آداب صحبت (1)
در این بخش آداب صحبت و همنشینی با دوستان مطرح می شود:
1- تخلیص نیت از شوائب علل فانیه و حظوظ عاجله
بايد هدف و انگيزه از دوستي و مصاحبت با ديگران، رضاي خداي متعال باشد و حد و اندازه آن نيز به امر و فرمان او معين شده باشد. دوستي كه رضاي خدا در آن نباشد، ترك آن بهتر است و عزلت گزيدن پسنديدهتر.»
1- تخلیص نیت از شوائب علل فانیه و حظوظ عاجله
بايد هدف و انگيزه از دوستي و مصاحبت با ديگران، رضاي خداي متعال باشد و حد و اندازه آن نيز به امر و فرمان او معين شده باشد. دوستي كه رضاي خدا در آن نباشد، ترك آن بهتر است و عزلت گزيدن پسنديدهتر.»
حق تعالي به داود (علیه السلام)فرمود: «اي داود! بيدار باش و طالب رفيقان و برادران و دوستان باش و هر رفيقي كه طالب رضاي من نباشد، از او حذر كن.» [1] اگر سبب دوستي، رضاي خدا باشد، اين دوستي به غايت و تمام رسد، چون سبب دوستي خدا و شمول محبت الهي ميشود و خداي متعال، كساني را كه بهخاطر خدا با يكديگر دوستي ورزند، دوست ميدارد.
چنانكه حبيب خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: «حق تعالي فرمود كه: محبت من واجب شد بر قومي كه زيارت كردن ايشان با يكديگر از بهر من باشد و تودّد و تلطّف نمودن ايشان با يكديگر از بهر رضاي من بود.» [2]
اگر ملاك و هدف دوستي لذتهاي زودگذر باشد، با از بين رفتن آن لذتها، دوستي نيز از بين برود و اگر در لذتها به تزاحم برسند، دوستي به دشمني تبديل شود و بنابراين، دوستي پايدار نباشد، اما اگر دوستي با هدفي پاك باشد، نهتنها دوام خواهد داشت كه از حد و حدود دنيا نيز خواهد گذشت.
چنانكه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: «سبعة يظلهم الله يوم القيمه ... و رجلان كانا في طاعة الله فاجتمعنا علي ذلك و تفرقا؛ [3] هرگاه آمد و شد بندگان خدا در طاعت و رضاي او باشد، در قيامت نيز در ظل عنايت او خواهند بود. پس شرط آن است كه «مبدأ اختيار صحبت، نيت خداي را كند جل جلاله و در حين خاتمت و عاقبت سعي كنند.» [4]
2ـ طلب جنسيت
همانگونه كه سالك بايد دوستان و همراهاني داشته باشد كه در مسير سلوك او را ياري دهند و غفلت از او بزدايند، بايد كه در انتخاب دوستان دقت كند و كساني را به دوستي برگزيند كه حقطلب باشند و چون سالك، در طريق سلوك اليالله قدم بردارند.
چنانكه خداي متعال فرمود: «فأعرض عمن تولّي عن ذكرنا و لميرد الا الحيوة الدنيا»؛ [5] از كسي كه رويگردان از ياد ماست و جز دنيا نطلبد، دوري گزين. دوستي با دنياطلبان شايسته خودشان است، نه شايسته سالك كه طالب آخرت است، پس سالك «اختيار صحبت نكند مگر با طالبان حق و قاصدان آخرت.» [6]
بهترين دوستان، صاحبان معرفت و هدايت و پيران طريقتند كه دوستي با آنان و در خدمت آنان بودن، راه سلوك را بر سالك هموار سازد، تجربههاي ارزشمند آنان را به غنيمت برد و بالاخره فرزانگي و مردانگي از آنان بياموزد.
آنگاه سالكان و طالبان حق و محبان خداي، بهترين يار سفر باشند. اما دوستي با دشمنان خدا، غافلان از ياد خدا و افتادگان در ورطه بازي و بيهودگي، براي سالك مانند زهر كشنده است و سبب هلاكت وي شود. دوستي با نااهلان چندان زيانآور است كه حتي انبيا را نيز از آن باز داشتهاند.
چنانكه به گفته محمد بن نضر الحارثي، خداوند به موسي (علیه السلام)وحي فرستاد كه اي موسي! بيدار باش و دوستان بسيار كن و هر دوست كه فرا تو رسد و با تو نسازد، از وي دور باش و با وي صحبت مكن كه دلت سخت شود.» [7]
دوستي، همراهي و همگويي دارد و دوستان هم به جهت استفاده و هم به جهت يادآوري و تربيت، ناگفتهها به هم گويند. از اينرو بايد دوستاني برگزيد كه شايسته ناگفتهها باشند و سبب ايجاد درويي و ظاهرسازي نشوند. بتوان حرف دل را بر او گفت و نيز آن را در دل نگه دارد و بر اغيار نگويد.»
