حبيب من! هم اكنون به حمد تو مشغولم


در شب معراج رسول خدا – صلوات الله و سلامه عليه – خداي متعال به حبيبش مي‌فرمايد: «يا احمد…» با تأمل در اين خطاب الهي به دنيايي از علم و معرفت مي‌توان رسيد. در زبان عرفي مردم، وقتي يكديگر را با نام صدا مي‌زنند، منظور و مقصود مسما است، نه اسم. يعني به عنوان مثال مي‌گويند: «يا جواد». منظور صدا زدن فردي به اسم جواد است. اما زماني كه كلمه «جواد» بر زبان جاري مي‌شود، در انديشه معناي جواد، يعني «اي بخشنده و اي بزرگوار» نيستند، بلكه به خود فرد مي‌انديشند. منظور از اسم الفاظي است كه دلالت بر شخصي مي‌كند، بنابراين گاهي هم آن را تغيير مي‌دهند. مثلاً مي‌گويند: «فلاني». اما در مورد ذات اقدس الهي چنين نيست. زيرا اولاً، نام بردن و صدا زدن خداوند مانند تسميه و نام بردن بندگان نيست. مردم يكديگر را صدا مي‌زنند تا توجه‌ مخاطبي را به كلام خود جلب كنند، يا او را مورد دستور و فرمايشي قرار دهند. اما در مورد خداوند و حبيبش، چنين گماني نمي‌رود. اينگونه نيست كه ذات پاك و پالوده از غير پيامبر- صلوات الله و سلامه عليه- متوجه امري غير خدا باشد و خداي متعال با خطاب خود، توجه او را برگرداند و بفرمايد: «يا احمد…» بلكه آن وجود نازنين، چنان فاني و ذوب در اسماء و صفات الهي است كه جدايي غيريت براي ايشان قابل تصور نيست. دويي وجود ندارد تا يكي از ديگري پرسشي كند و ديگري جواب گويد. بنابراين، اين صدا زدن، ناميدن عرفي و معمول نيست.
در تسميه‌ها و نام هايي كه حضرت حق تعالي براي حبيب خود بيان مي‌كند، معاني‌اي وجود دارد كه اگر بر آنها كتابها نوشته شود، در اداي حق مطلب و معنا، كفايت نمي‌كند. هرگاه حضرت حق، حبيبش را با نام «يا احمد» خطاب مي‌كند، حبيب را بالاتر مي‌برد و خود فرو مي‌آيد. گويي خدا داني مي‌شود و حبيب عالي. در توضيح، بايد گفت ميان محب و محبوب -در حاليكه هر دو هم محب هستند و هم محبوب- علو و دنو معنا ندارد. عالي و داني لفظ است. محبوب عالي باشد، مانند اين است كه محب عالي است و محب عالي باشد، همانند آن است كه محبوب. هر كدام از اين دو چه عالي باشد چه داني، در حكم ديگري است. گاه حضرت رب اعلي، حبيب خود را با نام «مصطفي» خطاب مي‌كند. كلمه «مصطفي» اسم مفعول و به معناي «پذيرفته شده» است. معناي آن، چنين نيست كه «من تو را پذيرفته‌ام». چنانچه اگر مي‌فرمايد: «يا محمد» -صلوات الله و سلامه عليه و آله- معناي آن «ستوده» است، يعني ممكن است اين ستايش، ستايش حضرت ربوبي باشد، يا ديگران. چنانچه در آيات و روايات آمده است كه ملائك او را مي‌ستايند. خلق خدا از ازل تا به ابد، به ستايش وي مشغولند. بنابراين، او «ستوده» است. اما خطاب «يا احمد» داراي معناي ويژه‌اي است. يعني: هم اكنون كه تو را صدا مي‌زنم به حمد تو مشغولم. اين حمد و ستايش، از جانب خداست. اين تعبير دقيقي است از اين عبارت «الحمد لله رب العالمين» چه نيك است نامي كه بيان كردنش حمد الهي باشد. در حقيقت امر، حامد اوست و محمود نيز هم اوست. همه حمدها از آن خداست. همه حمد‌هايي كه واقع مي‌شود، از خدا و براي خدا واقع مي‌شود. هم فاعل و هم قابل و هم جا و مكان، يك حقيقت واحدند. اين تعبيري است از كلمه حمد كه امام خميني- رضوان الله عليه- در كتاب «تفسير سوره حمد» مي‌فرمايند. اگر چه همگان، توان فهم آن را ندارند و اين قبيل سخنان را به كفر، شبيه تر مي‌پندارند. «يا احمد» يعني «اي كسي كه من، پروردگار عالميان، به ستايش و حمد تو مشغولم» در اين كلام الهي، دريايي از محبت و عشق بي پيرايه حضرت حق تعالي، نسبت به حبيبش موج مي‌زند. ابراز محبت در اين كلام، يك طرفه و يك سويه است. بايد گفت ويژگي حبيب خدا، در همين است. در تمامي اسمايي كه خداوند بدانها رسول خود را خطاب كرده است، «محمد، مصطفي، احمد و…»، همه نشانگر محبت يك جانبه و يك سويه خداوند، نسبت به حضرت ختمي مرتبت- صلوات الله و سلامه عليه- است. تنها لفظي كه از دو سويه بودن اين ارتباط حكايت مي‌كند، كلمه «حبيب» است. در شب معراج، به رسول خود مي‌فرمايد: «يا احمد انّ محبته لله هي المحبه للفقراء و التقرب اليهم…» دوستي و محبت خدا، علاقه و اشتياق به خدا، محبت ورزيدن به خلق فقیر خداست. محبت ورزيدن به كساني كه پوشش آنها، ذكر و خلق آنها، همه داشته‌ها و نداشته‌هاي آنها، همه سرمايه اينجا و آنجاي آنها، فقر و تهيدستي است . همانگونه كه تقرب و نزديكي به خدا كمال است، تقرب به سوي ايشان نيز مطلوب و مورد توجه است. چنانچه «قربة الي الله» نيكو است، «قربة الي الفقراء» نيز چنين است. محبت به خدا، آن محبتي است كه در مورد فقرا اظهار شده باشد و سبب تقرب و نزديكي به ايشان و خداست. اين مقام، هم پايه و هم شأن مقام الوهيت است.به زبان ساده مي‌توان گفت‏ چه حق خواهي چه خلق‏‏، اين خواستن، به يك معناست و يك ارزش و يك كمال در آن نهفته است. در ادامه اين كلام حضرت حبيب- صلوات الله و سلامه عليه- مي پرسد: ( يا رب من الفقراء ) خداوند حبيب را يا احمد خطاب مي كند و او پاسخ مي دهد : ( يا رب ) يعني: ( من كجا احمدم من مملوك توام ) و البته چنين است كه او خود را احمد نمي داند. خدا مي فرمايد: «يا احمد » يعني «من تو را حمد و ستايش مي كنم » و حبيب مي گويد: «رب» يعني «رب من،پروردگار من، تو مالكي و من مملوك وعبد توام »

