درس ششم

انسان موجودی، بی مثل ومانند
به راستی می توان گفت که انسان مثل و مانند ندارد، به همین دلیل، همه عالم هستی برای انسان، به واسطه انسان و مجرای او آفریده شد، بلکه همه در بقا و دوام شان به وجود انسان نیازمند هستند و سر بقا و دوام آنها نیز خدمت کردن به انسان بوده، هست و خواهد بود. ولی اکنون ما با آن انتخاب بزرگ و اساسی روبرو هستیم . انتخابی که برخی گمان برده اند ریشه در خودخواهی انسان و به نظر درست تر، ریشه در طلب، محبت و عشق انسان به خدا و رب خویش دارد. انتخاب فرود آمدن در جهان طبیعت و در زندان گرفتار شدن، انتخاب بزرگی بود که با صفاتی مانند جهول بودن و ظلوم  همراه است و اینکه، به خویش ستم می کند ولی این ستم کردن به خویش، از کمالات انسان به حساب می آید و از نقائص و ضعف های او نیست. اگر چه این انتخاب نشان دهنده جهل بلکه جهول بودن انسان است ولی مقصود از این جهل، جهل به خود، به اعمال خود و یا جهل به کمالات و سعادت خود نیست. باید معنای دیگری داشته باشد که آن نیز کمالی از کمالات انسان باشد، در غیر اینصورت، واگذار کردن امانت الهی که ملائک تاب تحمل آن را نداشتند، به انسان جهول (یعنی بسیار نادان) کار حکیمانه ای نبود. در حال حاضر با گذشته ای که داشتیم و شرایط فعلی که استعدادها و استحقاق های بسیاری داریم که اگر به فعلیت برسند به جایگاه نخستین خود که افضل از همه ملائک و موجودات بوده است، می رسیم بلکه به مقامی فراتر از آن – که مثل و مانند ندارد بلکه قابل تصور نیست- خواهیم رسید.

چگونه می توان به جایگاه اصلی و نخستین خود وحتی فراتر ازآن دست یافت؟

حال چگونه می توان به این مقام دست یافت؟ چگونه می توانیم این استعدادها و لیاقتهایی را که داریم به فعلیت برسانیم؟ آیا می توانیم بار دیگر به جایگاه اصلی و نخستین خویش بلکه مهم تر از آن دست پیدا کنیم و اگر می شود راههای رسیدن به آن جایگاه چیست؟ اگر چه دو بخش قبلی، بحث های نظری بود ولی بخش های آینده بحث، عملی خواهد بود. آیا می توان به درجه ای رسید که بهشت با همه عظمت و گستردگی، لطافت، جمال و جلالی که دارد، مشتاق دیدن لحظه ای و برگرفتن نگاهی از ما باشد؟ اجمال نظر در مباحث اخلاقی نشان می دهد که چنین کاری امکان پذیر است و انسان می تواند به اصل خودش بازگردد و باطن خویش را آشکار کند، به گونه ای که ببیند ملائک به سجده رفته اند و از انسان هنوز هم چنین تقاضا و طلبی دارند، چنانکه انسان آیینه تمام نمای خدا بود، هنوز هم همان گونه است. ولی از چه راهی می توان به آن دست پیدا کرد؟ ممکن است راههای متعددی را بتوان مطرح کرد که در جایی دیگر به اشاره و یا به تفصیل گفته ام، ولی راهی که امروز مطرح می کنم راهی است که انسان را به سرعت یا سریع ترین صورت و در عین حال مستقیم ترین وجه، بدون زحمات فوق العاده و تلفات قابل توجه، به کمال خودش می رساند. این راه، حس معرفتی، سهم اخلاقی و صفاتی و نیز بخش عملی دارد. هر کدام از این راهها اگر چه در آغاز اندکی مشکل می نماید و اگر شرایط، زمینه ها و مقدماتش را فراهم نکنیم، چندان آسان نیست ولی برای کسانی که اهل همت عالی هستند، برای کسانیکه گمشده دارند و یا حداقل برای کسانیکه بی قرار هستند، کار چندان مشکل و سختی نخواهد بود. البته مستحضر هستید که در هر کاری و برای رسیدن به هر هدفی، اگر انسان گمشده داشته باشد و گمشده او عزیز و مطلوب باشد به گونه ای که بدون آن نتواند قرار و آرامش داشته باشد، بدون آن نتواند زندگی کند، یقیناً به مطلوب و مقصود خود خواهد رسید و به همین دلیل در همه آداب سلوکی و در همه مباحث اخلاقی دقیق، گفته شده است که گمشده داشتن، شرط نخستین است، ولی این مبحث را به سبک دیگری مطرح می کنیم که با آنچه در جای دیگر گفته شده تفاوت دارد. بنابراین راه رسیدن به کمال شایسته خود که مسجود ملایک بودن است- نه هم ردیف ملایک، بلکه سمت مالک بودن بر ملایک است- آن است که نسبت به موضوعاتی معرفت داشته باشیم، صفاتی را کسب کنیم و اعمال منظم و پیوسته ای را انجام دهیم. هر یک از این سه راه را در حد گنجایش جلسات توضیح خواهیم داد.

