدیم.
تمام دعاها اینگونه است که در مرتبهای از مراتب وجود انسان یا در مرتبهای از مراتب عالم هستی به فعلیت و اجابت میرسد، اگرچه داعی و آن کسی که این تقاضا را کرده است، توجه، التفات و انتباه پیدا نمیکند که به فعلیت و اجابت رسیده است. روایات متعددی هم در این زمینه داریم که البته مضمون برخی از روایات این است که خدای متعال در قیامت بهخاطر دعاهایی که به اجابت نرسیده است، عطایی میکند که داعی میگوید که خدایا ای کاش بقیه دعاهای من هم به اجابت نرسانده بودی. این البته ظاهر است اما با توجه به نکاتی که عرض کردم، به این معنا است که ما در قیامت میبینیم که نعمتها، الطاف، خیرات و برکاتی از جانب خدای متعال بر ما نازل شده است که با ادعیه ما در دنیا بهنوعی ارتباط و انتساب دارد، اما کدام ادعیه؟ آن ادعیهای که ما از خدای متعال تقاضا کردیم ولی هرچه نگاه، دقت و تأمل کردیم، اجابت آن را متوجه نشدیم؛ نه اینکه اجابت نشده بود. بنابراین با توجه به نکته اخیر، اجابت نشدن امکانپذیر نیست.
البته این غیر از آن نکتهای است که در جلسه گذشته گفته شد که خودِ این دعا، اجابت است، قطع نظر از اینکه محتوای این دعا هم به فعلیت برسد و اگر به فعلیت رسیده، در مرئی و منظر ما قرار بگیرد یا نگیرد. با توجه به این نکته، آن نکاتی که بسیاری در این زمینهها گفتهاند، تعبیرهای عرفی است. به عنوان نمونه گفتند که ما چیزهایی را از خدای متعال میخواهیم که به صلاح و مصلحت ما نیست، بهگونهای که اگر بدانیم از خدای متعال چه میخواهیم، قطعاً چنین چیزی را نخواهیم خواست، ولی چون نمیدانیم، میخواهیم. مثل بسیاری از غیر عرب و عجم که تعابیر عربی را به زبان میآورند، درست نمیخوانند و چیزهایی را میگویند که یا مقصود واقعی آنها نیست یا قصد و نظری ندارند یا قصد جدی ندارند و یا اینکه نمیدانند که این برای آنها خوب هست یا نیست.
به تعبیر دیگر، کسی که دعایی میکند، ابتدا چیزی را به عنوان خیر، امر پسندیده، مقبول و مطلوب تصور میکند، سپس از خدای متعال طلب میکند که خدایا این امری که من فکر میکنم امر پسندیده، مقبول و مطلوب است را به من عطا کن. حال خدای متعال میخواهد اجابت کند، به ما نگاه میکند و میبیند که این چیزی که ما گمان کردیم خیر است، در واقع خیر نیست، بهگونهای که اگر یک نفر برای ما توضیح بدهد که این چیزی که میخواهید، بلای جانت و وزر و وبال گردنت میشود! میگوییم ما که چنین چیزی نخواستیم. بنابراین در اینگونه موارد خدای متعال مصلحتاً اجابت نمیکند. اینگونه تعبیرها، تعبیرهایی است که با توجه به دو نکتهای که عرض کردم، تعبیرهای عرفی است. برای مخاطب عام بد نیست که توجه پیدا کند که خدای متعال مصلحت اندیش است و حکیمانه فکر میکند و چنین و چنان میکند.
اما آنچه از زبان ما صادر شد، این زبان ما متکی بر حال ما و حال ما متکی بر استعداد ما است که قطعاً و یقیناً تمام این موارد همینگونه است. توضیح بیشتر این نکته این است که برخی گفتهاند برخی از دعاهای ما با استعدادمان موافق است، برخی با استعدادمان موافق نیست ولی با حالمان موافق است. برخی با حالمان موافق نیست ولی با قالمان موافق است یعنی فقط به زبان از خدای متعال تقاضایی میکنیم اما ارتباطی با حالمان ندارد. تقاضایی از خدای متعال میکنیم که مبتنی بر حال است و گریه و زاری میکنیم ولی با استعدادمان مطابقت ندارد. بنابراین در اینگونه موارد گفتند دعایی که مستند به استعداد باشد، اجابت آن قطعی و آنچه مستند به حال باشد، مظنون الاجابه است و آنچه مربوط به قال باشد، ممکن است که اصلاً به اجابت نرسد و مشکوک الاجابه و موهوم الاجابه است.
این تعبیرها، تعابیر عرفی و برای مخاطب عام مناسب است. همچنان که در حوزه قضا و قدر گفته شد که آنچه که در عالم هستی رخ میدهد، بر حسب ظاهر این است که اگر ما چنین کنیم، چنان میشود، آنهم اگر چنین بشود، چنان دیگری به دنبال دارد، مانند بسیاری از حوادثی که در این عالم اتفاق میافتد. اگر مثلاً ما کنار خیابان برویم، تاکسی هم بیاید و ما هم دستمان را بلند کنیم و میل او بکشد و علاقهمند باشد، کار ضروری دیگری نداشته باشد و ...، متوقف میشود. بعد از اینکه متوقف شد، اگر ماشین سالم بود، حرکت میکند، اگر سلامت داشت، راه را طی میکند. این اگر و مگرها یعنی اینکه رفتن ما به بیرون از خانه و سوار شدن ما به تاکسی و رسیدن به مقصد حرم مطهر، همه مشکوک است؛ ممکن است بشود، ممکن است نشود و حال آنکه گفته شد که تمام چیزهایی که میگوییم ممکن است بشود یا نشود، با توجه به علم ناقص و نگاه محدود و چشم غیر نافذ ما اینگونه است.
