اشتراک فهم میان انسان و حیوان
با توجه به نكات دوازدهگانه ياد شده، آيا ميتوان فهم و شعور و انديشهورزي را به عنوان اخص خواص و اشهر لوازم و ويژگي خاص انسان و در نتيجه فصل منطقي او به حساب آورد و ديگران را از آن محروم دانست، تنها به اين دليل كه ما از آنها چنين چيزهايي را نديدهايم؟ آيا اين نوع داوري بر اساس خودمحوري مطرح نشده است؟ و آیا این نشان محدودیت درک و تجربه ما نیست؟ ما از درک و شعور آنها بیخبریم یا آنها از درک و شعور بیبهرهاند؟
سلیمان که زبان آنها را میدانست، به حقیقت میدانست. گر خواهیم که زبان دانیم باید با صاحب زبانی همراه شویم و تا چنین نکردهایم، چنین بیمهابا داوری نکنیم.
شناخت انسان از خودش تا اندازهاي خودخواهانه است، مگر كسي از راههاي فراطبيعي به آگاهي دست يابد كه البته هم ممكن است و هم مكرر انجام پذيرفته است. ولي ما بايد بر اساس همان نگاه خودخواهانه انساني از تفاوتهاي انسان و حيوان چيزي بگوييم، بنابراين به چند تفاوت اشاره ميكنيم.
در میان چوب گوید کرم چوب مر کرا باشد چنین حلوای خوب
کرم سرگین در میان آن حدث در جهان نقلی نداند جز خبث
کرم سرگین در میان آن حدث در جهان نقلی نداند جز خبث
سلیمان که زبان آنها را میدانست، به حقیقت میدانست. گر خواهیم که زبان دانیم باید با صاحب زبانی همراه شویم و تا چنین نکردهایم، چنین بیمهابا داوری نکنیم.
تو چه دانی بانگ مرغان را همی چون نديدستي سلِمان را دمي
شناخت انسان از خودش تا اندازهاي خودخواهانه است، مگر كسي از راههاي فراطبيعي به آگاهي دست يابد كه البته هم ممكن است و هم مكرر انجام پذيرفته است. ولي ما بايد بر اساس همان نگاه خودخواهانه انساني از تفاوتهاي انسان و حيوان چيزي بگوييم، بنابراين به چند تفاوت اشاره ميكنيم.
ادراك ويژه فراتر از صورتها و دادههاي حسي
با توجه به آنچه در مورد شناسايي منطقي انسان گفتيم و به دو نمونه از نمونههاي بسيار كه در قرآن و روايات آمده است، اشاره كرديم، ديگر نبايد چنين تفاوتي را بهطور كلي مطرح نماييم، ولي اگر چنين باشد، اصولاً نبايد هيچ چيزي بگوييم و بنويسيم.
مطرح ساختن اينگونه بحثها اگرچه صدق آن وابسته به محور بودن انسان است، در سودمندي آن شكي نيست. از اين گذشته، با همه آنچه كه گفته شد، باز هم يقين داريم كه انسان وجود جمعي دارد، از اينرو بيشك برتر از همه موجود طبيعي و فراطبيعي است، اگرچه در ادراك ويژه فراحسي آن جاي بحث و نظر وجود داشته باشد.
بالاخره اين وجود جمعي بايد در فهم انسان تأثير داشته باشد كه سبب علم و آگاهي ويژهاي براي او شود و در غير اين صورت، وجود جمعي انسان كه امري برهاني و شهودي است، مورد ترديد خواهد بود، آنهم ترديدي خلاف برهان و بداهت و در نتيجه فاقد هرگونه ارزش معرفتي. پس بايد بگوييم كه اگرچه همه موجودات به اندازه وجودشان از كمالات هستي برخوردارند و در نتيجه از فهم و ادراك نيز سهمي دارند، ولي انسان بهخاطر سعه و گستره وجودي خود و سهم بيشتر از هستي، از فهم و ادراك بيشتري نيز برخوردار است و اين يك تفاوت بين انسان و غير انسان است. شرح و بيان تفضيلي آن در گنجايش اين مقدمه نيست.