اقسام معرفت
 معرفت بر دو نوع است، اگر چه این دو نوع معرفت با هم تفاوت اساسی دارند به گونه ای که نمی توان آنها را با یکدیگر مقایسه کرد و چه بسا مشترک لفظی – نه مشترک معنوی- باشند ولی در عین حال هر دو را می توان معرفت نامید و به نوعی بدست آورد. یک نوع آن، معرفت رسمی، سطحی و ظاهری است،  که از طریق تعلیم و تعلّم، مطالعه و تفکر می توان، این معرفت را بدست آورد. قسم دیگر معرفت، معرفت حقیقی، باطنی و غیر رسمی است. معرفتی که از طریق بسیار خواندن، نوشتن و مطالعه کردن بدست نمی آید، بلکه باید از راههای دیگری که ویژه آن است، بدست آورد. البته هر کدام از این دو راه می توانند لطف، عنایت و فعل خدا باشند، همچنین می توانند به نوعی به انسان نسبت و انتسابی داشته باشند، به گونه ای که انسان بتواند تصمیم بگیرد و کاری را انجام بدهد.

معرفت رسمی، سطحی و ظاهری
معرفت های رسمی، مجموعه اطلاعات و داده هایی است که انسان را نسبت به حقایق و واقعیتهای عالم هستی آشنا می کند. آن دسته از واقعیتها و حقایقی که برای انسان نسبت به مبدأ و مقصد خویش، نگاه ویژه ای بسازد. به تعبیر دیگر هر معرفتی، هر اطلاع و دانشی که سبب شود نگاه انسان به جهان تغییر پیدا کند، نگاه انسان به خودش و نیز به دیگران تفاوت پیدا کند، این گونه معرفت است که در مسیر بازگشت به اصل خویش مفید و مؤثر است و تا اندازه ای سببیت و علیت نیز دارد، اگر چه تام و تمام نیست. حال، اگر بدانیم که مثلاً پنج ضربدر پنج می شود بیست و پنج و این، هیچ تأثیری در نگاه ما به جهان و انسانها ایجاد نکند، این معرفت دنیوی است، مربوط به اینجا و اکنون است و ممکن است سبب منبع درآمد و آسایشی بشود ولی سبب نمی شود که قابلیت ها و استعداد های ما به فعلیت برسند و باطن ما را – که مرکز عنایات و الطاف ویژه الهی است- آشکار کند. آن خورشید حقیقت را که در وجود ما نهفته است و هزاران حجاب بر آن انداخته اند تا نامحرم نبیند، آن را آشکار نمی کند. هم چنانکه خدا مشتاق دیدن گنج نهان در وجود خود بود، مشتاق دیدن این گنج نهان در وجود مظاهر اسماء، صفات و یا خلیفه اش نیز است. هم چنانکه ذات خدا نهان بود، خلیفه خدا نیز ذات اش نهان است و هم چنانکه عیان شدن ذات خدا بر خودش مطلوب بود، عیان شدن حقیقت خلافت الهی و خلیفه الهی نیز مطلوب و مقصود است. بنابراین، این اطلاعاتی را که بدست می آوریم- که بعد متعلق را مطرح می کنیم- اگر سبب شد که نگاه ما به جهان، انسانها و به خود تغییر پیدا کند، این معرفت باارزش است. اگر چه این معرفت، معرفت رسمی است ولی سودمند است. اگر کسی توانست بگوید :«به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست.» ولی نگوید:«به جهان خرم از آنم چون می خورم، می بینم، در تصرف من است، مربوط به من است»، این اگر چه ثمره و نتیجه معرفت رسمی است ولی سودمند است و می تواند برای بازگشت انسان به مقصد نهایی و مبدأ خویش – که خدای خویش است- کمک شایانی کند. اگر چه تام نیست ولی دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است، دست ما در اولین قدم به این معرفت می رسد. اگر کسی از طریق فکر و مطالعه، دانستن و مانند آن، -مهم نیست موضوع دانستن چیست، مهم این است که چه تأثیری بر نگاه ما نسبت به جهان می گذارد- توانست با دلایل نقلی و یا با اعتقاد به تجربه ای که بدست می آورد، به این نتیجه برسد که همه از اوست و اگر نیک بنگری همه اوست، اگر چه این دید و معرفت، نظری است ولی در عین حال می تواند سودمند باشد و زمینه بیداری را فراهم کند، آگاهی ما نسبت به گمشده هایمان را به فعلیت برساند، درد غربت را در ما ایجاد کند، ما را به خود آورد و جایگاهمان را آن چنان در مقابل ما، عیان سازد – حتی اگر در مقابل دیده عقل باشد- که به چیزی دل نبندیم، انس نگیریم، غم خود، دیگران، دنیا و آخرت را نخوریم، زیرا اگر کسی به این فهم و درک برسد که آنچه در عالم هستی تحقق پیدا می کند، به اذن، رضایت و مشیت خداوند، بوده و هست و خواهد بود، جای غم خوردن برای او باقی نخواهد ماند. بنابراین، این نوعی معرفت رسمی، تعلیمی و تعلّمی و مانند آن است که متعلقاتش را بعد عرض می کنیم.