اما به عنوان نمونه، اگر کسی به سرّ قَدَر آگاهی داشته باشد و ببیند که در سر قدر آمده است که این فرد از خانه خارج میشود بالضروره، وقتی از خانه خارج شد، کنار خیابان هم میایستد، آنهم بالضروره، تاکسی هم که از خیابان بالاتر آمده، یک دقیقه دیگر میرسد، آنهم بالضروره، همین که دستش را بلند کند، آنهم میایستد و همینطور چیزهایی که میگفتیم که اگر بشود، اگر نشود، اگر چنین باشد، اگر چنان نباشد، همه اینها را ببینیم که تماماً بهصورت یک برنامه کاملاً دقیق و تنظیم شده مکانیکی درست کردند، مثل کارخانهای که میبینیم که مثلاً همچنانکه ظرف پلاستیکی زیر دستگاه رفت، دوغ را به اندازه در آن میریزد، دوغ را که ریخت، خود حرکت میکند و جلوتر میرود و قسمت دیگر روی آن در میگذارد و در را محکم میکند، بخش دیگر هم روی آن عکس میاندازد و پلاستیک میکشد و همینطور ... چطور با دقت انجام میشود؟ اگرچه ما اگر اطلاع نداشته باشیم، خواهیم گفت که مثلاً اگر این پلاستیک آنجا برود، آیا دوغ از آنجا میآید یا نمیآید؟ شاید بیاید، شاید نیاید. اما اگر بیاید، آیا به اندازه میآید یا کم میآید؟ چون ما اطلاع نداریم، اینها را مشکوک، مظنون و محتمل میدانیم، اما اگر کسی فرآیند عالم هستی و چینش موجودات را در کنار یکدیگر ـ چه رابطه علی و معلولی وجودی داشته باشد، چه رابطی علی و معلولی ظهوری؛ چه اسباب و علل باشند، چه مجاری و چه مجالی ـ بهگونهای تصور کند یا ببیند و مشاهده کند که دقیقاً اینگونه است که این فرد همینکه کنار خیابان رسید، کار بعدی انجام میشود، آن دیگری هم همینکه راه افتاد، چنین و چنان میشود، در این صورت دیگر هیچ گونه تخلف یا احتمالی در آن نیست. حال اگر گفتیم که بسا ممکن است در بین راه راننده منصرف بشود و نرود، اینها همه در آن طرح وجود دارد و وقتی در آن طرح وجود داشت، میتوان گفت که آنچه که در این طرح وجود دارد و رخ میدهد، به نحو ضرورت اتفاق میافتد.
مشابه آنچه در آنجا گفتیم، در حوزه دعا هم همینگونه است. به تعبیر دیگر، همچنان که در این جهان طبیعت اشیاء و موجوداتی که خلق میشوند، برای خدای متعال قطعی و ضروری است یعنی اراده خدای متعال، اگر اراده ذاتی یا علم ذاتی یا عنایت ذاتی است، به این تعلق گرفته است و قطعاً و یقیناً هم ایجاد میشود، لکن اینکه آنچه که انجام میشود، گاهی متوقف بر موجودات این جهان است و موجودات این جهان هم علی الظاهر «آمد و نیامد» دارند و بنابراین گاهی میشود، گاهی نمیشود، گاهی باید صبر کنیم، گاهی نباید صبر کنیم؛ قلم را برداشتیم که بنویسیم، پیداست که نوشتن این قلم وابسته به دست ماست، دست ما وابسته به نفس ما، نفس ما وابسته به موجودات ملکوتی است، آنها هم وابسته به موجودات جبروتی و همینطور تا به آخر میرسد؛ اینکه در این بین آیا تخلف وجود دارد یا ندارد، به چشم ما اینگونه میآید که ممکن است وجود داشته باشد. ولی اگر گفتیم که آنچه که در عالم هستی اتفاق میافتد، تمام تحت اراده و ولایت تکوینی خدای متعال انجام میشود، دیگر تخلف ارادههای خودِ مراد از اراده خدای متعال یا مُولّی علیه، مُولّی یا تولیتها از تولی و ولایت الهی امکانپذیر نیست.
بههم پیوستگی و ارتباط مراتب وجود انسان
پس همچنان که این افعال اگرچه ظاهراً تخلفپذیر هستند، مستند به صفات خدای متعال، صفات هم مستند به ذات خدای متعال و ذات تخلف ناپذیر و صفات و علم هم به تبع آن تخلف ناپذیر است، مجموعه آنچه که در حوزه وجود ما هم رخ میدهد، همینگونه است. اگرچه قال ما گاهی میشود، گاهی نمیشود؛ سرِ حال باشیم، یک چیز طلب میکنیم، ناراحت باشیم چیز دیگر طلب میکنیم و میگوییم اینها ارتباطی با حالات ما ندارند. گاهی خوشحال هستیم، یک حال داریم، گاهی ناراحت هستیم، حال دیگری داریم، گاهی نفرت داریم، گاهی محبت داریم، حالات مختلف داریم، میگوییم اینها که ربطی به استعداد ندارد، آن به آن تغییر و تحول پیدا شده.
