آثار
ضرورت پژوهشهای دینی
مطالعات و پژوهشهاي ديني دربارهي جنبههاي مختلف دين به نتايج مهمي كه تأثيرگذار بر فهم از دين و تفسير آن است، انجاميده است. همين فهم و تفسير از دين، سبب رو آوردن به مطالعاتي شده است كه به پژوهشهاي پيشين جهت ويژهاي بخشيده است. در اين مجال نگاهي بسيار مختصر و گذرا به برخي از جنبههاي اين علم خواهيم داشت.
آيا انسان ملزم به پژوهش درباره دين هست يا نه و اگر هست چرا؟
پيش از پاسخ به اين پرسش، بايد مقدمهاي را مورد توجه قرار دهيم كه نقش مهمي در پاسخ ياد شده دارد و آن اين است كه اولاً ارزش تحقيق و پژوهش به خاطر انسان است يا خير و ثانياً آيا ميان انسان و پژوهش رابطهاي وجود دارد كه مقدمهي حكم به ضرورت آن باشد يا نه؟
مطالعه دربارهي چيستي انسان به اين مسأله كمك مهمي ميكند. اگرچه بررسي تفصيلي اين مسأله نهتنها بيرون از حوزهي بحث كنوني ماست بلكه همهي جوانب آن را نميتوان بهآساني مطالعه كرد، ولي اشارهاي به آن كه مبتني بر مطالعات تخصصي ديگر باشد، سودمند است.
از اين ديدگاه ميتوان گفت كه انسان حيواني متفكر است كه تفكر و انديشهورزي از ذاتيات اوست و همان گونه كه در جاي خود گفته شده است، «ذاتي» آن است كه با سلب آن از ذات، ذات منتفي ميشود. بنابراين، اگر انديشهورزي از انسان سلب شود، باقيماندهي آن، انسان نيست. هويت انسان با انديشهورزي درهم تنيده شده است و به تعبير ديگر، او در واقع مسؤوليت عقلاني دارد يعني مجموعهي آراء، اخلاق و رفتارهاي انسان بايد جنبهي عقلاني داشته باشد و به همين جهت وي مجاز به پذيرش چيزي است كه مدلل و بر پژوهشهاي دقيق نظري استوار باشد، بهگونهاي كه به يقين يا اطمينان نظري دست يابد. پذيرش چيزي كه يقيني و اطمينانآور و دستكم مدلل نباشد، با مسؤوليت عقلاني وي سازگار نيست.
همچنين او مجاز به انجام كاري است كه از طريق دقتهاي عقلي يا نقلي يقينآور يا اطمينان بخش به دست آمده باشد. ناديده گرفتن اين جهت، به معني ناديده گرفتن مهمترين بخش ذات و هويت انسان است. پس حقيقت انسان، ضرورت پژوهش را نمايان ميسازد و چون دين و گزارههاي ديني يا به هستها و نيستها ارتباط دارد و يا به بايدها و نبايدها و عقايد و اعمال انسان نيز مربوط به همين دو حوزه است، پژوهش دربارهي دين به هر يك از دو شكل ياد شده، ضرورت دارد.
آيا اين ضرورت، جنبه كاربردي هم دارد و به تعبير ديگر انسان بيرون از حوزهي نظري بدان پايبند است يا نه؟ براي پاسخ به اين پرسش اشارهاي به راههايي كه انسان به نوعي چيزي را ميپذيرد يا ميپسندد و يا بر اساس آن رفتار ميكند، سودمند است.
انسان به خاطر انسان بودن بايد آراء و نظرياتي را بپذيرد كه مدلل باشد و نيز رفتارهايي را انجام دهد كه بر دليل تكيه زده باشد. اگر رأي و عملي مربوط به حوزهي عقل است، بايد دليل عقلي داشته باشد و اگر مربوط به قلمرو نقل است، بايد مستند به نقل خطاناپذير، قطعي و دستكم مورد اطمينان باشد و اگر به قلمرو تجربه ارتباط دارد، بايد دليل تجربي قابل اعتماد داشته باشد. ولي همهي انسانها هميشه اينگونه نيستند و در بسياري از موارد معيارهاي پذيرش نظري و عملي آنها امري عقلاني نيست. بلكه بر اساس معيارهايي، انديشه يا رفتاري را ميپذيرند كه با ذات و هويت و مسؤوليت عقلاني وي تناسبي ندارد و بنابراين، فاقد ارزش و اعتبار رفتاري و قطعيت و واقع نمايي است. برخي از معيارهايي كه بر اساس آن پذيرش انجام ميشود و در ميان انسانها شناخته شده و رايج است از اين قرار است:
١ـ عقلاني بودن
چيزي كه بايد مورد پذيرش واقع شود بايد خردپذير باشد. اگر چيزي بدين جهت كه مدلل است و با قوانين و ادراكات عقلي روشن، سازگار است، مورد پذيرش قرار گيرد، هم با هويت و ذات انسان و مسؤوليت عقلاني او سازگار است و هم از قطعيت و دستكم اطمينان برخوردار است و هم واقع نمايي لازم را دارد.