 ولايت خاندان پيامبر- صلوات الله عليهم اجمعين- دست آويز رسيدن به توحيد است
تعلقات مادي، موانع آغاز راه سلوك است كه انسان را به عالم ماده و ملك وابسته كرده و از ورود در ملكوت، باز مي دارد. اگر انسان در مسير و حركت صعودي بتواند از عالم ملك گذر كرده، به ملكوت برسد و از گردنه ها و عقبه هاي ملكوت گذشته، در عالم جبروت داخل مي شود.

 ويژگي امت رسول خدا-صلوات الله و سلام عليه- ورود در جبروت است
رسيدن به ملكوت، ويژگي امت حضرت عيسي- روح الله- است. ويژگي امت حبيب خدا، گذر از ملكوت و رسيدن به عالم جبروت است. ويژگي دوستان، محبان و خاندان پيامبر، عبور از جبروت و ورود به حوزه توحيد است. ايشان به لطف الهي از مهمترين عقبه ها كه گردنه ولايت است، عبور مي كنند. امت حبيب خدا بايد شباهتي با حبيب خدا داشته باشند، نه با ديگر انبيا و گرنه از امت حبيب نيستند. بايد تعلقات درون و بيرون را پشت سر بگذارند، از خود نيز بگذرند كه جهاد با نفس نيز، ويژگي امت رسول خدا محسوب نمي شود، بلكه بايد تا دروازه روشن ولايت رفته باشند، حال اگر سهمي از خاندان پيامبر داشته باشند، در حوزه ولايت ايشان قرار مي گيرند و به كرم اين خاندان صاحب كرم « فكّ رقبه » صورت مي پذيرد و گرنه در وادي سرگرداني و حيرت مي مانند تا كوكب هدايتي بدرخشد.