این تعبیرها هم باید به همان گونه که در مورد مجموعه موجودات عالم هستی و استناد آنها به خدای متعال یا استناد افعال به صفات خدای متعال بررسی شد و گفته شد، باید آنگونه بررسی شود. بدین معنا که وقتی کسی به زبان تقاضایی میکند، تا در مرتبه قبل از آن ـ در مرتبه حال ـ تقاضای آن نباشد، چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد. چون مجموعه ظواهر انسان مبتنی بر بواطن اوست، مجموعه جوارح انسان مبتنی، متصل و مستند به جوانح اوست. پس تا جانحه و قلب و درون انسان میلی نکند، عشق و شوقی نداشته باشد، چیزی هم به زبان نمیآید و در اعضا و جوارح تحقق پیدا نمیکند. مرحله قبلی هم همچنین است. اگر حال هم در وجود انسان تحقق پیدا میکند، تا انسان استعداد نداشته باشد، این حال تحقق پیدا نمیکند. باید اول استعداد وجود داشته باشد، تا حالی پدید آید، حالی باید وجود داشته باشد تا قالی پدید آید.
ما وقتی صحبت میکنیم، باید اول حال آن صحبت به فعلیت برسد. مهم نیست که مثلاً اگر ما سخنی میگوییم که نشاندهنده اضطرار، استکانت، فقر، بیچارگی و بدبختی است، حتماً گریه هم کنیم. نه، همینکه میگوییم خدایا بدبخت شدیم، فقیریم، ناتوانیم، ذلیلیم، به خاک افتادهایم، این نشان دهنده این است که در مرتبه قبل نخست اینها را تصور کردیم، آنگاه آنها را تصدیق کردیم، آنگاه بعد از این تصور و تصدیق، شوق اکید نسبت به گفتن اینها پدید آمده است. این شوق اکید حال انسان و حال نفسانی است. بنابراین تا نخست حال چیزی در ما پدید نیاید، نمیتوانیم بگوییم و نمیگوییم.
بر این اساس است که باید مراقب گفتهها و رفتارهایمان باشیم. فکر نکنیم چون چیزی از دهانمان در رفته، اشکال ندارد. الحمد لله که حال ما، باطن ما و جوانح ما خوب است و [صرفاً] یک اتفاقی در زبان و دست و پا و چشم و گوشمان افتاده است. آنچه که در این ظاهر اتفاق میافتد، ریشه در آن باطن دارد. تا آن باطن اراده نکند و تصمیم نگیرد و تصمیمش قطعی، ضروری و وجوبی نشود، چیزی در ظاهر اتفاق نمیافتد. حتی اگر گفتههایی که ما در ظاهر بیان میکنیم، در حال خواب، بیهوشی، مدهوشی، مستی و مانند آنها باشد. اینها هم ریشه در باطن دارند.
به تعبیر دیگر، سخن گفتن ما مانند خش خش برگها نیست که علی الظاهر ریشه در باطن نداشته باشد ـ اگر بگوییم که برای آنها باطنی وجود ندارد ـ مثلاً گربهای دنبال موش افتاده و روی این برگها میروند و برگها هم خش خش میکنند و هیچ ربطی به حال این برگها ندارد. انسان اینگونه نیست. آنچه در ظاهر انسان رخ میدهد، همه مستند به وجهی از وجوه باطنی اوست. یعنی نخست تصور میکند، ـ این تصور ممکن است تصور علمی، خیالی و وهمی باشد ـ [سپس] تصدیق میکند، ـ که ممکن است تصدیق علمی، عقلی، خیالی یا وهمی داشته باشد ـ شوق ایجاد میکند، ـ که ممکن است شوق عقلی، خیالی یا وهمی باشد ـ ولی در هر صورت، هرچه که میگوییم، فعلی از افعال حالات ما و اثری از آثار حالات باطنی، درونی و نفسانی ما هست، بنابرین وقتی که چیزی را به زبان آوردیم، با حالات نفسانی ما تطابق دارند. پس قال هر کسی با حالش مناسبت، سنخیت، ملایمت و مطابقت دارد.
عین همین نکته نسبت به استعداد هم هست؛ تا استعداد چنین حالی را نداشته باشیم، تحقق چنین حالی محال خواهد بود. استعداد داشتن یعنی [فراهم شدن] زمینهها، معدات، اعدادها، شرایط و آن اموری که برای پیدایش اینها لازم است. اگر آنها نباشند و این حال پدید آید، لازمهاش این است که معلول بدون علت یا معدّاتش پدید آمده باشد و چنین چیزی امکانپذیر نیست. البته ممکن است که این معدات، معدات مادی باشد، ممکن است معنوی باشد. ممکن است که مثلاً اگر عصایی تبدیل به اژدها شده است، استعدادی در عصا باشد، یعنی در چوب، جسم و جرم عصا باشد، این استعداد طبیعی است و ممکن است در حقیقت، هویت و وجه مستند به خدای متعال باشد که در این عصا وجود دارد که آنهم استعداد است، لکن استعداد فرا مادی و فرا طبیعی است.