معرفت حقیقی وباطنی
بخش دیگر معرفت های حقیقی و باطنی است. با توجه به اینکه ویژگی های این نوع معارف، بیان ناپذیر است بنابراین در حد اشاره و نگاه کوتاه و مختصری به روایات، برخی از مطالب را عرض می کنیم. حتماً شنیده اید، خوانده اید و بسا گفته باشید که در روایات متعدد آمده است دسته ای از معارف الهی با خواندن بسیار، نوشتن و مطالعه بدست نمی آید. «لیس العلم بکثرة التعلم انّما العلم نور یقذفه الله فی قلوب من یشاء» علم نوری است ومطالب و مفاهیم خواندنی و به ذهن سپردنی نیست.
علم حقیقی آن است که در دل بندگان قرار بگیرد و البته فرمود، دل هر کس بخواهد تا متعلّق مشیت خدا قرار بگیرد. معنای متعلّق مشیت را به صورت خیلی کوتاه توضیح می دهیم. در برخی از روایات آمده است که خاندان پیامبر، یک درجه و مرتبه ای از علم را دارا هستند که هیچکس آن علم را ندارد- انبیاء مرسل، ملایک مقرب، مؤمنان آزموده دل و هیچ موجودی از موجودات ممکن عالم هستی چنان علمی را ندارند. راوی سؤال کرد :«پس این علم را چه کسی دارد که هیچ کس نمی تواند تحمل کند، بفهمد و بیابد؟ حضرت فرمود:« نحن نحتمله ،ما فقط این علم را داریم و هیچ کس توان دسترسی ندارد»، این یک درجه از علم است. درجه دیگری از علم را امام صادق – صلوات الله و سلامه علیه- مانند همین روایت، روایتی را فرمود که علمی وجود دارد که ملایک مقرب ندارند تا چه رسد به ملایک غیر مقرب، علمی است که انبیاء مرسل ندارند تا چه رسد به ملایک غیر مقرب، علمی است که مؤمنان آزموده دل ندارند تا چه رسد به مؤمنان معمول، متوسط و متعارف». ابوسامع –راوی- سؤال کرد:« پس این علم را چه کسی دارد؟» فرمود:« من شئنا» هر کسی را که بخواهیم از این علم برخوردار می شود.»