يوسف ابن الحسين گويد: وقتي فرا ذو النون گفتم: صحبت با كه كنم؟ گفت: با آنكه هرچه خداي عزوجل از تو داند، از وي پنهان نداري.» [8]
3ـ استواي سِرّ و علانيت
دوستي جز به صفا و صميميت نشايد و اين صفا كه به ظاهر در ميان دوستان هست، بايد كه در باطن نيز باشد. چه اگر صميميت تنها در ظاهر باشد، سبب رياء و نفاق گردد و چنين دوستي جز زيان، چيزي در پي نخواهد داشت. دوستي براي رشد و كمال و دوري از ضرر و زيان است، پس بايد در باطن همانگونه باشد كه در ظاهر است.
دوستان بايد چون اهل بهشت باشند كه حق تعالي درباره آنان فرمود: «و نزعنا ما في صدورهم من غل اخواناً علي سُرر مُتقابلين»؛ [9] كينهها از دلهاي آنها برافكنديم و چون برادران بر تختهايي رو به روي نشستهاند، چون دلهايشان از هرگونه غل و غش پاك است. برادراني هستند با ظاهر و باطني همگون. چنانكه اهل ايمان از خدا طلب ميكنند كه: «لاتجعل في قلوبنا غلاً للذين آمنوا»؛ [10] پروردگارا! در دلهاي ما كينهاي از مؤمنان قرار نده.
يادآوري اين نكته بهجاست كه مهمترين عامل پيدايش كينه و غل در دل دوستان، محبت دنيا و لذتهاي زودگذر آن است. هرگاه محبت دنيا در دلي جاي گيرد و با دوستان با آن شريك باشند و تزاحم پديد آيد، كينه به وجود خواهد آمد. پس بايد دل از دنيا و لذتهاي آن تهي نمود و دستكم در كسب لذتهاي دنيا، با ديگران بهويژه دوستان به مزاحمت و رقابت برنخاست.
البته با بودن محبت دنيا در دل، رقابت و مزاحمت، امري حتمي خواهد بود، پس بايد ريشه را قطع نمود كه ريشه هم گناهان است، چنانكه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «حب الدنيا رأس كل خطيئه»؛ [11] دوستي دنيا بزرگترين گناهان است، چون ريشه همه گناهان است.
4ـ تنفيذ تصرفات الا ما حرم الله
دوست بايد كه دست تصرف دوست را در هر آنچه متعلق به اوست و ظاهر شريعت آن را روا ميداند، باز گذارد و چيزي را از او دريغ ندارد. چه «حق صحبت آن است كه آنچه تو را باشد، ملك همصحبت داني و طمع مال و ملك او نكني.» [12] ملاك منع تصرف بايد ظاهر شريعت باشد و بس، نه اميال مشترك و غير مشترك؛ از اينرو دوست نبايد چيزي را به خود اختصاص دهد و از خود بداند و حتي در لفظ و گفتار نيز «فلان من و بهمان من نگويد.» [13]
ابو احمد قلانسي كه از جمله استادان جنيد است گويد: با گروهي صحبت كردم به بصره، مرا گرامي هميداشتند. يكبار گفتم: ازار من كجاست؟ از چشم ايشان بيفتادم.» [14]
ابراهيم شيباني گفت: «ما صحبت نكرديم با كسي كه گفتي: نعلين من.» [15]
5ـ ترك تكلّف
دوستي بدون همنشيني نخواهد بود و هريك از دوستان بر ديگري وارد شود و ديگري از او پذيرايي كند. شرط دوستي در اين خصوص اين است كه «در ضيافت ترك تكلف كند.» [16] چه تكلف، نهتنها نشان نيكان امت حبيب خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)نيست، بلكه آن حضرت فرمودند كه من و پارسايان از امتم از تكلف بيزاريم؛ «أنا و أتقياء امتي برآء من التكلّف». [17]
امير پارسايان سالك و مولاي موحدان واصل صلوات الله عليه فرمودند: «شرّ الاصدقاء من أحوجك الي مداراة و ألجأك الي اعتذار او تكلفت له»؛ [18] بدترين دوستان كسي است كه وجودش زحمت باشد، خواه دوست را وادار به مدارا و مداهنه كند يا وادار به پوزشخواهي نمايد يا فرا توان وي، برايش فراهم سازد.