بهرحال، تعبیرهایی که در حوزههای مختلف در ضمن ادعیه، اوراد، شرح ادعیه مانند آنها گفته میشود که دعاها بر سه قسم است: قطعی الاجابه، محتمل الاجابه و موهوم الاجابه، این تعبیرها، تعبیرهای دقیق نیست و تعبیرهای عرفی و مربوط به مخاطب عام است. اینکه مثلاً ما اگر تقاضا کردیم خدایا بال میخواهیم، میخواهیم آسمان هفتم را طی کنیم، میخواهیم چنین و چنان باشیم، همه اموال دنیا مال ما باشد، همه علوم عالم مال ما باشد و مانند اینها، میگوییم این البته زبان ماست، اینکه در حال ما نیست که اگر در حال ما بود، احتمالاً باید گردنمان هم کج باشد، تنمان بلرزد، اشکمان هم جاری باشد، اولاً چنین چیزی نیست و ثانیاً هم ما کجا استعداد علوم را داریم که چنین تقاضایی کنیم؟ ما کجا استعداد چنین تقاضاها و امکانات بسیار بزرگ را داریم که میگوییم همه عالم مال ما باشد؟ ولی حق مطلب این است که این سه با همدیگر تطابق دارد. مراتب مختلف وجود انسان است، مراتب مختلف وجود انسان با هم مطابقت، سنخیت، ملائمت و سازگاری دارد و با همدیگر مخالفت و تناقض ندارد. بنابراین هر چیزی به زبان آوردیم، یعنی نخست در مرتبه قبلی ـ در مرتبه نفس، قلب، باطن و جوانحمان ـ آن را خواستهایم، به جد هم خواستهایم، چون مشتاق شدهایم، شوق اکید پیدا کردیم و قبل از اینکه این شوق اکید در جوانحمان پیدا شود، در اصل وجود و استعداد وجودیمان چنین چیزی باید وجود داشته باشد تا تحقق پیدا کرده باشد.
حرف حساب: دعا بدون استثنا به اجابت میرسد
بنابراین حرف حساب این است که آنچه که در ادعیه از خدای متعال میخواهیم، بدون استثنا به اجابت میرسد و شک و تردیدی در آن نیست و به همانگونه که گفته شد، اجابت آن قطعی و ضروری است. بر این اساس، در این تعبیرهای قرآنی که «ادعونی استجب لکم»، شما دعا کنید، من هم به اجابت میرسانم، دعای شما را اجابت میکنم، نباید قید بزنیم که شما دعا کنید بشرطها و شروطها، به شرط مقدمات و چنین و چنان تا اینکه به اجابت رسیده باشد. ممکن است که آن شرایط و زمینهها که وجود داشته باشد، بهگونهای اجابت بشود، [و اگر] این شرایط نباشد، بهگونهی دیگری اجابت شود.
به تعبیر دیگر، اگر همه شرایط وجود داشته باشد، ممکن است در یک مرتبه از مراتب وجودمان که ما اطلاع نداریم، به اجابت میرسد، اگر آنها وجود نداشته باشد، به گونهای دیگر و اگر برخی وجود داشته باشد و برخی وجود نداشته باشه، بهگونهای دیگر [به اجابت میرسد.] به تعبیر دیگر، این گونه آیات و روایاتی که بدون هرگونه قید و شرطی فرمود که شما دعا کنید و اجابتش با من است، اینها قطعیت و اطلاق دارد و هیچ گونه قید، تقیید و تخصیصی ندارد. به عنوان نمونه، در مورد اجابت دعا خدای متعال فرمود که «قل ما یعبؤا بکم ربی لولا دعاکم»؛[1] اگر شما دعا نکنید، اگر شما نخواهید، خدا هم به شما توجه نمیکند. ممکن است این را برخی اینطور معنا کنند که یک چیزهایی هست که ما بخواهیم و نخواهیم، خدای متعال میرساند، در این تردیدی نیست؛ مانند اصل وجودمان. ما که نبودیم که وجودمان را طلب کرده باشیم تا اینکه خدای متعال به ما وجود داده باشد. بنابراین رحمت رحمانی خدای متعال که اصل وجود و لوازم و ملازمات تخلفناپذیر وجود است، اینها قطعاً و یقیناً همراه وجود هست و احتیاج به دعا و مانند آن ندارد. اما کمالات، مراتب و ظهورات وجود و لذایذ وجودی و بالاخره رحمت رحیمی خدای متعال وابسته به دعاست. باید دعا کنیم تا اینکه بشود، باید بخواهیم. البته دعا هم فقط همین الفاظ نیست. دعا کردن هم دعای لفظی و قولی است، هم دعای عملی و فعلی است؛ کسی که یک کاری انجام میدهد و اقدام میکند، مثلاً میرود برای اینکه یک لیوان آب را بردارد، اینهم تقاضاست، لکن تقاضای فعلی است. کسی که نگاه میکند، هیچ حرف نمیزند و عملی هم انجام نداده، این هم یک تقاضای دیگر است، چنان که در جلسات گذشته گفته شد.
بنابراین گفتیم وقتی که انسان چیزی را طلب میکند، به اجابت میرسد و این به اجابت رسیدن هم به این خاطر است که مراتب سه گانه با هم تطابق دارد، بنابراین [با توجه به] این گفته مشهور که میگویند که یک بخش اجابت مربوط به خواستههای ما نیست و اصل وجود مربوط به خدای متعال است، آیه کریمه میفرماید که خدای متعال به شما توجه نمیکند، مگر اینکه دعا کنید. یک معنای آیه همین است که عامه و مفسرین و اهل بیان و قلم گفتند که شما در حوزههای کمالات مردد یا کمالات وجودی باید علم را طلب کنید تا خدای متعال علم را به شما بدهد، اما برای اصل وجود لازم نیست دعا کنید.