تجرد نفس انساني
اين تفاوت نيز مانند تفاوت قبلي، جاي تأمل و گفتوگو دارد، زيرا چگونه ميشود پرنده يا حشرهاي كه فاقد نفس يا فاقد نفس مجرد است، به چنان آگاهيهاي بس بلندي دست يابد؟ اگر چنين آگاهيهايي نشان تجرد نفس نباشد، چه نشان مطمئنتري ميتوان براي آن ارايه نمود؟
نگارنده در مباحث معاد در اينباره و نيز حشر آنان به تفصيل بحث كرده است كه ممكن است در آيندهاي نه چندان دور در دسترس قرار گيرد.
استعداد پيمودن راههاي ملكوتي و باطني
مهمترين تفاوت به نظر صاحب اين قلم، همين است. دستكم ميتوانيم بگوييم كه درباره سلوك ساير موجودات اطلاعي نداريم و در مورد انسان به يقين ميدانيم كه چنين استعدادي دارد و همين اندازه براي بحث عرفان بس است.
شايد ديگر موجودات نيز امتهايي مانند ما باشند و شايد اين همانندي، دقيق و همهجانبه باشد و يا قابل فهم و اثبات نباشد، به بحث ما ارتباط چنداني نخواهد داشت، بلكه براي پرهيز از اظهار نظر غيريقيني، عنوان بحث را از تفاوت انسان و حيوان، به ويژگي انسان تغيير ميدهيم و ميگوييم يكي از ويژگيهاي مسلّم انسان كه عقل و نقل و تجربه آن را اثبات نموده است، اين است كه انسان ميتواند به ملكوت دست يابد و از طبيعت گذر كند و به باطن هستي قدم گذارد. اينكه آيا موجود ديگري هم چنين است يا نه، به بحث ما ارتباطي نخواهد داشت.
آنچه تاكنون يادآوري كرديم، اولين نكتههايي بود كه بايد در اين مقدمه بدان اشاره كنيم، اينك به نكته دوم كه اشاره به آن ضروري و لازم است، ميپردازيم.
راههاي نيل به عالم ملكوت و حق
نخست يادآوري كنم كه ورود به عالم ملكوت ممكن است آگاهانه باشد و انسان بفهمد كه به آن وارد شده است و آن را مشاهده كند و ممكن است آگاهانه نباشد و كسي كه در آن وارد شده است، بدان آگاهي نداشته باشد و پس از رفع حجابهاي مشهود، آن را مشاهده كند، خواه رفع آن حجابها ارادي و اختياري باشد، چنانكه نتيجه سلوك راه باطن است، يا اضطراري و غيرارادي باشد، چنانكه با مرگ حاصل ميشود.
بنابراين رسيدن به عالم ملكوت، تنها مشاهدة آن و برخورداري آگاهانه از نعمتها و لذتهاي آن نيست، بلكه ممكن است كسي به آن دست يافته باشد، ولي بهخاطر كثرت و غلظت حجابهاي باطن، از نعمتهاي آن برخوردار نباشد، ولي با از بين رفتن اين حجابها كه غالباً با مرگ انجام ميپذيرد، جايگاه خود را در ملكوت مييابد و از نتايج ايمان و عمل خود بهرهمند ميشود. با توجه به اين نكته، راههاي رسيدن به عالم ملكوت را يادآوري ميكنم:
مهمترين راههاي ورود در ملكوت، دو راه است كه راه دوم آن نيز به دو شاخه تقسيم ميشود و در نتيجه راههاي عمده را ميتوان به سه دسته تقسيم نمود.
راه ظاهر
راه ظاهر كه بهخاطر استواري آن بر فكر و نظر و دليل و برهان، ميتوان آن را راه اهل نظر دانست، مهمترين ابزار حركت در اين راه، انديشه و استدلال و پايبندي به نتايج آن است. شناختن خدا و صفات و افعال او در حد توانايي، از طريق فكر و انديشه و اقامه برهان بر آن، بخشي از اين راه است. شناختن اين راه و ميزانهاي مربوط به آن و آگاهي يافتن به شايستگيها و بايستگيهاي آن، بخش دوم آن است و بالاخره عمل به لوازم آن و نيز تحقق بخشيدن به شايستگيها و بايستگيهاي شناخته شده، بخش سوم اين راه است.
