عرفان چيست
بزرگترين كمال آدمي، بلكه تنها كمال ويژه او، شناخت ذات اقدس الله و اسماء و صفات اوست كه سبب غرق شدن در درياي بيكرانه عبوديت است. محتواي اصلي و اساسي و پيامهاي آسماني ابنياء الهي و ديگر رهنمونهاي دروني و بيروني، علمي و عملي ايشان براي رسيدن به همين امر مهم بوده است.
بزرگترين كمال انسان علم و معرفت است و به يك بيان هدف از آفرينش او همين است. به فرموده حضرت دوست: «و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون» [1] . به گفته برخي از مفسران «ليعبدون» يعني ليعرفون. زيرا بي علم و معرفت عبادت انجام نميپذيرد. بدين خاطر كه اولاً عبادتي را ميتوان حقيقتاً عبادت ناميد كه انسان را از خانهي انانيت و هستي خود خارج ساخته و به هجرتش وا دارد و از فرعون نفس او عبد سازد و نشان عبد آن است كه نخست مولاي خويش را شناسد. آنگاه در برابر او زانو زده و تسليم محض باشد. چنين عبادتي جز از صاحب معرفت نشايد. حتي كساني كه در عمل نيز استقامت ميورزند اهل معرفتند.
ثانياً تا كسي عبد بودن خويش را نيابد عبادت نكند اگر چه لب و زبانش به «ورد» در جنبد. بسيار كه زيرك باشد و فهيم، معامله كند. عابد آن نيست كه كنجي گزيند و دست و زبان جنباند، او زاهد است نه عابد در حاليكه مقصد آفرينش عبادت است نه زهد.
پرستش مجهول، ناشدني است؛ چنانكه تا طاغوت (غير خدا) شناخته نشود، پرهيز از او انجام نشود. «ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت» [2]
بزرگترين كمال انسان علم و معرفت است و به يك بيان هدف از آفرينش او همين است. به فرموده حضرت دوست: «و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون» [1] . به گفته برخي از مفسران «ليعبدون» يعني ليعرفون. زيرا بي علم و معرفت عبادت انجام نميپذيرد. بدين خاطر كه اولاً عبادتي را ميتوان حقيقتاً عبادت ناميد كه انسان را از خانهي انانيت و هستي خود خارج ساخته و به هجرتش وا دارد و از فرعون نفس او عبد سازد و نشان عبد آن است كه نخست مولاي خويش را شناسد. آنگاه در برابر او زانو زده و تسليم محض باشد. چنين عبادتي جز از صاحب معرفت نشايد. حتي كساني كه در عمل نيز استقامت ميورزند اهل معرفتند.
گـوهــر معرفت آمـوز كـه بـا خـود بــبــري كه نصيب دگران است نصاب زر و سيم
دام سخت است مگر يار شود لطف خدا ورنـه آدم نـبـرد صرفه ز شيـطان رجيـم
دام سخت است مگر يار شود لطف خدا ورنـه آدم نـبـرد صرفه ز شيـطان رجيـم
ثانياً تا كسي عبد بودن خويش را نيابد عبادت نكند اگر چه لب و زبانش به «ورد» در جنبد. بسيار كه زيرك باشد و فهيم، معامله كند. عابد آن نيست كه كنجي گزيند و دست و زبان جنباند، او زاهد است نه عابد در حاليكه مقصد آفرينش عبادت است نه زهد.
زاهد نداشت تاب جمال پریرخان کنجی گرفت و ترس خدا را بهانه کرد
پرستش مجهول، ناشدني است؛ چنانكه تا طاغوت (غير خدا) شناخته نشود، پرهيز از او انجام نشود. «ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت» [2]
اقسام علم و معرفت
1- علمي كه انسان با بسيار خواندن و شنيدن و ديدن و گفتن بهدست ميآورد. يعني مجموعهي دانستنيهاي لازم يا غير لازمي كه از راههاي ياد شده در ذهن او انباشته ميگردد و در نتيجه «ميداند».