٢ـ مخالف نداشتن يا نيافتن آن
اگر چيزي را كه بايد بپذيريم دليل عقلي يا قابل قبولي بر ضد آن وجود نداشته باشد يا بر فرض وجود، بدان آگاهي نداشته باشيم، اگرچه دليل و تبيين عقلي نيز نداشته باشد و در عين حال مورد پذيرش قرار گيرد، پذيرش آن معيار ديگري دارد كه كم و بيش مورد توجه مردم است. به تعبير ديگر بسياري از آراء و عقايد مردم تنها بدين خاطر مورد پذيرش واقع شده است كه نظر يا دليلي خلاف آن وجود ندارد يا آنان به آن دليل مخالف آگاهي ندارند.
دربارهي اعتبار يا بياعتباري معيار دوم يعني مخالف نداشتن نبايد به طور كلي و يكجا داوري كرد بلكه بايد فرضهاي مختلف آن را جداگانه بررسي نمود.
٣ـ تحقيق ناپذيري
ممكن است معيار پذيرش باور و نظريهاي اين باشد كه به طور كلي آن نظريه تحقيقپذير نيست. اثبات آن نه از راه عقل ممكن است و نه از راه مورد اطمينان ديگري مانند تحقيق درباره مشهورات. پذيرش چنين باوري اگرچه ارزش و اعتباري ندارد و نيز اگرچه تحقيقپذير نيست، ولي بخش گستردهاي از باورهاي بيشتر مردم را تشكيل ميدهد.
٤ـ تأييد بهوسيله نقل معتبر
نقل ياد شده يا يقينآور است و يا اطمينانآور و بر هر دو فرض، حوزهي نقل ياد شده يا مربوط به باور و نظر است و يا مربوط به كنش و رفتار و يا مربوط به نظري است كه به رفتار ارتباط دارد، مانند اخلاق.
اگر نقل ياد شده يقينآور باشد مانند متن كتاب آسماني يا سخن معصوم، از آنجا كه چنين نقلهايي به طور مطلق يقينآور و معتبر است و به همين خاطر مقدمهي برهان قرار ميگيرد و به تعبير منطقي، واجب القبول است، پذيرش نظر و باور و رفتاري كه مستند به آن باشد، قطعي است و با پذيرش آن بر اساس معيار عقلاني تفاوتي ندارد و دستكم كمتر از آن نيست. اگر نقل ياد شده، يقينآور نيست، يا راهي براي رسيدن به يقين وجود دارد يا وجود ندارد. اگر راهي وجود داشته باشد كه بدون اعتماد بر آن نقل، بتوان به يقين دست يافت، نقل ياد شده اعتبار ندارد ولي اگر راهي براي يقين وجود ندارد، اگر نقل ياد شده مربوط به پذيرش باور و نظر باشد، تأييدي بر آن است ولي اگر مربوط به عمل باشد، داراي اعتبار است.
٥ـ تأمين نيازهاي وجودي يا رواني
اگر علت و معيار پذيرش نظر يا باوري اين باشد كه آن باور نيازهاي وجودي يا رواني انسان را تأمين ميكند، اعتبار يا بياعتباري آن به اين امر بستگي دارد كه:
الفـ تأمين كننده بودن نيازها قطعي باشد يا غير قطعي.
بـ نيازهاي ياد شده، نيازهاي اساسي و گريزناپذير باشد يا نباشد.
جـ علم به اساسي بودن آن نيازها از راهي يقينآور به دست آمده باشد يا از راهي غير يقيني.
فرضهاي مختلف ياد شده نتايج متفاوتي را به دنبال دارند.
الفـ اگر علم به يكي از نيازها و گريز ناپذيري آن، يقيني باشد و نيز علم به اينكه پذيرش باور معيني، آن نياز را برطرف ميسازد، يقيني باشد و از راهي يقيني به دست آمده باشد، اين معيار در واقع به معيار نخست يا يكي از فرضهاي معتبر معيار چهارم باز ميگردد و در هر صورت داراي اعتبار است.
بـ اگر علم به اينكه اين نيازي اساسي و گريزناپذير است يقيني باشد، خواه اين يقين از راهي يقيني و داراي اعتبار به دست آمده باشد، خواه نيامده باشد ولي تأمين شدن آن نياز به وسيلهي پذيرش اين باور، يقيني نباشد، پذيرش آن، ارزش و اعتبار ندارد.