حركت در اين راه و عمل به لوازم آن، سبب ورود در ملكوت ميشود، ولي ورودي ناآگاهانه. بدين معني كه كسي كه از اين راه براي رسيدن به كمال و سعادت خويش حركت ميكند، به كمال و سعادت خود كه شكل كامل و همهجانبه آن پس از مرگ آشكار ميشود، دست مييابد و اين دستيابي اگرچه پس از مرگ آشكار ميگردد، ولي زمينهها و شرايط بلكه خود آن پيش از مرگ پديد آمده است، ولي بهخاطر حجابهاي متعدد كه يكي از آنها حجاب تن است، توانايي مشاهده آن را ندارد.
در واقع چنين كسي به ملكوت راه پيدا كرده است، اگرچه خود نميداند يا آن را مشاهده نميكند. بدين خاطر است كه مشاهده از نتايج فكر و نظر نيست.
بهطور معمول همه اهل سلوك و حركت، در آغاز از همين راه شروع ميكنند، بدين خاطر كه حركت در اين راه، از چند جهت بر راه دوم كه بدان خواهيم پرداخت، تقدّم دارد. يكي بدين جهت كه غالباً تولد عقل و خرد آدمي پيش از ظهور و پيدايش دل او انجام ميپذيرد.
انسانها نخست انديشهورز ميشوند و به سود و زيان كارهاي خويش مينگرند و آن را محاسبه ميكنند، آنگاه ممكن است از قيد و بند سود در گذرند و به چيزي شيفته شوند و به آن دل ببندند و يا ممكن است هميشه در محاسبه سود و زيان بمانند و هرگز به غير از سود و زيان به چيزي شيفته نگردند و براي آن سر و جان نسپارند. پس به لحاظ طبيعي و تا پيش از ظهور و پيدايش دل، بايد حركت كرد و حركت ناچار بايد در راهي باشد و اين راه چيزي جز راه ظاهر و شريعت نيست.
دوم اينكه اين راه هميشه فراگيرتر و گسترده است. چه بسيار افرادي كه توانايي حركت در اين راه را دارند، ولي حركت در راههاي ديگر بيرون از توان و استعدادشان است. اكثريت قريب به اتفاق انسانها توانايي حركت و سپردن اين راه را دارند. تنها كساني كه نيروي عقل و خردشان ناهنجار باشد و دماغ سالم نداشته باشد و به زبان عوام، تنها ديوانگان از حركت در اين راه ناتوانند. ساير انسانها با هر شرايط و ويژگي، توانايي رهسپاري آن را دارند. به همين خاطر ميتوان گفت اين راه بر ديگر راهها تقدم دارد.
سومين جهت پيشي داشتن اين راه، سهولت و آساني و يا آسانتر بودن آن است. اين راه با يك زندگي متعارف و معمول كه غرايز و ميلها نيز ارضا شوند، فعاليتهاي اجتماعي به خوبي انجام پذيرد، لذتهاي فوري اگرچه زودگذر به دست ميآيد و بالاخره انگيزه خودخواهي و حبّ به ذات تقويت شود، سازگار است. بدين خاطر اين راه سختي قابل توجه و چشمگيري ندارد. اضافه كنم كه نتيجه اين راه آگاهي به حق است؛ شناخت كمال و سعادت، راه رسيدن به آن و بالاخره مجموعه آگاهيهاي مربوط به آن، كه در رسيدن به سعادت تأثيرگزار است، از نتايج اين راه به حساب ميآید.