 يگانه راه نجات، نشستن به كشتي حسن مطلق است
در راه سلوك به سوي خدا، نمي توان با اتكا به خود قدم برداشت. پس از طي مراحل اوليه و جهاد با نفس و گذشتن از خود، بايد استعداد و قابليت سوار شدن بر كشتي نجات اهل بيت و عترت حبيب خدا را به دست آورد . بسيارند كساني كه با رنج و مشقت خود را به ساحل دريا مي رسانند،‌كشتي حسن مطلق را مي بينند، اما توان همراهي با كشتي و لياقت« اهل كشتي شدن »را ندارند و به همين سبب از غرق شدگان خواهد بود. بر كشتي نشستن و اهليت آنرا پيدا كردن، سخت تر و مهمتر از بر لب دريا رسيدن است. چه بسيارند كساني كه بر لب دريا زندگي مي‌كنند اما هيچ گاه بر كشتي نمي‌نشينند و از آمد وشد كشتي‌ها نيز خبر ندارند. انتسابهاي ظاهري به خاندان پيامبر، گرچه داراي ارزش و احترام است اما براي بدست آوردن «اهليت» كفايت نمي‌كند. چنان چه فرزند حضرت نوح- عليه الصلوة و السلام- به سبب ظاهر نسبي با آن پيامبر داشت كه ديگران نداشتند. اما خطاب الهي رسيد كه او فاقد مقام «اهليت» است. بايد با تلاش و كوشش توسل به آن خاندان كريم، مقدمات اهليت را فراهم كرد. كه اصل و اساس آن شباهت و تشبه به آن ذوات مقدسه در رفتار و گفتار و كردار است.
بدون دستيابي به ولايت و اتصاف به آن، امكان رسيدن به قلمرو توحيد وجود ندارد.
ماندگان در اين وادي و سرگشتگان اين بحر بي‌انتها، كم نيستند. اينان اهل شفاعت‌اند.

شفاعت خاندان پيامبر، براي چه كساني است؟
حبيب خدا مي‌فرمايد: «ادّخرت شفاعتي لاهل الكبائر من امّتی» شفاعت خود را براي اهل گناهان كبيره از امتم ذخيره كرده‌ام. اهل كبيره، كساني هستند كه چنان گناه مي‌كنند و بر گناه اصرار مي‌ورزند كه اهليت گناه را پيدا مي‌كنند. آنهم نه گناه كوچك و صغيره بلكه مرتكب كبائر مي‌شوند. فطرت ايشان پاك است اما رفتارها به معصيت آلوده‌اند. ايشان اگر از محبت بهره‌اي داشته باشند، توانايي تولد دوباره را خواهد داشت. شفاعت شامل حال محبان خاندان پاك پيامبر مي‌شود و آن عامل نجات ايشان از عالم جبروت و ورود آنها به عالم وحدت است. جايي كه وحدتش عين كثرت و كثرتش عين وحدت است. نه وحدت مانعي است براي كثرت و نه كثرت براي وحدت. اين معنا، قابل استدلال عقلي هست اما قابل تصور ذهني نيست. شيعيان، به كرم آن خاندان صاحب كرم ابتدا از امت رسول و حبيب خدا و سپس در زمره محبان ايشان قرار مي‌گيرند. با نعمت نخست از ملكوت گذر كرده و با ديگري به جبروت مي‌رسند. بايد اين استعداد و قابليت قريب به فعل را به فعليت رساند تا قابليت شفاعت خاندان پيامبر را پيدا كنند و در حوزه توحيد، قدم بگذارند.

ديده بدبين بپوشان اي كريم عيب پوش        زين دليريها كه من در کنج خلوت مي‌كنم

ادارك حضور حق و محضر پروردگار، زمينه را براي غضّ بصر و چشم فروبستن از امور نامطلوب و ناشايست و عدم توجه به غير را فراهم مي‌آورد. اگر كسي مجموعه عالم هستي را محضر خدا بداند، خدا را محيط بر خود و تمام امور ببيند، نه تنها به غضّ بصر دست پيدا مي‌كند، بلكه هيچ امري را كه رضاي الهي در آن نباشد، انجام نداده و در فكر و گمان و خيال خود نيز، از آن پرهيز مي‌كند. شايد ادارك حضور خدا، براي همگان به جهت عظمت آن ممكن نباشد و در حد گنجايش ذهني همه كس نباشد. اما در مرتبه پايين تر، توجه به حضور و احاطه پيامبر و خاندان مطهرش در عالم هستي، براي رهايي از غفلت ها و ارتكاب اعمال نامطلوب، مفيد و سودمند است. اكثريت خلق، غيبت مادي و بدن ايشان را به مثابه غيبت معنوي مي‌پندارند. اگر بدانند و بيابند كه اولياء خدا در تمام مجالس ايشان حضور دارند، بسياري از اعمالي را كه مرتكب مي‌شوند، نخواهند داشت. حتي دشمنان خاندان پيامبر، در حضور ايشان از انجام اعمال و گفتاري كه موجب نارضايتي ايشان مي‌شده است، پرهيز مي‌كردند تا نقطه ضعفي در ايمان نسبت به حضورشان نباشد، هر كار و هر سخني از ما صادر نمي‌شود. اگر رفتارها سنجيده و به جا نيست، ريشه و مبدأ آن كاستي در ايمان است و آن نيز ريشه در نقص و عدم معرفت دارد.