جـ اگر علم به نيازي يقيني باشد و تأمين كنندگي آن نيز يقيني باشد ولي راه كسب آن يقين، اعتبار علمي و عقلي نداشته باشد، در اين صورت نيز پذيرش فاقد ارزش است.
دـ اگر علم به يكي از نيازها يقيني نباشد، خواه تأمين كنندگي آن باور يقيني باشد و خواه نباشد، پذيرش آن باور اعتبار و ارزش ندارد.
با توجه به آنچه گفته شد، فرضهاي متعدد اين معيار اعتبار برابر ندارند و نميتوان همه را داراي ارزش برابر دانست. تنها فرضي كه اعتبار قطعي دارد آن است كه اولاً اساسي بودن يك نياز يقيني باشد؛ ثانياً راه كسب اين يقين اعتبار داشته باشد و ثالثاً به يقين دانسته شود كه نياز ياد شده با پذيرش آن باور يا نظريه تأمين ميشود. فرضهاي ديگر ياد شده ارزش علمي و عقلي ندارد.
٦ـ موافقت با كششهاي دروني انسان
ممكن است پذيرش برخي از باورها و نظريات با كششهاي دروني انسان موافقت داشته باشد و يا نداشته باشد. موافقت داشتن يا نداشتن، دليل معتبري براي درستي باور يا نظريه مورد بحث نيست ولي در صورت برابري پذيرش يا عدم پذيرش آن باور از جنبههاي ديگر، اين معيار يعني موافقت داشتن با كششهاي دروني بر معيار مخالف آن يعني موافقت نداشتن با كششها ترجيح دارد. يادآوري ميشود كه تنها ترجيح دارد نه آنكه دليل بر صدق آن باشد و نيز راهي براي دستيابي به صدق آن يا عاملي براي پيدايش صدق در آن نيست.
٧ـ سازگاري با باورها و نظريات پيشين
ممكن است كسي باور يا نظريهاي را بدين خاطر بپذيرد كه آن باور با آراء و نظريات وي سازگار است. اين فرض نيز اقسامي دارد:
الفـ راه ديگري براي پذيرش آن وجود نداشته باشد.
بـ از راههاي ديگر بتوان آن را ارزيابي كرد ولي ارزيابي آن منفي باشد.
بنابر فرض دوم، سازگاري با باورهاي پيشين نميتواند معيار صدق باشد ولي بر فرض نخست كه راه ديگري براي ارزيابي و مدلل ساختن آن وجود ندارد، دو فرض قابل تصور است:
الفـ باورها و نظريات پيشين ياد شده، مدلل و قطعي است.
بـ باورها و نظريات ياد شده، مدلل و قطعي نيست.
اگر آن باورها مدلل و قطعي نباشد، فاقد ارزش است ولي اگر باورهاي پيشين مدلل و يقيني باشد، آنچه كه با آن نظريات سازگار باشد، در واقع با آنها قابل جمع است و چون جمع دو نقيض يا دو ضد ممكن نيست پس اجتماع و سازگاري آنها نشان دهندهي اين است كه ميان آنها تناقض يا تضادي وجود ندارد.
پس بر فرض صدق آراء و باورهاي پيشين، هرگونه رأي و نظري كه با آن سازگار باشد نيز صادق است، از آنرو، پذيرش آن توجيهپذير و معتبر است.
راهها و معيارهاي ديگري نيز براي پذيرش باور و عقيده وجود دارد كه بيان همهي آنها در اين مختصر نميگنجد. بايد بيان داشت راهها و معيارهاي معتبر ياد شده همه بر پژوهش استوار است.
علوم مربوط به دينپژوهي
به طور كلي ميتوان علومي را كه به دين پژوهي سر و كار دارد به دو دسته تقسيم كرد:
١ـ علومي كه به جنبههاي عقلاني دين ميپردازند مثلاً به صدق و كذب و سازگاري دروني و بينات ترديد ناپذير دين ميپردازند و از ديدگاه عقلي سهم آن را از واقعيت و صدق و خردپذيري معين ميسازند. مانند علم كلام و فلسفهي دين.
٢ـ علومي كه به جنبههاي ياد شده به طور مستقيم نميپردازند بلكه به جنبههاي فروتر از عقل اديان توجه دارند. مثلاً دين را همچون يك نهاد اجتماعي مورد مطالعه قرار ميدهند و در پي تحليل واقعيتهاي تاريخي، اجتماعي، رواني، ادبي و هنري دين هستند. اين علوم را ميتوان تحليلگر جايگاه و برآيندهاي دين دانست.