«من شئنا» چه کسانی هستند؟
حال چه کسانی مورد تعلق و مشیت آنها هستند؟ به تعبیر دیگر این علم به کسانی تعلق می گیرد که خاندان پیامبر بخواهند. در آیه کریمه و یا در روایات دیگر آمده است که علم به زیاد خواندن و نوشتن نیست بلکه علم به قلب تعلق می گیرد ولی قلبی که خدا بخواهد. این قلبی که خدا و خاندان پیامبر می خواهد که عالم شود؛ معارف حقیقی را بدست آورد و خزائن اسرار و معارف خدا و خاندان پیامبر باشد چه قلبی است؟ در جای دیگر به اشاره و یا به تفصیل گفته ایم که عبارت است از قلب انسانی و بنده ای که در ابراز محبت نسبت به خاندان پیامبر صداقت ورزیده باشد و حق محبت را ادا کرده باشد. اگر چه این سخن، چند معنای دیگر نیز دارد که این ابراز محبت صادقانه به چه معناست ولی آن معنایی که اینجا مد نظر است، این است که انسان هر چه می خواهد، بدین دلیل بخواهد که خاندان پیامبر خواسته اند و اگر خاندان پیامبر نخواسته بودند، او نیز نمی خواست. بدین خاطر از این کار پرهیز کرده است که خاندان پیامبر فرموده اند پرهیز کنید، به گونه ای که اگر خاندان پیامبر نفرموده بودند که پرهیز کنید، او بی نظر بود، پرهیز و عدم پذیرش مساوی بود به این معنا که نه فقط علم اش به دنبال نظر خاندان پیامبر رخ می دهد، نه فقط صفاتش به دنبال معارف و تعالیم خاندان پیامبر رخ می دهد بلکه مشیت و اراده اش نیز به دنبال اراده و مشیت خاندان پیامبر – صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین- رخ می دهد به تعبیر دیگر اگر از محب صادق سؤال کنند: به نظر شما این رنگ خوب است؟
می گوید: اگر خاندان پیامبر بپسندند، خوب است و اگر نپسندند، خوب نیست و اگر بپرسند، نظر خودت چیست؟ می گوید: «من چه کسی هستم که نظر مستقل و جدای از آنها داشته باشم.» محب صادق به کسی می گویند که جز خواست محبوب، چیزی ندارد، نمی خواهد، نمی شناسد و طلب نمی کند. شایان ذکر است که هر کس توانایی اظهار محبت، در درجه اول به پدر، مادر، همسر و فرزندان را داشته باشد، می تواند کیفیت اظهار صادقانه محبت را تمرین کند. زمانی که خوب و بد بودن مربوط به شریعت است، ما ودیگران حق نداریم که آن را کم و زیاد کنیم، ولی در مواردی که نمی دانیم و ظاهر شریعت، ساکت است و یا اختیار را در دست خودمان قرار داده است، در این گونه موارد نباید میل و خواسته های خودمان را به دیگران القا کنیم. بنابراین، این علم نوری است که خدا در قلب کسی که می خواهد یعنی کسی که خدا می خواهد، قرار می دهد. حال چه کسانی را خدا می خواهد؟ کسانی که نسبت به خدا محب صادق هستند، به این معنا که اگر خدا بگوید: بنشین، می نشیند و اگر گفت برخیز، برمی خیزد. اگر در تمام عمر این عمل را خدا بگوید، بدون چون و چرا انجام می دهیم و این می تواند اظهار محبت خالصانه باشد. در برخی روایات به دنبال این حدیث آمده است که «من یشاء» تا اینجا مشترک است، «من عباده»- این «من» بیانیه است- یعنی عباد خدا، بندگان خدا که متعلق مشیت خدا هستند. بنده آن است که در مقابل مولای خویش، جز خواست مولای خویش نخواهد. معنای دقیق تر از بنده، آن است که اصلاً چیزی نخواهد، در مقابل مولای خویش هیچ اعتراضی نمی کند بلکه حتی در ذهن و خاطرات خود نیز، امر نامطلوب رخ نمی دهد و نمی گوید که ای کاش غیر از این بود. بنابراین قسم دوم علم و معرفت به دل تعلق می گیرد و به ذهن، آموختن بسیار و به حافظه سپردن تعلق نمی گیرد.