آداب صحبت (2)


در این بخش بقیه آداب صحبت را که در بخش قبل مطرح نمودیم ، بیان می کنیم.

7ـ اظهار جميل و ستر قبيح
نخست يادآور شوم كه هرگاه دوستي بين دو نفر استوار گردد، ناپسندي ديده نشود، زيرا محب از محبوب جز نيكي و زيبايي نبيند. چشم زشتي‌بين، چشم نقاد است، نه چشم دوست. به همين خاطر است كه در كتاب‌هاي اخلاقي [1] سفارش كرده‌اند كه براي يافتن عيب‌هاي خود به دشمنان و گفته‌هاي آنان رجوع كنيد. چون دوست به‌خاطر چشم دوستي، عيب دوست نمي‌بيند.

و عين الرضا عن كل عيب كليلة          و لكن عين السخط تبدي المساويا

هر عيب ز چشم دوستي پنهان است، هرچند به چشم دشمني آسان است.
حضرت عيسي (علیه السلام) از ياران خود پرسيد: اگر عورت برادر خفته شما مكشوف گردد، چه مي‌كنيد؟ گفتند: بپوشانيم. گفت: چنين نكنيد بلكه مكشوف‌تر كنيد! گفتند: چگونه؟ گفت: چون غيبت كنيد. [2]
مردي با ابراهيم ادهم صحبت كرد. چون مفارقت خواستند كرد، گفت: اگر عيبي مي‌بيني به من گوي. گفت: من اندر تو هيچ عيبي نمي‌بينم زيرا كه من تو را به چشم دوستي و شفقت مي‌بينم. هرچه از تو ديدم، همه نيكو ديدم. از عيب خويش كسي ديگر را پرس. [3]
دوست بايد در پوشيدن خطا و عيب دوست از خداي متعال آموزد كه ستارالعيوب است و كسي كه به ياد «من أظهر الجميل و ستر القبيح» [4]  مترنّم است، بايد كه گفتار و رفتارش ظهوري و جلوه‌اي از او داشته باشد، پس خوبي‌هاي دوستان را كه نعمتي از جانب خداست، به حكم «فاما بنعمة ربك فحدّث» [5]  آشكار سازد؛ بدي‌ها و خطاهاي آنان را پرده‌پوشي كند، شايد كه خداي متعال نيز با او همان كند كه وي با دوستان كرده است.

8ـ تحمل و مدارا
اگرچه دوستي كه دوست را به مدارا وا دارد، بدترين دوستان است، ولي دوست است. از اين‌رو بايد وي را تحمل نمود و با او آن‌گونه رفتار كني كه خواهي با تو آن‌گونه رفتار كند و نگذاري رنجش‌هاي كوچك به مفارقت انجامد و چون از او با تو چيزي گويند، زود با او در ميان نهي تا از پيش خاطر برخيزد و نگذاري كه آن خاطر در اندرون تو بيخ و شاخ زند كه آن به وحشت و قطعت انجامد و چون از تو عذر خواهد، عذر او قبول كني.  [6]
و بايد به ياد داشت كه رنجيدن از دوست و تحمل نكردن او، همه از نقص وي نيست. بلكه پاره‌اي از آن و شايد كه همه آن به‌خاطر ضعف و نقص كسي است كه تحمل دوست را ندارد، چه اگر دوست به كمال نيست، تو كه به كمال و تمام هستي، چرا او را تحمل نكني.
جنيد گفته است: چون دوستي از دوست برنجد، آن رنجيدن از خوي بد تولد كند كه در اندرون او پنهان باشد، از بهر آن‌كه محبت از بهر حق تعالي را باشد، صافي‌تر باشد از آب زلال كه هيچ كدورت بر نتابد. [7]

9ـ نصيحت در خلوت
دوستي پارسايان به‌خاطر دنيا و آباداني آن نيست و يا دست‌كم تنها براي آن نيست، بلكه يا تنها براي وصول به قرب حق است يا بيشتر چنين است. از اين‌رو بايد آن‌چه از نقص و خطاي دوست به نظر رسد، بدو يادآور شد كه به ياد آوردن عيب دوست هديه‌اي براي اوست. «رحم الله امرء أهدي اليّ عيوبي»؛[8]  رحمت خدا بر كسي كه عيب مرا براي من هديه آورد.
نصحيت كردن و خيرخواه بودن براي همه پسنديده است، به‌ويژه براي دوست كه اين حق اوست، ولي بايد توجه داشت كه نصيحت در خلوتْ نصيحت است و در غير اين صورت، فضيحت است، نه نصيحت. چنان‌كه اميرمؤمنان صلوات الله عليه فرمود: «النصح بين الملأ تقريع» [9] و همان‌گونه كه نصيحت حق دوست مي‌باشد، قبول نصيحت نيز حق اوست.