اما با توجه آنچه گفته شد، استثنا ندارد؛ هر چه را که شما بخواهید، خدای متعال به شما میدهد و هر چه را که نخواهید، نخواهد داد؛ چه مربوط به اصل وجود باشد، چه مربوط به فرع وجود و کمالات و مراتب وجود. لکن اگر اصل وجود به یاد ما نمیآید، این به این معنا نیست که ما نخواستیم و نگفتیم. با توجه به مباحثی که در جای خودش گفته شده، شکی نیست که ما قبل از اینکه در جهان طبیعت باشیم، اگرچه شکل نفس و بدن نداشتیم، اما وجود داشتیم. ما قبل از این جهان طبیعت وجودی داشتیم که در طبیعت نازل شده است. نخست به شکل جمادات و خاک بود، آنگاه گیاه شده و جان پیدا کرد، آنگاه اراده پیدا کرد و بعد هم به انسان تبدیل شد، ولی وجود ما بود و نازل شد. در کجا بود؟ در عالم مثال. قبل از اینکه در عالم مثال باشد، در عالم قبل از آن، عالم عقول، بود. قبل از آن در عالم اسماء و صفات خدای متعال بود. قبل از آن در مرتبه ذات خدای متعال حضور داشته و دعای ما از آنجا شروع شده است، از مرتبه وجود علمیمان در مرتبه ذات خدای متعال. از آنجا دعا کردن، عبودیت، بندگی، خواهشها و تقاضاهایمان و مانند آن از آنجا شروع شده است.
هبوط عاشقانه
پس همچنان که در مورد حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام گفته شده است که حضرت آدم مشتاقانه، محبانه و عاشقانه طلب ورود به جهان طبیعت و هبوط کرد که این سیر تکاملی تفصیلی در عالم طبیعت را ببیند، مشاهده کند و کمالات نفسانی و وجودیاش حیثیت تفصیلی پیدا کند، همه موجودات همین گونه بودند. نه فقط حضرت آدم در عالم خاص خود ـ عالم مثال یا عالم قبل از مثال یا هر جای دیگر که تعیین آن کار آسانی نیست، مگر اینکه دقتها، شواهد و برخی از گواهیهای نه چندان صریح را به کمک بطلبیم که مثلاً عالم ذر کجاست، «علّم آدم الاسماء» مربوط به کجاست، مربوط به عالم مثال، ملکوت یا عالم جبروت است؟ اینها مقداری به دقت احتیاج دارد ولی در هر صورت، حضرت آدم در هر عالمی بود ـ تقاضا کرد به عالم [طبیعت] برود، به او گفتند نمیخواهد بروی [چون] خود را به زحمت میاندازی، ولی او آمد و کار بسیار درست و حسابی انجام داده.
اگر حضرت آدم به جهان طبیعت نیامده بود، بزرگترینِ خلق خدا در عالم پدید نمیآمد. آفرینش بزرگترین خلق خدای متعال در عالم هستی ضرورت و قطعیت دارد و اراده ازلی خدای متعال بدان تعلق گرفته است، بهگونهای که همه عالم هستی، از عقول و فراتر و فروتر از آن را برای وجود آن حضرت آفریده است. بنابراین آدم چگونه میتواند در یک جا متوقف بشود و بگوید من همینجا هستم و تو هم نمیتوانی بیافرینی یا نیافرین! همچنان که حضرت آدم مشتاقانه به این عالم آمده است، تک تک موجودات عالم هستی از مرتبه علمِ ذاتیِ خدای متعال مشتاقانه و عاشقانه به این عالم و هر عالم دیگر ـ فروتر و فراتر از این ـ آمدهاند. این به چه معناست؟ یعنی استدعا و تقاضا کردند، آنهم به چه زبانی؟ اگر قال وجود داشته، به زبان قال؛ اگر حال وجود داشته، به زبان حال؛ اگر استعداد وجود داشته، به زبان استعداد، اگر زبان دیگری هم بوده، به آن زبان تقاضا کردهاند.
و این فقط در مرتبه علم تفصیلی خدای متعال نیست که چون موجودات آنجا وجود تفصیلی دارند. همچنان که الآن خدای متعال به همه ما علم دارد که به نحو علم حضوری است، یعنی ما در محضر او حاضریم، حاضر بودن در محضر او به این معنا نیست که اینجا حاضریم، این وجود طبیعی ماست که اینجا حاضر است و اینجا هم محضر خداست و الا وجود علمی ما، عین ذات خدای متعال است، نه غیر ذات خدای متعال و جدا و منکف از او تا یک حاضری باشد و یک محضری و یک نفر هم در آن محضر نشسته باشد. اینکه گفته میشود ما در محضر خدای متعال هستیم، در جایی است که غیریت قابل تصور است ـ به درست یا نادرست ـ اما آنجا که غیریت قابل تصور نیست، یعنی خدای متعال هست و بس، هیچ موجود دیگری قابل تصور نیست، چنانکه الآن هم همینگونه است. در آن مرتبه که مرتبه ذات خدای متعال است، همه موجودات عین ذات خدای متعال هستند. به تعبیر دیگر، آنچه که در کتابها میخوانید که علم خدای متعال پیش از ایجاد [موجودات]، عین ذات اوست، معلومهای پیش از ایجاد هم عین ذات او هستند، چون علم و عالم و معلول یک حقیقت واحد بیشتر نیست، حداقل در مورد خدای متعال تردید پذیر نیست که علم و عالم و معلول یک حقیقت است.
بنابراین تمام موجودات در مرتبه علم خدای متعال یعنی علم تفصیلی پیش از ایجاد حضور داشتند، تقاضا کردند و فرود آمدند تا به اسفل سافلین رسیدند. دوباره که این مسیر را طی میکنند، اول تقاضا و خواهش میکنند ـ که این تقاضا یا خواهش زبانی است یا مربوط به باطن و حال و یا مربوط به اصل وجود و استعداد آنها است.