وجود مرآتي اولياء خدا، نشانه توحيد است
اولياء خدا و به خصوص خاندان پاك پيامبر- صلوات الله عليهم اجمعين- جز براي خواص از ياران خود اين حضور و احاطه را ابراز و اظهار نمي‌كنند. زيرا وجود ايشان، آيه و نشانه توحيد است يعني هرگاه بنده‌اي از بندگان خدا كه به ايشان بنگرد، به ياد خدا بيافتد و بر علم و معرفت و خشيت او در پيشگاه خداوند افزوده گردد. اگر اولياء خدا در انجام كارهاي خارق عادت و رفع حوايج بندگان خدا و كرامات و معجزات، واضحاً و براي همگان اقدام كنند، خود تابلو مستقلي خواهند شد كه مردم ايشان را به جاي خدا گرفته و اين خلاف غرض و مقصد آنهاست، چه اينكه وجود ايشان، آينه حق نماست، يعني خدا را مي‌نماياند نه خويشتن را. وجود ايشان وجود مرآتي است نه وجود استقلالي. به همين خاطر است كه معجزات و كرامات ايشان به صورت انحصاري و محدود انجام مي‌شود نه به صورت قانون كلي، براي تمام كساني كه طلب انجام اين گونه امور را دارند. اگر هم در مواردي براي مرهم و رفع نياز و گرفتاري و بيماري و… به كرامتي دست مي‌زنند بر اين نكته تأكيد مي كردند كه« ما دعا كرديم و از خدا خواستيم ان شاء الله خداوند به اجابت برساند». تا مردم نپندارند كه ايشان استقلال دارند. گرچه بايد گفت در واقع امر چنين است كه ايشان چيزي را اراده نمي‌كنند مگر آنكه ظاهر و حاضر مي‌شود و امري را نمي‌خواهند مگر اينكه تحقق مي‌يابد. اما ايشان كه براي اين نيامده‌اند تا اين مشكل و آن مشكل را حل كنند. مشكلات و سختي‌ها و گرفتاري‌ها چه در اين عالم، چه در عوالم ديگر همه الطاف و عنايات مكنون و پوشيده و مستور الهي است. اگر چه خلق تاب تحمل آنرا ندارند ايشان ضعيف‌اند و بالاها سبب قدرت بخشيدن به آنها است و ليك، خود از آن بي خبرند و اين سبب مي‌شود تا استعدادهاي نهفته به فعليت برسد و در خاك وجودشان گلستاني، سر بركند. دريغا كه تحمل خارهاي اين گلستان را ندارند و تاب سربرآوردن از زير خاك و سنگ كلوخ را ندارند. در واقع امر، نمي‌خواهند تحمل كنند، نه اينكه توان و قابليت و استعداد را نداشته باشند. اكثريت بندگان خدا، استعداد و قابليت دارند اما به غذاي آماده خوردن عادت كرده‌اند و از هيچ يك از امكانات وجودي شان بهره‌اي نمي‌برند، درعين حال مشتاقند كه فخر عالم بوده و بر بام آسمان هم بنشينند. نمونه‌اي از مواردي كه خاندان پيامبر، حضور همه جانبه خود را بر اصحاب سر خود آشكار كرده‌اند، روايت میسّر بياع است.