راه باطن
ر اه باطن كه به تفصيل درباره آن سخن خواهيم گفت، چه اينكه عرفان عبارت است از سلوك همين راه، نتيجه اين راه، وصول به حق است و اين مهمترين تفاوت بين راه ظاهر و باطن است. چنانكه گفتيم، ثمره راه ظاهر، آگاه ساختن انسان به حق است، ولي ثمره راه باطن، مشاهده جمال حق و معبود مطلق به عين قلب و رؤيت حقايق و ملكوت عالم هستي و عوالم غيبي و دستيابي به آنهاست. اهل ظاهر ميدانند، ولي اهل باطن مييابند. پيش از شروع بحث اصلي (ويژگيها و شرايط و مقدمات و نتايج اين راه) به چند نكته اشاره ميكنيم:
1ـ اين راه خود بر دو شاخه تقسيم ميشود؛ يكي راه محبوب است و ديگري راه محب. ما در اين نوشتار، به شرح راه محب ميپردازيم. اشاره به راه محبوب را ميتوان در «كوي نيكنامان»[1] يافت.
2ـ سلوك اين راه، فرع بر سلوك راه ظاهر است. چون باطن مسبوق به ظاهر است و بهويژه انسان نخست به ظاهر هر چيزي توجه ميكند، ميشناسد و دست مييابد، آنگاه ممكن است به باطن آن توجه كند و بشناسد و بيابد. ظاهر، حجاب باطن است و نخست ظاهر در ديدرس قرار ميگيرد و آنگاه ممكن است باطن در تيررس قرار گيرد.
به همين خاطر است كه محققان از صوفيه گفتهاند: «پيش از استحكام طريق نظر و علم حكمت و كلام، طي طريق باطن امكان ندارد و تا شخصي، عالم به موازين طريق نباشد، طي طريق ميسر نگردد.» [2]
لازم به يادآوري است كه شناخت موازين راه و عمل به لوازم آن، از شرايط حتمي و غير قابل چشمپوشي است. كسي كه موازين راه را نميشناسد يا بدان پايبند نيست، به مشاهده ملكوت آنگونه كه شايسته است، نميرسد. ولي استوار ساختن طريق نظر و مهارت در علوم حكمت و كلام و مانند آن، شرط كمال رهسپاري در راه باطن است. كسي ممكن است (چنانكه بسيار ديده شده است) به چنين علومي آگاهي هم نداشته باشد تا چه رسد به تضلّع و تبحّر در آن، ولي دستي در ملكوت و چشمي به باطن عالم داشته باشد، هرچند كمال آن را كه در نكته بعدي يادآوري ميكنيم، در نمييابد.
3ـ سالكان راه باطن بهويژه واصلان به حق، علم و آگاهي خود را يا بيواسطه از خدا ميگيرند و از متعلّمان بيواسطه اويند و از مصاديق « يؤتي الحكمه من يشاء»(بقره/269) و يا با واسطههاي مقدّس و منزّه از خطا و سهو و نسيان از علوم الهي برخوردار ميگردند و علوم انبياء و اولياء را به ارث ميبرند.
خداي متعال كه به تعبير قرآن، معلّم انسان است و «علّم الانسان ما لم يعلم» شامل اوست و او را از خزاين غيب برخوردار ميسازد. به يقين اين تعليم بيواسطه، بهره بيشتري دارد و به همين خاطر، سالكان و واصلان، از سهمي عظيم و بهرهاي گران دارند.
به تعبير ابن عربي، «فهو سبحانه معلّم الانسان، فلا نشّك انّ اهل الله هم ورثه الرسل» و الله يقول في حق الرسول «و علّمك ما لمتكن تعلم» «علّم الانسان ما لم یعلم» (علق/5) و قال في حق عيسي: «و يعلّمه الكتاب و الحكمه و التوراة و الانجيل»(آل عمران/48) و قال في حق خضر صاحب موسي (ع) «و علّمناه من لدّنا علماً»(کهف/65) [3]؛ خداوند متعال آموزگار انسان است، از اينرو نبايد ترديد روا داشت كه سالكان و واصلان، از تعليم بيواسطه الهي برخوردار باشند، چنانكه انبياء و اولياء از آن برخوردار بودند.
[1]- اثر نویسنده
[2]- سيدجلال الدين آشتياني، شرح مقدمه قيصري
[3]- فتوحات مكيّه، ج1، ص279