2- علمي كه با آماده ساختن زمينههاي آن، از سوي خدا بردل آدمي نازل ميگردد و اين علم نوري است كه در دل جاي ميگيرد نه در ذهن.
اولي دانستني است و دومي يافتني، آن شنيدني است و اين چشيدني. آن وزري است بر دوش و اين رمزي است بر گوش؛ آن آب و نان است و اين دل و جان، آن گفتن است و اين رفتن. آن بار است و اين نار، آن مشق است و اين عشق، آن باليدن است و اين ناليدن، آن حرص و آز است و اين سوز و گداز.
ولي خدا (كه درود بيپايان بر او باد) فرمودند:
«ليس العلمُ بكثره التعلم انما العلمُ هو نور يقذفه الله في قلب من يريد ان يهديه» [3] .
«علم بسيار خواندن و آموختن نيست، علم نوري است كه خدا در دل كسي كه بخواهد راه به او بنمايد، مياندازد.»
علم عرفان
علم عرفان در علوم انساني بلكه در علوم عقلي از پيچيدهترين علوم است يا بدين خاطر كه فلسفهاي پيچيده است و يا بدين خاطر كه مجموعهاي از آگاهيهاست كه از راه رياضت بدست آمده است. هر كدامش باشد سبب ميشود كه از علوم پيچيده محسوب شود. بزرگان اين فن سفارش اكيد دارند كه براي فراگيري عرفان نخست فلسفه بياموزيد. پس از آن به فراگيري عرفان بپردازيد. اين نشان دهنده آن است كه حداقل دانشمندان و آگاهان و خبرگان مسلمان از رشتههاي علوم الهي و معقول و منقول به اهميت عرفان توجه داشتهاند. بر همين اساس يا به خاطر رعايت نكردن شرايط فراگيري اين علم و يا به خاطر فقدان استعداد و در نتيجه به خاطر انحرافهاي آشكار و روشني كه در ميان آگاهان به اين علوم وجود دارد يا وجود داشته است (دست كم از نظر عالمان ديني چنين (انحرافاتي تثبيت شده است)، بسياري از علماي مسلمان بويژه كساني كه در علوم عقلي تبحّر و ممارست نداشتند و بويژه عالماني كه در علوم غير عقلي تخصص و اجتهاد داشتند از پرداختن به اين علم نهي شدهاند.
از گذشته دور علومي مانند فلسفه براي همهگان سفارش نميشده ولي عرفان نه تنها براي همهگان بلكه براي خواص از متكلمان و طلاب و دانشجويان نيز سفارش نميشده است. در يونان بويژه در يونان باستان نيز چنين بوده كه علومي مانند رياضيات و منطق پيشنياز فلسفه بحساب ميآمده و فلسفه بطور عام پيشنياز عرفان.
تعداد دانشجويان در درس عرفان بدليل پيچيدگي آن از دو يا سه يا چهار نفر تجاوز نميكرد. حوزه درسي مانند درس فلوطين 8 يا 9 نفر شاگرد داشته است.
پيچيدگي علم عرفان از دو جهت ميتواند باشد:
1- دقيقتر و عميقتر از فلسفه است يعني فلسفه سطح اول علوم عقلي و عرفان سطح دوم و عميقتر و دقيقتر از آن است. كه در اين صورت تفاوت چنداني بين فلسفه و عرفان نيست.
2- يا اين كه اصلاً اين علم، علم تعليمي نيست، علم كلاسيك يا مَدرَسي نيست بلكه علمي بوده كه آموزش آن از طريق عمل انجام ميشده است. عمل هم در اينگونه موارد يعني رياضت و تمرين منظم، پيوسته و براساس دقائق معرفتي. و اگر هر كدام از اين شرايط سهگانه نبود رياضت محسوب نميشد. به تعبير ديگر كساني هستند كه از طريق رياضت، استعداد دروني خويش را تقويت ميكنند تا به بار نشيند. وقتي چنين شد، اطلاعات و آگاهيهايي بدست ميآورند كه عرفان نام دارد.