امام صادق صلوات الله عليه فرمود: «أثقل اخواني عليّ من يتكلف لي في الصحبة و أتحفظ منه و أخفهم علي من أكون معه كما أكون وحدي»؛ [19] گرانبارترين برادران من كسي است كه در مصاحبت مرا به تكلف وا دارد و من از او پرهيز كنم و سبكبارترين آنان كسي است كه با او همانگونه باشم كه در تنهايي هستم.
6ـ تغافل از لغزش دوستان
دوست بايد چشم بر لغزش دوستان خويش فرو بندد و آن را ناديده گيرد و اگر چنان آشكار بود كه ناديده گرفتن آن نشايد، بايد كه براي وي عذر آورد و او را در اين لغزش معذور دارد و اگر نتواند آن را توجيه و تأويل كند و اگر نتوانست خود را ملامت كند و اگر نتوانست و لغزش آشكار بود، عذر او را بپذيرد.
لغزش دوستان ديدن، هم سبب كوچك شدن دوست لغزان شود و هم سبب سستي دوستي و صداقت؛ از اينرو پس از آنكه معيارهاي دوستي بهكار بسته شد و دوستي تحقق پذيرفت، بايد در استحكام آن از هيچ كوششي فروگذار نكرد و اگر ممكن است بايد كه لغزش دوست را لغزش ندانيم، بلكه در فهم خود كه آن را لغزش پنداشتهايم، ترديد نماييم.
قشيري گويد «از استاد ابوعلي دقاق شنيدم كه گفت: ابن ابي الحواري گفت: ابوسليمان را گفتم: فلان را در دل من هيچ قبول نيست. ابوسليمان نيز گفت: اندر دل من نيز همچنان است و ليكن يا احمد! مگر خلل از ماست كه نه از جمله صالحانيم كه ايشان را دوست نداريم.» [20] تا ممكن است دوست بايد نقص خويش را بپذيرد و لغزش دوست را بر كوتاهي خويش حمل كند.
[1] ـ همان.
[2] ـ همان.
[3] ـ بحار الانوار، ج26، ص261.
[4]ـ عوارف المعارف، همان، ص170.
[5]ـ نجم، 30.
[6] ـ مصباح الهدايهﭭ، همان، ص239.
[7] ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص509.
[8] ـ همان، 507.
[9] ـ حجر، 47.
[10] ـ حشر، 10.
[11] ـ بحار الانوار، ج51، ص258.
[12] ـ عوارف المعارف، خكتن، ص172.
[13] ـ مصباح الهدايهﭭ، همان، ص240.
[14] ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص504.
[15] ـ همان.
[16] ـ عوارف المعارف، همان.
[17] ـ مصباح الهداية، ص241.
[18] ـ غرر الحكم، ج4، ص167.
[19] ـ مستدرك الوسائل، ج9، ص155.
[20] ـ ترجمه رساله قشيريه، ص503.
چنانكه حبيب خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: «حق تعالي فرمود كه: محبت من واجب شد بر قومي كه زيارت كردن ايشان با يكديگر از بهر من باشد و تودّد و تلطّف نمودن ايشان با يكديگر از بهر رضاي من بود.» [2]
اگر ملاك و هدف دوستي لذتهاي زودگذر باشد، با از بين رفتن آن لذتها، دوستي نيز از بين برود و اگر در لذتها به تزاحم برسند، دوستي به دشمني تبديل شود و بنابراين، دوستي پايدار نباشد، اما اگر دوستي با هدفي پاك باشد، نهتنها دوام خواهد داشت كه از حد و حدود دنيا نيز خواهد گذشت.
چنانكه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: «سبعة يظلهم الله يوم القيمه ... و رجلان كانا في طاعة الله فاجتمعنا علي ذلك و تفرقا؛ [3] هرگاه آمد و شد بندگان خدا در طاعت و رضاي او باشد، در قيامت نيز در ظل عنايت او خواهند بود. پس شرط آن است كه «مبدأ اختيار صحبت، نيت خداي را كند جل جلاله و در حين خاتمت و عاقبت سعي كنند.» [4]
2ـ طلب جنسيت
همانگونه كه سالك بايد دوستان و همراهاني داشته باشد كه در مسير سلوك او را ياري دهند و غفلت از او بزدايند، بايد كه در انتخاب دوستان دقت كند و كساني را به دوستي برگزيند كه حقطلب باشند و چون سالك، در طريق سلوك اليالله قدم بردارند.
