المقالة الرابعة فی تقسیم البرازخ و هیئاتها و ترکیباتها و بعض قواها - الفصل الخامس: فی بیان انّ لکلّ صفة من صفات النفس نظیراً فی البدن
الفصل الخامس: فی بیان انّ لکلّ صفة من صفات النفس نظیراً فی البدن
و اذا علمتَ انّ النور فیاض لذاته و انّ له فی جوهره محبّة لسنخه و قهراً علی ما تحته، فیلزم من النور الاسفهبد فی الصیاصی الغاسقة بسبب قهره قوّة غضبیة و بتوسّط محبّته قوّة شهوانیة و کما انّ النور الاسفهبد یشاهد صوراً برزخیة، فیعقلها و یجعلها صوراً عامّة نوریة تلیق بجوهره ـ کمن شاهد زیداً و عمراً و أخذ منهما للانسانیة صورة عامّة تحمل علیهما و علی غیرهما، ـ یلزم فی صیصیته قوّة غاذیة تحیل الأغذیة المختلفة کلّها الی شبیه جوهر المغتذی؛ و لولا هذه، لتحلّل بدن الانسان و لم یجد بدلاً، فما استمرّ وجوده و کما انّ فی سنخ النور التّام أن یکون مبدأ لنور آخر، فیحصل منه فی صیصیته قوّة توجب صیصیة اخری ذات نور و هی المولّدة التی بها بقاء نوع ما لم یتصوّر بقاء شخصه، فنقطع قدراً من المادّة لیکون مبدأ لشخص آخر و کما انّ من سنخ النور أن یزداد بالانوار السانحة و یستکمل بالهیئات النوریة و یخرج من القوّة الی الفعل، فیحصل منه للصیصیة قوّة توجب الزیادة فی الاقطار علی نسبة لایقة و هی النامیة. ثمّ یخدم الغاذیة جاذبة تأتیها بالمدد و ماسکة تحفظه لیتصرّف المتصرّف و هاضمة تهرّئه و تُعِدّه للتصرّف و دافعة لما لایقبل المشابهة.
و هذه القوی فروع النور الاسفهبد فی صیصیته و الصیصیة صنم للنور الاسفهبد. فیحصل هذه القوی منه باعتبارات فیه و شرکة احوال البرازخ و یدلّ علی تغایرها وجود بعضها قبل بعضٍ أو بعد بعض و اختلافُ الآثار و اختلال بعضها عند کمال بعض و الانسان استوفی قوی الحیوان و النبات.
شباهت (صفات) نفس و بدن
این فصل به همانندی صفات نفس و بدن میپردازد و بهمنظور تبیین این نکته که انسان یا عالم صغیر، همهی ویژگیهای عالم کبیر را دارد، به بیان این امر میپردازد که هریک از صفات نفس، شبیه و مانندی در بدن دارد و بدن این صفات شبیه و همانند را از اشراقات نفس گرفته است.
چنانکه در جای خود گفته شد، نور ذاتاً فیاض است و آنچه را همسنخ و همانند خود باشد، میطلبد و بدان محبت دارد. همچنین گفته شد که نفس نیز نور است. بنابراین همین حکم را دارد، یعنی ذاتاً فیاض است و به آنچه بدان شباهت داشته باشد، محبت دارد و آن را میطلبد و به همین جهت است که شبیه آنچه در عالم کبیر وجود دارد، در عالم صغیر و نفس انسان نیز وجود دارد و همانگونه که انوار قاهر فیاض هستند و بر فروتر از خود (نفوس و برازخ)، افاضه و اشراق دارند، نفس نیز فیاض است و بر فروتر از خود (بدن) افاضه و اشراق دارد.
همانگونه که درباره انوار گفته شد، آنها از جهتی محبت دارند و از جهتی قهر دارند و اگرچه محبت آنها نسبت به فراتر و قهر آنها نسبت به فروتر از آنهاست، بنابراین نسبت به انوار فروتر از خود عشق و محبت دارند و نسبت به نفوس و برازخ قهر و غلبه دارند، ولی محبت نسبت به همسنخ و همانند که در حب به ذات ریشه دارد و حب به ذات که در حب به اصل خود و انوار فراتر ریشه دارد، سبب میگردد که هر نوری نسبت به فروتر از خود نیز محبت داشته باشد، زیرا آنچه که فروتر از نور است، شعاعی از انوار قاهر و نورالانوار است. ازاینرو عشق و محبت دوسویه سرتاسر عالم هستی را فرا گرفته است. اگرچه در جای خود گفته شد که عالی نسبت به سافل قهر دارد، نه محبت، ولی مقصود از آن محبت تعلقی و بالاصاله بود، نه مطلق محبت. یعنی هیچ نور عالی نسبت به نور سافل و فروتر از خود اصالتاً و از آن جهت که سافل است، محبت ندارد، ولی از این جهت که سافل وجهی از وجوه عالی است و شعالی از انوار قاهر و بلکه شعاعی از نورالانوار است، مورد تعلق محبت و عشق عالی قرار دارد. پس انوار از جهتی نسبت به فروتر از خود محبت دارند، چون فروتر وجهی از فراتر است و از جهتی بر آنها قهر و غلبه دارند، چون فروتر آمیختگی با کاستی و بُعد از فراتر است.