عرفان، علمي انساني
موضوع عرفان هر چه كه باشد، خواه مورد اتفاق نظر باشد يا مورد اختلاف نظر و نيز مسايل و غايت عرفان هر چه كه باشد، اين نكته مورد اتفاق است كه عرفان علمي انساني است. هم بدين خاطر كه براي انسان است و هم بدين خاطر كه به وسيله انسان پديد آمده و شرح و بسط يافته است.
عرفان علمي است كه انسان بايد آن را بياموزد، به كار گيرد و از آن بهرهمند شود و نيز هدف عرفان اين است كه كمالي و جمالي و دست كم تغييري در انسان پديد آورد.
حتي اگر موضوع عرفان هستيشناسي نيز باشد باز هستيشناسي براي انسان است. آدمي ذومراتب است. بوسيله حواس ظاهري شناخت حسي دارد كه تكرار اين شناخت حسي «تجربه» نام دارد. و قانون شدن تجربه «علم» نام دارد. بدليل اينكه انسان موجودي صرفاً مادي نيست، يقيناً اين نوع علم جزئي و ظاهري است. وسيله ديگر شناخت آدمي عقل اوست. چيزي براي عقل قابل شناخت است كه كلي، مفهوم بردار و سرانجام يا از مفاهيم منطقي باشد يا فلسفي. حقيقت انسان شخص و هويت منحصر بفرد هر يك از مصاديق آن است از اين رو نه كلي است و نه مفهوم بردار. حقيقت او، هستي اوست، هستي قابليت مفهوم پذيري را ندارد و در قالبهاي ذهني جاي نميگيرد. در حقيقت دستيابي به ف صل حقيقي انسان از توان عقل بيرون است.
راه سوم شناخت حقيقت انسان و عالم هستي بوسيله دل يا شهود يا عرفان است.
اين شناخت به دو قسم تقسيم ميشود:
1- شناخت اجمالي مانند علم به اصل وجود خود. اين كه بدانيم و بيابيم كه وجود داريم. اين شناخت بنحو حضوري براي همه حاصل است وليكن اجمالي است. شناخت به بودن است، نه شناخت به چه بودن و چگونه بودن.
2- شناخت تفصيلي، بدين معني كه بدانيم هستيم و هستي ما چيست؟ اين دانش نيز حضوري و شهودي است. آيا اين معرفت براي انسان امكان پذير است؟
انسان در دامان غرايز و طبيعت متولد ميشود. عقل نيز در ابتداي عمر به خدمت غرايز درميآيد. نقشه ميكشد، مكر ميورزد، آينده نگري ميكند، با چنين سرنوشتي براي عقل جايي براي تولد دل و كسب شهود و حضور باقي نميماند. اگر هم دلي متولد شود آن هم در دام عقل در خدمت غرايز، بايد اولاً غرايز تربيت شوند، ثانياً، عقل تهذيب و تصفيه گردد تا دل متولد شود. اين تولد يا از طريق سعي و كوشش و دين داري و رياضت است يا از طريق لطف ويژه خدا كه شامل حال انبياء و اوليا ميگردد. در نتيجه هيچكدام مقدمه عرفان نيست؛ يا نتيجه عرفان است. يا فراتر از آن.
اگر چه همه موجودات به اندازه وجودشان از كمالات هستي برخوردارند، در نتيجه از فهم و ادراك نيز سهمي دارند ولي انسان به خاطر سعه و گسترش وجودي خود و سهم بيشتر از هستي، از فهم و ادراك بيشتر برخوردار است. پس اگر پرندهاي مانند هدهد در معيت سليمان به چنان آگاهيهاي بلندي دست يابد كه سليمان نبي از آن بيخبر است چگونه نفس مجرد انسان با آن گسترش، نتواند به اين آگاهيها دست يابد؟
در مورد سلوك ساير موجودات اطلاعي نداريم ولي دست کم در مورد انسان به يقين ميدانيم كه چنين استعدادي دارد و همن اندازه براي بحث عرفان بس است.
