فصل دوم، بخش چهارم: انسان پس از طبيعت - 2ـ4ـ3ـ مشاهدة اَحد و اتصّال به آن
2ـ4ـ3ـ مشاهدة اَحد و اتصّال به آن
افلوطين در سير انسان، به وصل او، به مقام احديّت و فناي در او اشاره ميكند و آن را آخرين مقام سير انسان ميداند و اين غير از مشاهدة احد است. وي به عنوان شرايط وصول به اين مقام كه چندان هم از شرايط وصول به ديگر مراتب، جدا نيست، مينويسد:
«تا آن حدّ كه ميسّر است خود را چنان بيارايد كه همانند او گردد و آنگاه «او» را در خود بنگرد و ببيند كه چگونه «او» با نفس يگانه مينمايد؛ زيرا چيزي ميان آن دو نيست و آنها ديگر دو نيستند، بلكه هر دو يكي است و تا زماني كه «او» در نزد نفس است، نميتواني ميان آنها فرقي ببيني و آنها را از هم جدا كني. در اين حال، نفس نه بر هستي تن آگاه است و نه از خود، بلكه در «او» مينگرد و حتّي وقت آن را ندارد كه در خود بنگرد». (34،7،6).
در اين مقام است كه «فريب و اشتباه وجود ندارد.» (همان). در آن دم، چنان حالي دارد كه حتي به انديشيدن و تعقل، كه پيشتر برايش آن همه ارج قائل بود، اعتنايي نميكند ... هنگامي كه در مكان عقل قرار ميگيرد و در آنجا حركت ميكند، در كمال انزوا و تنهايي ميانديشد؛ ولي همينكه يكباره چشمش به «او» ميافتد، از همهچيز دست ميشويد و حال او همچون حال كسي است كه به خانهاي آراسته و مجلّل و زيبا وارد شده است و پيش از آنكه خداوند خانه را ببيند، زينت و زيور خانه را مينگرد و از آن همه زيبايي و جلال، در شگفتي ميافتد، ولي همينكه چشمش به خداوند خانه ميافتد ... چشم از همهچيز برميدارد و از آن پس جز خداوند خانه نميبيند و چون در او مينگرد و چشم از او برنميگيرد، سرانجام چيزي بيرون از خود نميبيند، بلكه ديدنش با آنچه ميبيند به هم ميپيوندد. (ر.ك. 35،7،6).
آيا اين عبارت بيانگر فناي در شهود است يا فناي در وجود. به تعبير ديگر، بيانگر وحدت شهود است يا وجود؟ وي در عبارت ديگر، خواهنده و موضوع خواهش يا عاشق و معشوق را يكي ميداند. (ر.ك. 15،8،6). اينجا ديگر سخن از شهود نيست. در مورد همين معني در جاي ديگر مينويسد: «شايد ديدن بدين معني باشد كه خود بيننده آن چيزي باشد كه ديده ميشود». (7،3،5). ولي با اين وصف، در همين مورد كه ناظر و منظور يكي است و نفس كه رائي است، عين اَحد كه مرئي است، شده است، در عين حال مينويسد: «در اين صورت نيز ناچار خواهد بود خود را ببيند و بشناسد». (همان). آيا اين به معني بقاي بعد از فناست؟ اگرچه افلوطين چنين تعبيري ندارد، ولي بايد گفت كه حقاً نيك دريافته است.