نمونههایی از افاضه نفس به بدن
1ـ شهوت و غضب
با توجه به آنچه گفته شد، نفس که نور اسفهبدی نام دارد نیز نسبت به فروتر از خود یعنی بدن، همین دو نسبت محبت و قهر را دارد. از جهت محبتش، قوه شهویه را در بدن قرار داده یا افاضه کرده است و از جهت قهرش، قوه غضبیه را در بدن قرار داده یا افاضه کرده است و بدن بهوسیله قوه شهویه، منافع را طلب میکند و به آنها دست مییابد و بهوسیله قوه غضبیه از ضررها پرهیز میکند و آن را از خود دفع میکند. قوه غضبیه و شهویه ظهور و اشراق کمال محبت و قهر نفس نسبت به بدن است که بهوسیله آنها هم بدن را نگه میدارد و بدان استمرار میبخشد و هم آن را تدبیر میکند.
2ـ صور عقلی
نفس از طریق بدن و حواس آن، صور برزخی جسمانی را مشاهده میکند و سپس آنها را از مواد طبیعی و جزئی جدا میسازد و از این طریق آنها را به صور معقول و کلی نور تبدیل میکند، بهگونهای که صور یاد شده که در آغاز با حواس بدنی تناسب داشت، با جوهر نوری نفس همانندی مییابد. این امر علاوه بر اینکه زمینه علم به جزئیات را فراهم میسازد و به علمی کلی و نور میانجامد، نکتهی دیگری را درباره مسأله مورد بحث بیان میکند و آن این است که نفس از جهت تغذیه نیز با همهی مراتب بدن شباهت دارد. حواس بدنی که نیاز به غذا دارند و غذای خود را از میان مادیات بهدست میآورند، در واقع کاری مانند نفس انجام میدهند. همانگونه که حواس، از میان امور ظلمانی و مادی به اکتساب صور بهعنوان غذا میپردازند و آنها را به محسوس و غذای مناسب خود تبدیل میکنند، نفس نیز از میان صور حسی و جزیی به کسب غذای مناسب خود میپردازد و آنها را به معقول و کلی و نورانی تبدیل میکند. (محسوسات، غذای حس، مبصرات، غذای بصر، مسموعات، غذای سمع و معقولات غذای عقل هستند و هر قوهای غذای مناسب خود را دارد و از این جهت هر مرتبهای با مرتبه فروتر و فراتر از خود شباهت و همانندی دارند.
3ـ قوه غاذیه
همانگونه که نفس قوهی غاذیه دارد که غذای مناسب آن را که همان معقولات است، از مراتب فروتر فراهم میسازد و همانگونه که در حواس این قوه را قرار داده است، که غذای مناسب آنها از مراتب فروتر بهصورت مبصر، مسموع و مانند آن بهدست آورد، در بدن نیز این قوه را قرار داده است و برای حفظ بدن و استمرار آن، قوهای قرار داده است که از مراتب فروتر و اجسام بسیط و مرکب جوهری مانند بدن بسازد و بهجای آنچه از بدن تحلیل میرود، قرار دهد. نفس از این جهت نیز با بدن شباهت دارد.
4ـ نامیه
همانگونه که از ویژگیهای نفس این است که بهوسیله هیأتهای نوری که از انوار مجرد دریافت میکند، کمال مییابد و بر وجود و کمالات مناسب آن افزوده میگردد، همین ویژگی در بدن نیز وجود دارد و با دریافت انوار نفسانی بر کمالات مناسب آن افزوده میشود تا به کمال رشد خود برسد.
5ـ مولّده
همانگونه که ویژگی نور تام این است که علت و مبدأ نور دیگر قرار گیرد، بهخاطر سنخیت نیز قوهای در بدن انسان پدید میآورد که سبب میشود بدن دیگری از آن پدید آید. این قوه مولّده است.
6ـ قوای دیگر
همچنین قوای جاذبه، ماسکه، هاضمه و دافعه که از فروع قوای غاذیه، نامیه و مولده هستند، از دیگر فروع نفس انسانی یا نور اسفهبدی است که در بدن پدید آورده است. این قوا از این جهت که ثمره فیضان نفس است و نیز از اینجهت که بهتنهایی هیچ کاری انجام نمیدهند، فروع نفس هستند و از اینجهت که نفس بهوسیله آنها به کمال شایسته خود میرسد و آنها ابزار استکمال نفس هستند، خادم نفس هستند.