عرفان مانند هر يك از علوم بشري نقدپذير است. نه فقط در عرفان بلكه در فلسفه، فقه و هر علم ديگر بشري هم باورمان بر اين نيست كه اين علم صدق مطلق دارد، خطا ناپذير است.
علوم چه نقلي باشند و چه عقلی و چه محصول رياضتهاي شخصي باشند تا زماني كه به نوعي با ويژگيها و محدوديتهاي فكر و فاهمه بشري ارتباط دارند، خطا ناپذيري را به همراه دارند. مگر اين كه آدمي فكر و انديشه خطا ناپذير و معصومانه داشته باشد. آن نيز شواهد خاص خودش را به همراه دارد كه به آساني كسب آن شواهد امكان پذير نيست. برفرض كسي بتواند آن شواهد را بدست آورد، اثباتش براي ديگران امكانپذير نيست. درباره علم عرفان ميگوييم بهترين علم است و از آن دفاع هم ميكنيم، از حسن و نيكويياش حرف ميزنيم اما اين بدين معنا نيست كه صدق مطلق دارد. بشر از حيث بشر بودن چيزي نميگويد مگر آنكه هم بتوان آنرا نقد كرد وهم در برخي از موارد ميتوان بكلي آنرا از ريشه كند.
منابع:
1- كوي نيكنامان، ج 1، پيشگفتار.
2 - درس عرفان نيمسال اول سال 8 4 -83
1-الذاريات /56.
2- نحل /36.
3-فيض كاشاني، المحجّه البيضاء، ج 5، ص 45.
1- علمي كه انسان با بسيار خواندن و شنيدن و ديدن و گفتن بهدست ميآورد. يعني مجموعهي دانستنيهاي لازم يا غير لازمي كه از راههاي ياد شده در ذهن او انباشته ميگردد و در نتيجه «ميداند».
2- علمي كه با آماده ساختن زمينههاي آن، از سوي خدا بردل آدمي نازل ميگردد و اين علم نوري است كه در دل جاي ميگيرد نه در ذهن.
اولي دانستني است و دومي يافتني، آن شنيدني است و اين چشيدني. آن وزري است بر دوش و اين رمزي است بر گوش؛ آن آب و نان است و اين دل و جان، آن گفتن است و اين رفتن. آن بار است و اين نار، آن مشق است و اين عشق، آن باليدن است و اين ناليدن، آن حرص و آز است و اين سوز و گداز.
بشـوي اوراق اگـر هـم درس مايـي كــه عـلم عشـق در دفتــر نبـاشـد
ولي خدا (كه درود بيپايان بر او باد) فرمودند:
«ليس العلمُ بكثره التعلم انما العلمُ هو نور يقذفه الله في قلب من يريد ان يهديه» [3] .
«علم بسيار خواندن و آموختن نيست، علم نوري است كه خدا در دل كسي كه بخواهد راه به او بنمايد، مياندازد.»
علم عرفان
علم عرفان در علوم انساني بلكه در علوم عقلي از پيچيدهترين علوم است يا بدين خاطر كه فلسفهاي پيچيده است و يا بدين خاطر كه مجموعهاي از آگاهيهاست كه از راه رياضت بدست آمده است. هر كدامش باشد سبب ميشود كه از علوم پيچيده محسوب شود. بزرگان اين فن سفارش اكيد دارند كه براي فراگيري عرفان نخست فلسفه بياموزيد. پس از آن به فراگيري عرفان بپردازيد. اين نشان دهنده آن است كه حداقل دانشمندان و آگاهان و خبرگان مسلمان از رشتههاي علوم الهي و معقول و منقول به اهميت عرفان توجه داشتهاند. بر همين اساس يا به خاطر رعايت نكردن شرايط فراگيري اين علم و يا به خاطر فقدان استعداد و در نتيجه به خاطر انحرافهاي آشكار و روشني كه در ميان آگاهان به اين علوم وجود دارد يا وجود داشته است (دست كم از نظر عالمان ديني چنين (انحرافاتي تثبيت شده است)، بسياري از علماي مسلمان بويژه كساني كه در علوم عقلي تبحّر و ممارست نداشتند و بويژه عالماني كه در علوم غير عقلي تخصص و اجتهاد داشتند از پرداختن به اين علم نهي شدهاند.