چنانكه خداي متعال فرمود: «فأعرض عمن تولّي عن ذكرنا و لميرد الا الحيوة الدنيا»؛ [5] از كسي كه رويگردان از ياد ماست و جز دنيا نطلبد، دوري گزين. دوستي با دنياطلبان شايسته خودشان است، نه شايسته سالك كه طالب آخرت است، پس سالك «اختيار صحبت نكند مگر با طالبان حق و قاصدان آخرت.» [6]
بهترين دوستان، صاحبان معرفت و هدايت و پيران طريقتند كه دوستي با آنان و در خدمت آنان بودن، راه سلوك را بر سالك هموار سازد، تجربههاي ارزشمند آنان را به غنيمت برد و بالاخره فرزانگي و مردانگي از آنان بياموزد.
خواهي كه تو در زمانه فردي گردي يا در ره دين صاحب دردي گردي
اين ره به جز از خدمت مردان مطلب مردي گردي، چو گرد مردي گردي
اين ره به جز از خدمت مردان مطلب مردي گردي، چو گرد مردي گردي
آنگاه سالكان و طالبان حق و محبان خداي، بهترين يار سفر باشند. اما دوستي با دشمنان خدا، غافلان از ياد خدا و افتادگان در ورطه بازي و بيهودگي، براي سالك مانند زهر كشنده است و سبب هلاكت وي شود. دوستي با نااهلان چندان زيانآور است كه حتي انبيا را نيز از آن باز داشتهاند.
چنانكه به گفته محمد بن نضر الحارثي، خداوند به موسي (علیه السلام)وحي فرستاد كه اي موسي! بيدار باش و دوستان بسيار كن و هر دوست كه فرا تو رسد و با تو نسازد، از وي دور باش و با وي صحبت مكن كه دلت سخت شود.» [7]
دوستي، همراهي و همگويي دارد و دوستان هم به جهت استفاده و هم به جهت يادآوري و تربيت، ناگفتهها به هم گويند. از اينرو بايد دوستاني برگزيد كه شايسته ناگفتهها باشند و سبب ايجاد درويي و ظاهرسازي نشوند. بتوان حرف دل را بر او گفت و نيز آن را در دل نگه دارد و بر اغيار نگويد.»
يوسف ابن الحسين گويد: وقتي فرا ذو النون گفتم: صحبت با كه كنم؟ گفت: با آنكه هرچه خداي عزوجل از تو داند، از وي پنهان نداري.» [8]
3ـ استواي سِرّ و علانيت
دوستي جز به صفا و صميميت نشايد و اين صفا كه به ظاهر در ميان دوستان هست، بايد كه در باطن نيز باشد. چه اگر صميميت تنها در ظاهر باشد، سبب رياء و نفاق گردد و چنين دوستي جز زيان، چيزي در پي نخواهد داشت. دوستي براي رشد و كمال و دوري از ضرر و زيان است، پس بايد در باطن همانگونه باشد كه در ظاهر است.
دوستان بايد چون اهل بهشت باشند كه حق تعالي درباره آنان فرمود: «و نزعنا ما في صدورهم من غل اخواناً علي سُرر مُتقابلين»؛ [9] كينهها از دلهاي آنها برافكنديم و چون برادران بر تختهايي رو به روي نشستهاند، چون دلهايشان از هرگونه غل و غش پاك است. برادراني هستند با ظاهر و باطني همگون. چنانكه اهل ايمان از خدا طلب ميكنند كه: «لاتجعل في قلوبنا غلاً للذين آمنوا»؛ [10] پروردگارا! در دلهاي ما كينهاي از مؤمنان قرار نده.
يادآوري اين نكته بهجاست كه مهمترين عامل پيدايش كينه و غل در دل دوستان، محبت دنيا و لذتهاي زودگذر آن است. هرگاه محبت دنيا در دلي جاي گيرد و با دوستان با آن شريك باشند و تزاحم پديد آيد، كينه به وجود خواهد آمد. پس بايد دل از دنيا و لذتهاي آن تهي نمود و دستكم در كسب لذتهاي دنيا، با ديگران بهويژه دوستان به مزاحمت و رقابت برنخاست.
البته با بودن محبت دنيا در دل، رقابت و مزاحمت، امري حتمي خواهد بود، پس بايد ريشه را قطع نمود كه ريشه هم گناهان است، چنانكه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «حب الدنيا رأس كل خطيئه»؛ [11] دوستي دنيا بزرگترين گناهان است، چون ريشه همه گناهان است.