اگر دين را يك نهاد اجتماعي بدانيم، (مقصود از نهاد اجتماعي، سازمان يا ارگان يا انديشهي منظمي است كه از زندگي انسان جداييپذير نباشد و هرگاه و هرجا كه زندگي انسان وجود داشته باشد، آن نيز وجود دارد مانند خانواده، حكومت، اقتصاد، آموزش و پرورش و مانند آن) مطالعه دربارهي علل و چگونگي پيدايش آن، آثار و برآيندهاي آن و مقايسه آنها با نمونههاي جايگزين، به دستهاي از علوم ارتباط پيدا ميكند كه ميتوان مجموعهي آنها را «جهانبيني كاوي» يا «مطالعهي تحليلي كليت دين» ناميد.
مطالعهي ياد شده پژوهشي تطبيقي، تاريخي و دروننگر است يعني نخست اينكه نهاد ياد شده را با ساير نهادها مقايسه ميكند و آثار و برآيندهاي هر كدام را از طريق سنجش با يكديگر تحليل ميكند و نيز امكان جايگزيني آن را به وسيلهي ساير نهادها مورد مطالعه قرار ميدهد و در واقع ناديده انگاشتن آن را ارزيابي ميكند و بالاخره اين نهاد را با همتاهاي خود در ساير جوامع انساني مقايسه ميكند و با بررسي آثار و برآيندهاي مثلاً اديان متعدد در جوامع مختلف، نقاط قوت و ضعف آن را ارزيابي ميكند. با توجه به اين جنبهي علوم ياد شده، اين پژوهش تطبيقي است.
دوم اينكه اين پژوهش جنبهي تاريخي هم دارد و بيش از توجه به وضع فعلي اديان (كه در وجه تطبيقي آن مورد توجه بود) به موقعيت تاريخي آن نظر دارد. به عنوان نمونه به تاريخ تطور و تغييراتي كه در دين ايجاد شده و نيز عناصري كه از اديان ديگر يا فرهنگهاي بومي و غير بومي وام گرفته شده، تأثيري كه بر فرهنگها و اديان گذاشته است، علل موفقيتها و ناكاميها، گسترش و كاهش، درگيريهاي فيزيكي و فرهنگي آنها و به طور كلي به مجموعهي جنبههاي تاريخي آن ميپردازد.
سوم اينكه اين پژوهش با نگاه از درون دين انجام ميگيرد، نه از بيرون. اگرچه دين را هم از درون ميتوان مطالعه كرد و هم از بيرون، همان گونه كه به طور كلي بسياري از موضوعات را ميتوان دوگانه بررسي كرد:
الف ـ دروننگري
ب ـ برون نگري
و هر يك از آن دو نيز نتايج ويژهاي دارد.
مقصود از مطالعه با نگاه از درون اين است كه پژوهشگر همچون يك معتقد به دين آن را مطالعه كند، نه همچون يك تماشاگر بيروني. پژوهشگر بايد يا خود معتقد به دين باشد و يا دين را از منظر معتقدان به آن مطالعه كند و دستكم نگاه خود را با نگاه معتقدان به دين طراز كند تا بتواند نگاهي توأم با همدلي داشته باشد.
به تعبير ديگر، پژوهشگر بايد با احساس يگانگي و اتحاد با پيروان يك دين، به مطالعه بپردازد تا بتواند دين را از نگاه آنها تماشا كند و از اين راه، دين را آنگونه كه هست بشناسد، نه آنگونه كه خود ميخواهد. به تعبیر«هوسرل» پژوهش بايد پديدار شناختي باشد. يعني مطالعهي هر پديدهاي بايد آنگونه كه پديدار گشته است، انجام پذيرد نه آنگونه كه پژوهشگر ميخواهد. كنار گزاردن هر گونه ذهنيت و باور و داوري پيشين بلكه در نظر گرفتن هر آنچه در فهم بيطرفانهي موضوع مورد مطالعه كمك ميكند، شرط پژوهش پديدار شناختي است..
در مورد مطالعه دين، همدلي كمترين شرط آن است.
در هر صورت، مطالعهي گوهر دين از طريق پديدارهاي آن و با نگاه معتقدان به آن و كنار گذاشتن هرگونه پيش داوري، ذهنيت و باوري كه جهت مطالعه را تغيير دهد، شرط پژوهشهايي است كه به دين به عنوان يك نهاد اجتماعي ميپردازد.
--
روزنامه قدس
سهشنبه ٧ بهمن ١٣٨٢ ـ ٤ ذي الحجه ١٤٢٤-٢٧ ژانويه ٢٠٠٤
سال هفدهم ـ شماره ٤٦٢٩