از گذشته دور علومي مانند فلسفه براي همهگان سفارش نميشده ولي عرفان نه تنها براي همهگان بلكه براي خواص از متكلمان و طلاب و دانشجويان نيز سفارش نميشده است. در يونان بويژه در يونان باستان نيز چنين بوده كه علومي مانند رياضيات و منطق پيشنياز فلسفه بحساب ميآمده و فلسفه بطور عام پيشنياز عرفان.
تعداد دانشجويان در درس عرفان بدليل پيچيدگي آن از دو يا سه يا چهار نفر تجاوز نميكرد. حوزه درسي مانند درس فلوطين 8 يا 9 نفر شاگرد داشته است.
پيچيدگي علم عرفان از دو جهت ميتواند باشد:
1- دقيقتر و عميقتر از فلسفه است يعني فلسفه سطح اول علوم عقلي و عرفان سطح دوم و عميقتر و دقيقتر از آن است. كه در اين صورت تفاوت چنداني بين فلسفه و عرفان نيست.
2- يا اين كه اصلاً اين علم، علم تعليمي نيست، علم كلاسيك يا مَدرَسي نيست بلكه علمي بوده كه آموزش آن از طريق عمل انجام ميشده است. عمل هم در اينگونه موارد يعني رياضت و تمرين منظم، پيوسته و براساس دقائق معرفتي. و اگر هر كدام از اين شرايط سهگانه نبود رياضت محسوب نميشد. به تعبير ديگر كساني هستند كه از طريق رياضت، استعداد دروني خويش را تقويت ميكنند تا به بار نشيند. وقتي چنين شد، اطلاعات و آگاهيهايي بدست ميآورند كه عرفان نام دارد.
عرفان، علمي انساني
موضوع عرفان هر چه كه باشد، خواه مورد اتفاق نظر باشد يا مورد اختلاف نظر و نيز مسايل و غايت عرفان هر چه كه باشد، اين نكته مورد اتفاق است كه عرفان علمي انساني است. هم بدين خاطر كه براي انسان است و هم بدين خاطر كه به وسيله انسان پديد آمده و شرح و بسط يافته است.
عرفان علمي است كه انسان بايد آن را بياموزد، به كار گيرد و از آن بهرهمند شود و نيز هدف عرفان اين است كه كمالي و جمالي و دست كم تغييري در انسان پديد آورد.
حتي اگر موضوع عرفان هستيشناسي نيز باشد باز هستيشناسي براي انسان است. آدمي ذومراتب است. بوسيله حواس ظاهري شناخت حسي دارد كه تكرار اين شناخت حسي «تجربه» نام دارد. و قانون شدن تجربه «علم» نام دارد. بدليل اينكه انسان موجودي صرفاً مادي نيست، يقيناً اين نوع علم جزئي و ظاهري است. وسيله ديگر شناخت آدمي عقل اوست. چيزي براي عقل قابل شناخت است كه كلي، مفهوم بردار و سرانجام يا از مفاهيم منطقي باشد يا فلسفي. حقيقت انسان شخص و هويت منحصر بفرد هر يك از مصاديق آن است از اين رو نه كلي است و نه مفهوم بردار. حقيقت او، هستي اوست، هستي قابليت مفهوم پذيري را ندارد و در قالبهاي ذهني جاي نميگيرد. در حقيقت دستيابي به ف صل حقيقي انسان از توان عقل بيرون است.