نکتهی فراتر از این، آن است که حتی در مرتبه علم اجمالی خدای متعال هم موجودات اهل تقاضا، عبادت، بندگی، ذکر، دعا، الحاح، تضرع و زاری بودند تا به مرتبه ظهور رسیدند و وجود علمی تفصیلی نزد خدای متعال پیدا کردند. اگرچه علم اجمالی خدای متعال عین کشف تفصیلی است. ولی مرتبهای از علم خدای متعال را میتوان تصور کرد که هیچ حکم، صفت و توصیفی را نمیتوان برای آن آورد یعنی مرتبهای از علم، صفت، کمال و وجود را میتوانیم برای خدای متعال تصور کنیم یا به خدای متعال نسبت بدهیم که در آنجا هیچگونه حد و اندازهای قابل تصور نباشد، هیچگونه چیزی که در قالب واژگان یا تصورات بگنجد، امکانپذیر نیست. این آن چیزی است که در حوزه عرفان به آن ذات غیبی خدای متعال یا غیب الغیوب یا وجود لا بشرط مقسمی میگویند. لا بشرط مقسمی یعنی وجودی که هرچه درباره آن بگوییم، نادرست است؛ اگر بگوییم هست، نادرست هست، بگوییم نیست، نادرست است، بگوییم عالم است، نادرست است، بگوییم عالم نیست، نادرست است. در مرتبه ذات خدای متعال باید ساکت باشیم. سکوت عالیترین ادب است.
بر این اساس آنچه که تحت این عناوین سه گانه مطرح میکنند که دعا یا استعدادی است یا حالی یا قالی و اجابت یکی از آنها قطعی است و مابقی را به شکلی رفع و رجوع میکند، سخن دقیق و بهجایی نیست. برخی از آیات و روایات را ملاحظه بفرمایید.
شواهد قرآنی و روایی
«قل ما یعبؤا بکم ربی لولا دعاکم»؛[2] اگر دعای شما نباشد، خدای متعال به شما توجه نمیکند. این توجه نکردن هم در جهان طبیعت است و هم در عوالم بالاتر از طبیعت، در عوالم مثال و عقل، در مرتبه اسماء و صفات و ذات خدای متعال هم همینگونه است. اگر خدای متعال توجه به صور علمی یا وجودات علمی موجودات نداشته باشد، ـ فرض کنیم که نداشته باشد ـ دیگر وجود علمی آنجا نخواهد بود، همه معدوم خواهند بود. پس وجودشان در مرتبه علم خدای متعال هم وابسته به دعاست.
«وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرين»؛[3] خدایتان فرمود که مرا بخوانید، اجابتتان میکنم و اگر کسی خدای متعال را نخواند، این نشان دهنده کبر، تکبر و استکبار است. تفاوت کبر، تکبر و استکبار در این است که کبر عبارت است از آن حالت نفسانیِ خودْ بزرگ بینی. تکبر عبارت است از اظهار لفظی، زبانی یا حالاتی بهگونهای که با چشم، ابرو، لب و مانند آنها نشان بدهیم که ما بزرگیم و بزرگی خودمان را اظهار کنیم. استکبار هم عبارت است از به فعلیت تام رساندن آن نسبت به دیگران، یعنی دیگران را در خدمت بزرگی خویش آوردن. کبر بد است، بدتر از آن، تکبر است و بدترین، زشتترین و ناقصترین مرتبه وجودی مربوط به استکبار است. کسی که دعا نمیکند، مستکبر است.
حال آن که دعا نمیکند، کدام یک از مراتب دعا را انجام نمیدهد؟ مرتبه زبانی و حالی. اما مرتبه استعداد در اختیار کسی نیست. «ان الذین یستکبرون عن عبادتی»، آنان که از عبادت من استکبار میورزند، عبادت کدام است؟ همان دعاست. «ادعونی»، دعا کنید مرا، اما اگر دعا نکردید یعنی عبادت نکردید، استکبار ورزیدید. چنین افرادی «سیدخلون جهنم داخرین»، خدای متعال اینها را به جهنم میبرد و با وضع بسیار بدی هم میبرد.
پس در این آیه کریمه ـ البته نکات بسیار زیادی مطرح است ولی به اشاره فقط عرض کنم که ـ خدای متعال اول ما را خوانده و فرا خوانده است. این آن قاعده کلی است که در ارتباط بین حق و خلق و کنش و واکنش بین خدا و بنده، هرجا که بنده کار کمالی و ایجابی (بهدرد بخور) انجام میدهد، این واکنشی است به آنچه که خدا قبلاً انجام داده است. یعنی خدا یک کار خوبی باید انجام بدهد تا ما آن را جبران کنیم یا واکنش نشان بدهیم و مناسب با آن کاری را انجام بدهیم. هرجا که کار، خیر و کمال باشد، اینگونه است.
اما اگر نقص باشد، نقائص را ما اول شروع میکنیم، بعد از آن خدا واکنش نشان میدهد. در نتیجه فرمود که «فاذکرونی اذکرکم»،[4] در اینگونه موارد ذکر کردن کمال است، وقتی که کمال بود، اول خدا شروع میکند، بعد ما شروع میکنیم. اگرچه ظاهر این آیه کریمه این است که شما اول مرا یاد کنید تا بعد من شما را یاد کنم، ولی معنای آن این است که من اول شما را یاد کردم که به یادتان انداختم که به یاد من باشید. چون او ما را یاد کرده، حالا ما او را یاد میکنیم و او متقابلاً یک یاد جدیدی که نتیجه یاد ماست، نصیب و روزی ما خواهد کرد. چنانکه فرمود «یحبهم و یحبونه»؛[5] اول خدای متعال محبت میورزد و انسانها و سایر موجودات دیگر هم در واکنش به فعل خدای متعال محبت میورزند.