روايت میسّر بياع
او فردي از شاگردان خاصّ امام محمّد باقر – صلوات الله و سلامه عليه- بود روزي جهت زيارت و تشرف به محضر آن امام بزرگوار درب منزل ايشان رفته و دق الباب كرد دختر بچه‌اي پنج ساله درب را گشود میسّر مي‌گويد: «بر او سلام كردم، پرسيد كه چه كاري دارم در حاليكه دستم را در دستش گذاشتم گفتم» به مولايت بگو  میسّر  درب خانه ايستاده است و اذن تشرف مي‌طلبد. از انتهاي خانه صداي امام با عتاب بلند شد كه «ادخل لا ابا لك» داخل شو اي بي‌پدر. سپس فرمود: «يا  میسّر  لو كانت هذه الجدر تجب ابصارنا كما تجب ابصاركم كنّا و انتم سواء»، آيا فكر مي‌كني كه اين ديوارها و حجابهايي كه ميان ما و مردم كوچه و خيابان كشيده شده، مانع ديدن ما مي‌شود، چنانچه مانع ديدن شماست، اگر چنين باشد ما و شما فرقي نخواهيم داشت. بايد گفت علت نارضايتي و عتاب امام-صلوات الله و سلامه عليه- با  میسّر ، همان گذاشتن دست بر دست كودك پنج ساله است كه نه تنها عملي حرام نبوده بلكه مكروه نيز نبوده است. اگر قرار باشد ائمه معصومين و اولياء الهي، بخوانند و ببينند و سپس بدانند كه ديگر امام و مقتداي خلق نيستند . ايجاد كننده و پديد آورنده عالم هستي و تكوين و شارع و شرع نبودند. ايشان به خيال و گمان ذهني بندگان خدا نيز احاطه و سيطره دارند و آگاهي و حضور ايشان را بعد مادي، مانع نمي‌شود. به اشاره و پوشيده بايد گفت نه فقط خاندان پاك پيامبر چنين‌اند، بلكه هركس از محبان خاندان پيامبر، كه از محبت اكتسابي به ايشان سهمي برده باشد، نيز چنين است .محبت ارثي و مربوط به طنيت را خداوند متعال به لطف و عنايت ازلي و ابدي، در دل تمامي شيعيان و محبان اين خاندان نشانده است. اين محبت، مقصود نيست، بلكه محبت اكتسابي داراي چنين ويژگي است كه باعث آگاهي انسان نسبت به غيبت‌ها، پنهاني‌ها، و خفايا مي‌شود. گمان نكنيم كه اولياء خدا از اعمال و رفتار ما بي خبرند وما را نمي‌بينند، بنابراين در غيبت اوليا خدا بايد مراعات حضور و توجه ايشان را در اعمال و گفتار خويش داشته باشيم. غيبت خاندان پيامبر معنا ندارد. میسّر  كار حرامي انجام نداد و اينگونه مورد عتاب قرار گرفت، حال اگر اعمال مخالف با ظاهر شريعت افراد در محضر ايشان روي دهد، چگونه خشم و عتاب ايشان را تحمل خواهند كرد؟ اين عدم رضايت در خاندان پيامبر و اولياء الهي، براي انسان سلب توفيق مي‌كند و سبب دوري و محروميت فرد مي‌گردد. علت عتاب امام نسبت به عمل  میسّر  اين بود كه كار او در شأن شيعه و محب امام باقر نبود. كساني كه به نوعي انتساب و ارتباط بيشتري با خاندان پاك پيامبر - صلوات الله عليهم اجمعين- دارند، بايد مراقب حضور پيوسته خويش در مقابل چشمان ايشان باشند.
ابوبصير- فقيه بزرگ شيعه- روايت مي‌كند كه «خانمي را تعليم قرآن مي‌دادم در ضمن تعليم قرآن، مختصري مزاح كردم وقتي خدمت امام باقر مشرف شدم اما فرمودند: «به آن خانم چه گفتي؟» از خجالت و شرمساري دست خود را مقابل صورت گرفتم. حضرت فرمودند: «لاتعدون اليها» شاگردان ويژه امام باقر اينگونه بايد از اعمال و گفتار خود مراقبت كنند بايد گفته شود كه مزاح ابو بصير، اينگونه نبود كه به لغوي دچار شود، اما همين ميزان كه از جديت خارج شود، مزاح تلقي مي‌شود. امام دستور ميدهند كه ديگر به سوي آن خانم باز نگردد. در يك معنا اين است كه تعليم قرآن را متوقف كند و از اين عمل دست بكشد يا معناي ديگر اينكه مجدد مرتكب آن مزاح نشود. معناي دوم به نظر دقيقتر مي‌آيد زيرا در روايت ديگر آمده است كه امام باقر –صلوات الله و سلامه عليه- به ابوبصير مي‌فرمايد:«به او سلام برسان و بگو ابوجعفر از تو خواستگاري مي‌كند براي ابو بصير»