راه سوم شناخت حقيقت انسان و عالم هستي بوسيله دل يا شهود يا عرفان است.
اين شناخت به دو قسم تقسيم ميشود:
1- شناخت اجمالي مانند علم به اصل وجود خود. اين كه بدانيم و بيابيم كه وجود داريم. اين شناخت بنحو حضوري براي همه حاصل است وليكن اجمالي است. شناخت به بودن است، نه شناخت به چه بودن و چگونه بودن.
2- شناخت تفصيلي، بدين معني كه بدانيم هستيم و هستي ما چيست؟ اين دانش نيز حضوري و شهودي است. آيا اين معرفت براي انسان امكان پذير است؟
انسان در دامان غرايز و طبيعت متولد ميشود. عقل نيز در ابتداي عمر به خدمت غرايز درميآيد. نقشه ميكشد، مكر ميورزد، آينده نگري ميكند، با چنين سرنوشتي براي عقل جايي براي تولد دل و كسب شهود و حضور باقي نميماند. اگر هم دلي متولد شود آن هم در دام عقل در خدمت غرايز، بايد اولاً غرايز تربيت شوند، ثانياً، عقل تهذيب و تصفيه گردد تا دل متولد شود. اين تولد يا از طريق سعي و كوشش و دين داري و رياضت است يا از طريق لطف ويژه خدا كه شامل حال انبياء و اوليا ميگردد. در نتيجه هيچكدام مقدمه عرفان نيست؛ يا نتيجه عرفان است. يا فراتر از آن.
اگر چه همه موجودات به اندازه وجودشان از كمالات هستي برخوردارند، در نتيجه از فهم و ادراك نيز سهمي دارند ولي انسان به خاطر سعه و گسترش وجودي خود و سهم بيشتر از هستي، از فهم و ادراك بيشتر برخوردار است. پس اگر پرندهاي مانند هدهد در معيت سليمان به چنان آگاهيهاي بلندي دست يابد كه سليمان نبي از آن بيخبر است چگونه نفس مجرد انسان با آن گسترش، نتواند به اين آگاهيها دست يابد؟
در مورد سلوك ساير موجودات اطلاعي نداريم ولي دست کم در مورد انسان به يقين ميدانيم كه چنين استعدادي دارد و همن اندازه براي بحث عرفان بس است.
عرفان مانند هر يك از علوم بشري نقدپذير است. نه فقط در عرفان بلكه در فلسفه، فقه و هر علم ديگر بشري هم باورمان بر اين نيست كه اين علم صدق مطلق دارد، خطا ناپذير است.
علوم چه نقلي باشند و چه عقلی و چه محصول رياضتهاي شخصي باشند تا زماني كه به نوعي با ويژگيها و محدوديتهاي فكر و فاهمه بشري ارتباط دارند، خطا ناپذيري را به همراه دارند. مگر اين كه آدمي فكر و انديشه خطا ناپذير و معصومانه داشته باشد. آن نيز شواهد خاص خودش را به همراه دارد كه به آساني كسب آن شواهد امكان پذير نيست. برفرض كسي بتواند آن شواهد را بدست آورد، اثباتش براي ديگران امكانپذير نيست. درباره علم عرفان ميگوييم بهترين علم است و از آن دفاع هم ميكنيم، از حسن و نيكويياش حرف ميزنيم اما اين بدين معنا نيست كه صدق مطلق دارد. بشر از حيث بشر بودن چيزي نميگويد مگر آنكه هم بتوان آنرا نقد كرد وهم در برخي از موارد ميتوان بكلي آنرا از ريشه كند.
منابع:
1- كوي نيكنامان، ج 1، پيشگفتار.
2 - درس عرفان نيمسال اول سال 8 4 -83
1-الذاريات /56.
2- نحل /36.
3-فيض كاشاني، المحجّه البيضاء، ج 5، ص 45.