اما در مورد نقایص، کوتاهیها، قصورها، تقصیرها و مانند آنها، «نسوا الله فانساهم انفسهم»،[6] اول ما نسیان را مرتکب میشویم و فراموش میکنیم، البته واکنش آن این است که وقتی ما خود را فراموش کردیم، این نشان دهنده این است که خدای متعال هم ما را فراموش خواهد کرد. در اینگونه موارد که «ادعونی استجب لکم»، شما من را بخوانید، اولین نکته این است که خدای متعال به یاد ما بوده و ما را خوانده و از ما طلب کرده است، پس او دعا کردن را شروع کرده یعنی از ما خواسته است که ما از او بخواهیم. وقتی ما از او خواستیم، یعنی آن دعا و تقاضای او را که اجابت کردیم، حال به مرتبه استجابت خواهیم رسید. ثانیاً همین «ادعونی» عبادت است. دعا عبادت است بلکه مغز و مخ عبادت است. سوم اینکه، ترک دعا برابر با استکبار است و میدانید که تمام انسانها بلکه تمام موجودات از رحمت خاص و عام خدای متعال دیر یا زود برخوردار خواهند بود، مگر سه گروه (از جن و انس) که عبارتند از کفار، منافقین و مستکبرین. کفار و منافقین هم به خاطر استکبارشان از لطف و رحمت خاص و عام خدای متعال در مراتب عالی وجود محروم خواهند بود.
بنابراین استکبار بزرگترین، بدترین و زشتترین نقیصه، کمبود، بدی، زشتی و شرّی است که در عالم یا در عالم وجود انسان آنهم به همین آسانی تحقق پیدا میکند؛ دعا نکردن نشانه استکبار است.
همچنین در آیه دیگر که لطایف و دقایق بسیار زیادی دارد، فرمود: «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ».[7] خدای متعال به پیامبر میفرماید که هر موقع بندگان من در مورد من از تو پرسیدند، نمیگوید به آنها بگو که چنین و چنان! میگوید من خودم نزدیکم. «فانی قریب» را مستقیم به آنها میگوید. میگوید پیامبر من! وقتی آنها از تو سؤال کردند، به آنها بگو ای بندگان من به شما نزدیک هستم، یعنی برای اینکه بخواهید مرا پیدا کنید، احتیاج به واسطه هم ندارید.
«اجیب دعوۀ الداع اذا دعان»، این تعابیر اطلاق دارد، هرکسی مرا بخواند، ـ اینکه به چه شکل بخواند، به قال، حال یا استعداد را پیش از این توضیح دادم ـ اجابتش میکنم، «فلیستجیبوا لی»، حال که هرکس مرا بخواند، من اجابتش میکنم، من اول شما را خواستم، شما هم نامردی نکنید و اجابتم کنید. اول من شما را خواندهام، شما مرا اجابت کنید. اجابت شما به این است که مرا بخوانید. اجابت من هم این است که ـ حالا به زبان عرفی بگوییم ـ اجر و پاداش میدهم یا اینکه اجابت من هم به این است که من دوباره شما را بخوانم. من شما را خواندم، شما پاسخ بدهید؛ شما پاسخ بدهید، من شما را میخوانم، من که خواندم باز شما من را بخوانید. پیوسته با همدیگر گفتگو داشته باشیم.
البته این گفتگو مثل گفتگوهای ما نیست که میگویند که فکر نان باشد که خربزه آب است که مثلاً خدای متعال گفته حالت چطوره، ما هم گفتیم تو حالت چطوره و باز او بگوید حالا تو حالت چطوره؟ اینگونه نیست بلکه توجه خدای متعال به ذکر و یاد ما، عالیترین درجاتی است که [اگر] پرده برداشته شود، معلوم میشود که چه اتفاقی برای ما افتاده است و چه دریا و دریاهایی از کمالات در وجود ما انبساط پیدا کرده، مشروح شده و به تفصیل رسیده است که خبر نداریم.
وقتی که ما به خدای متعال برگشتیم و پاسخ او را دادیم و او را خواندیم، باز دوباره همین تکرار میشود و تکرار در تکرار تا بالاخره مجموعه کمالات منطوی در نفس ما که به نحو اجمال وجود دارد، به نحو وجود تفصیلی چنان ظهور پیدا کند که تمام عالم هستی را فرا بگیرد، بهگونهای که تمام عالم هستی اگر در نفس انسانِ به کمال رسیده یا قلب انسان کامل فرو بیافتد، هیچ احساس نخواهد کرد. یعنی به اندازه یک دانه شکر در یک پارچ آب و به اندازه یک دانه لوبیا در دریا هم نیست. این وجود چه زمانی بزرگ میشود؟ وقتی گفتگوهای دو طرفه گسترش پیدا کند.
امام صادق علیه الصلات و السلام فرمود: «مَنْ تَمَنَّى شَيْئاً وَ هُوَ لِلَّهِ رِضًى لَمْ يَخْرُجْ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى يُعْطَاه»؛[8] هرگاه کسی چیزی را تقاضا و آرزو کند و بخواهد و مورد رضای خدای متعال هم باشد، از دنیا نرفته آن را بهدست خواهد آورد. گمان بنده این است که تمام روایات باید دوباره معنا و تفسیر شود، آنهم نه یک بار و دو بار و ده بار و صد بار، به یک بار تفسیر کردن در فلان قرن، سده و دوره اصلاً نباید اکتفا کرد. دقایق و لطایفی در آیات و روایات وجود دارد که اگر هزاران بار اینها تفسیر شود و هر بار نو به نو هم تفسیر و شرح داده شود، باز هم کم است و عشری از اعشار آن هم مطرح نشده است.