4ـ تنفيذ تصرفات الا ما حرم الله
دوست بايد كه دست تصرف دوست را در هر آنچه متعلق به اوست و ظاهر شريعت آن را روا ميداند، باز گذارد و چيزي را از او دريغ ندارد. چه «حق صحبت آن است كه آنچه تو را باشد، ملك همصحبت داني و طمع مال و ملك او نكني.» [12] ملاك منع تصرف بايد ظاهر شريعت باشد و بس، نه اميال مشترك و غير مشترك؛ از اينرو دوست نبايد چيزي را به خود اختصاص دهد و از خود بداند و حتي در لفظ و گفتار نيز «فلان من و بهمان من نگويد.» [13]
ابو احمد قلانسي كه از جمله استادان جنيد است گويد: با گروهي صحبت كردم به بصره، مرا گرامي هميداشتند. يكبار گفتم: ازار من كجاست؟ از چشم ايشان بيفتادم.» [14]
ابراهيم شيباني گفت: «ما صحبت نكرديم با كسي كه گفتي: نعلين من.» [15]
5ـ ترك تكلّف
دوستي بدون همنشيني نخواهد بود و هريك از دوستان بر ديگري وارد شود و ديگري از او پذيرايي كند. شرط دوستي در اين خصوص اين است كه «در ضيافت ترك تكلف كند.» [16] چه تكلف، نهتنها نشان نيكان امت حبيب خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)نيست، بلكه آن حضرت فرمودند كه من و پارسايان از امتم از تكلف بيزاريم؛ «أنا و أتقياء امتي برآء من التكلّف». [17]
امير پارسايان سالك و مولاي موحدان واصل صلوات الله عليه فرمودند: «شرّ الاصدقاء من أحوجك الي مداراة و ألجأك الي اعتذار او تكلفت له»؛ [18] بدترين دوستان كسي است كه وجودش زحمت باشد، خواه دوست را وادار به مدارا و مداهنه كند يا وادار به پوزشخواهي نمايد يا فرا توان وي، برايش فراهم سازد.
امام صادق صلوات الله عليه فرمود: «أثقل اخواني عليّ من يتكلف لي في الصحبة و أتحفظ منه و أخفهم علي من أكون معه كما أكون وحدي»؛ [19] گرانبارترين برادران من كسي است كه در مصاحبت مرا به تكلف وا دارد و من از او پرهيز كنم و سبكبارترين آنان كسي است كه با او همانگونه باشم كه در تنهايي هستم.
6ـ تغافل از لغزش دوستان
دوست بايد چشم بر لغزش دوستان خويش فرو بندد و آن را ناديده گيرد و اگر چنان آشكار بود كه ناديده گرفتن آن نشايد، بايد كه براي وي عذر آورد و او را در اين لغزش معذور دارد و اگر نتواند آن را توجيه و تأويل كند و اگر نتوانست خود را ملامت كند و اگر نتوانست و لغزش آشكار بود، عذر او را بپذيرد.
لغزش دوستان ديدن، هم سبب كوچك شدن دوست لغزان شود و هم سبب سستي دوستي و صداقت؛ از اينرو پس از آنكه معيارهاي دوستي بهكار بسته شد و دوستي تحقق پذيرفت، بايد در استحكام آن از هيچ كوششي فروگذار نكرد و اگر ممكن است بايد كه لغزش دوست را لغزش ندانيم، بلكه در فهم خود كه آن را لغزش پنداشتهايم، ترديد نماييم.
قشيري گويد «از استاد ابوعلي دقاق شنيدم كه گفت: ابن ابي الحواري گفت: ابوسليمان را گفتم: فلان را در دل من هيچ قبول نيست. ابوسليمان نيز گفت: اندر دل من نيز همچنان است و ليكن يا احمد! مگر خلل از ماست كه نه از جمله صالحانيم كه ايشان را دوست نداريم.» [20] تا ممكن است دوست بايد نقص خويش را بپذيرد و لغزش دوست را بر كوتاهي خويش حمل كند.
[1] ـ همان.
[2] ـ همان.
[3] ـ بحار الانوار، ج26، ص261.
[4]ـ عوارف المعارف، همان، ص170.
[5]ـ نجم، 30.
[6] ـ مصباح الهدايهﭭ، همان، ص239.
[7] ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص509.
[8] ـ همان، 507.
[9] ـ حجر، 47.
[10] ـ حشر، 10.
[11] ـ بحار الانوار، ج51، ص258.
[12] ـ عوارف المعارف، خكتن، ص172.
[13] ـ مصباح الهدايهﭭ، همان، ص240.
[14] ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص504.
[15] ـ همان.
[16] ـ عوارف المعارف، همان.
[17] ـ مصباح الهداية، ص241.
[18] ـ غرر الحكم، ج4، ص167.
[19] ـ مستدرك الوسائل، ج9، ص155.
[20] ـ ترجمه رساله قشيريه، ص503.