در این روایت میفرماید «من تمنّی شیئاً»، اولاً یکی از اقسام دعا را بیان میکند. تا به حال ما خیال میکردیم که دعا آن است که یا به زبان بگوییم یا به چشم، دست، گوش و مانند اینها بگوییم که در جلسه گذشته عرض کردم. دعا منحصر به اینهایی که گفته شده نیست. یکی دیگر از اقسام دعا، تمنّیات آدم است. آرزوهای آدمی جزء ادعیه اوست ولو هیچگاه به زبان هم نمیآورد، در دل خود خطور هم ندهد، توجه جدی هم به آن پیدا نکند و تصور دقیقی هم نسبت به همه جوانب آن نداشته باشد. همین که آرزویی در دل آدم وجود داشته باشد، همین قدر که میل و رغبت به چیزی در دل، باطن و جوانح انسان وجود داشته باشد، یکی از اقسام دعاست.
در جلسات گذشته عرض کردم که دعا یا دعای ظاهر است یا دعای نفس است یا دعای قلب. تمنیات یکی از درجات دعای نفسانی است. بنابراین اگر گفته شد که برخی پیوسته در حال دعا هستند، برخی پیوسته در حال ذکر هستند، زبانشان ساکت و لبانشان خاموش است، هیچ نمیگویند و ما هم از آنها چیزی متوجه نمیشویم ولی در حال دعا کردن، ذکر گفتن، خواندن خدا و معاشقه با خدای متعال هستند، غریب و بعید و امر شگفت ندانید بلکه همگان همین گونهاند ولی تفاوت این همگان با یکدیگر این است که برخی میدانند و برخی نمیدانند. «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون».[9] تفاوت انسانها در این نیست که برخی در باطنشان آرزو دارند، برخی ندارند؛ برخی در باطنشان دعا میکنند، برخی دعا نمیکنند؛ برخی در مرتبه نفسشان دعا میکنند، برخی نمیکنند؛ همه عالم هستی در همه مراتب وجود مشغول راز و نیاز با خدای متعال و ذکر و توجه به او هستند ولی برخی این را میدانند و برخی نمیدانند و این هم تفاوت کمی نیست. تفاوت میان عالم با غیر عالم در هر مسألهای و در هر مرتبهای، تفاوت عمیق، اساسی و بسیار است.
نکته دوم این است که کسی که چیزی را تمنی کرده است و آرزو دارد و آن مورد رضای خدای متعال هست. در جای خود گفته شد که اراده خدای متعال بر دو قسم است. یکی اراده بالاصاله و یکی اراده بالتبع. به اراده بالاصاله رضای خدای متعال گفته میشود. ولی به اراده بالتبع رضا نمیگویند و همان اراده گفته میشود. در آنجا مکرر این مثال را گفتم که نجاری که قول میدهد فردا به ما ده کیلو خاک اره بدهد، او تصمیم نمیگیرد که خاک اره تولید کند، او تصمیم میگیرد که چوب را ببرد و آنهم دقیق ببرد که کمترین تلفات را داشته باشد ولی در عین حال خاک اره تولید میشود. قصد او بریدن چوبها و در نتیجه اندازههای معینی برای درست کردن میز، صندلی و اشیاء دیگر است، ولی خود بخود خاک اره هم تولید میشود ولی نه به این معنا که او نمیداند و در نتیجه اراده نکرده است، [بلکه] اراده بالتبع دارد.
در روایات گفته میشود که کفار، منافقین، مشرکین و بسیاری از ظلمه و جهله و مانند اینها، مرادات بالتبع خدای متعال هستند. بهر حال این تفسیری است که در آنجا گفته شد. اما در بسیاری از موارد هم مقصود از رضا، قضای خدای متعال است، یعنی هرچه که در قضای الهی آمده است، هم مراد خداست، هم مرضی خدای متعال.
بنابراین در این روایت که میفرماید کسی که چیزی را بخواهد و مورد رضای خدای متعال باشد، نه یعنی مورد اراده بالاصاله خدای متعال باشد، همینقدر که خدا اراده کرده باشد. مقصود این است که چیزی را طلب کنید که محال نباشد. اگر محال بود، متعلق اراده خدای متعال قرار نمیگیرد، چون محال پوچ و هیچ است. پس محالات را خدای متعال اراده نکرده است و نمیشود اراده کرد، چون محال چیزی نیست که متعلق اراده قرار بگیرد. اما غیر از محالات، همه چیز مراد خدای متعال هست و مقصود از این که اگر کسی چیزی را اراده کند و چیزی را آرزو داشته باشد و مورد رضای خدای متعال باشد، به معنای اراده اعم خدای متعال باشد.
سپس فرمود «لم یخرج من الدنیا حتی یعطاه»، تا در دنیا هست، به دست میآورد. مقصود از به دست آوردن در دنیا این نیست که به همان شکل و در همان مرتبهای که او خواسته و به زبان آورده باشد، به فعلیت برسد و خدای متعال به او عطا کرده باشد بلکه خدای متعال حقیقتاً به او عطا میکند، لکن یا در ظاهر یا در مراتب نفسانی، قلبی یا یکی از مراتب وجودیاش که اعلی و اتم از مراتب ظاهری و طبیعی و مانند آن است، تحقق پیدا خواهد کرد. بسته به این است که متعلق دعا و مدعوّ ما چگونه باشد.
[1]ـ فرقان، 77.
[2]ـ فرقان، 77.
[3]ـ غافر، 60.
[4]ـ بقره، 152.
[5]ـ مائده، 54.
[6]ـ حشر، 19.
[7]ـ بقره، 186.
[8]ـ عدة الداعي و نجاح الساعي، ص 20.
[9]ـ زمر، 9.