10ـ دلسوزي و از خودگذشتگي
ادب ديگر در دوستي اين است كه دوستان از حقوق خويش درگذرند و دوستان را در هر راحت و نعمت و لذتي بر خود مقدم دارند و «در بذل و ايثار با يك‌ديگر يد بيضا نمايند»[10]  و هر كدام ديگري را «بر تن و به جاه و به مال، بر حقوق خود تقديم كنند»[11]  و پيوسته اين آيت برخوانند كه «و يؤثرون علي أنفسهم و لو كان بهم خصاصة». [12-13]
آورده‌اند كه ابراهيم ادهم به روز، روزه بودي و پاسباني باغات كردي و آن‌چه به اجرت بستدي بر ياران ايثار كردي. وقتي با جمعي صحبت داشت و ايشان به روز، به روزه بودند. در وقت افطار، ابراهيم دير وقت پيش ايشان رفت. ايشان افطار كردند و بخفتند. در وقت غلبه خواب، ابراهيم باز آمد. ايشان را خفته يافت. گفت: بيچارگان از غايت گرسنگي بخفتند. آرد پاره‌اي با خود داشت. خمير كرد و بپخت طعامي از بهر ايشان و ترتيب داد و ايشان را بيدار كرد و گفت: مگر خفتن شما به سبب نايافت طعام بود؟ ايشان با خود گفتند: نيك بينيد كه ما به چه چيز با او معاملت مي‌كنيم و او به چه نيت با ما معاملت مي‌كند.
بايد كه غم و شادي دوست را، غم و شادي خود دانيم و رنج و زحمت وي را از خويشتن پنداريم و در رفع آن بدو ياري رسانيم و اگر كاري از ما ساخته نبود، دست‌كم در غم وي شريك گرديم و در بهترين اوقات دعا بر وي دعا كنيم كه اين كمترين ادب دوستي است.
رها كردن دوست در رنج و بلا و به خوشي و خرمي پرداختن بدون ياد دوست، نشان دوستي نيست، بلكه نشان بيگانگي نيز نباشد. مگر دشمني چگونه است؟ اگر رفيقي به امتحاني مبتلا شود، او از بهر او غمناك شود و به تضرّع از حضرت عزت در مي‌خواهد تا حق تعالي او را نجات دهد»[14]  و اگر تواند براي رهايي او از رنج، از ديگران چيزي به وام ستاند و اگر نان و آبي نداشت تا بدو وانهد، از آبروي خويش مايه گذارد.

11ـ قضاي حقوق
دوست بايد كه در انجام و اداي حقوق دوست بكوشد، در سختي‌ها ياور وي باشد، در تنگناها كمك وي نمايد، در غم‌ها شريك او باشد و در گشايش مشكلات همراه وي باشد.
چنان‌كه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است كه: «إذا أحببت أحداً فسله عن اسمه و اسم ابيه و عن منزله فاذا كان مريضاً عِدتَه و ان كان مشغولاً أعنته»؛[15]  چون با كسي دوستي و برادري افكني، پس نام او و نام پدرش بپرس و از منزل او با خبر باش تا اگر بيمار شود به عيادت وي روي و اگر از تو ياري خواهد، ياري وي بتواني دادن .[16]

12ـ رعايت اعتدال در صحبت
دوستي بايد به اندازه باشد و اندازه آن اين است كه در تربيت و كمال يك‌ديگر مؤثر باشند، نه زياده و نه كم؛ كه هريك از زياده و كم، به هدف ياد شده زيان رساند. «در انبساط و فراخ به جايي نرساند كه سبب طغيان نفس و استجلاب قرناء السوء شود.»  [17]
دوستي در مزاح و بذله‌گويي و سورچراني به اندازه‌اي نباشد كه هم سبب تجاوز به حدود اخلاقي گردد و هم مايه اجتماع شكم‌بارگان و پرگويان و بي‌ادبان شود «و در انقباض و جدّ به‌حدي نرساند كه موجب ملال نفس و تنفير جلساء الخير شود» [18] كه اگر چنين گشت، لغو و بيهوده بلكه زيان‌آور خواهد بود.
چنان‌كه پيش از اين گفته شد، انسان نيازهايي اساسي دارد كه تنها از طريق جمع دوستان برآورده مي‌شود، از اين‌رو هرگاه دوستي سبب آسايش روح نباشد، ملال‌آور خواهد بود و سبب پراكندگي ياران خواهد شد. پس دوستي بايد ضمن رعايت حدود، از نشاط و خرمي برخوردار باشد و اگر مزاحي صورت پذيرفت، جز صدق و راستي نباشد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «أما أنا لامزح و لاأقول الاّ حقاً»؛ [19] مزاح و سخن فرح‌بخش شايد، ولي نادرست نشايد.
 
13ـ حرص بر ملازمت و پرهيز از مفارقت
دوستان بايد تمام تلاش خود را در جهت بقاء و استحكام دوستي به‌كار گيرند. از اين‌رو اگر نقصي يا لغزشي به نظر رسيد يا ديگران چيزي از دوست خبر دادند، بايد كه «با او در ميان نهي تا از پيش خاطر برخيزد» [20] و از اين‌كه گفتاري يا رفتاري سبب سستي رابطه دوستي گردد، جلوگيري نمايي، به‌ويژه اگر حق تعليم و تعلم در ميان باشد كه در اين صورت هيچ امري نبايد به دوام و استواري دوستي زيان رساند.
«ابراهيم نخعي گفت: به سبب گناهي يا خطايي كه از دوست پيدا شود، هجران وي اختيار مكن كه اگر امروز ارتكاب آن مناهي كرد، فردا آن را ترك كند.» [21]

14ـ ترك آن‌كه نااميد از خلاص وي شده‌ايم.
با همه سفارش و تأكيدي كه در استواري دوستي شده است، بايد توجه نمود كه اگر دوست از راه صلاح و سداد بيرون شد و اميد به بازگشت وي نبود و دوستي با او براي هدف و مقصد دوستي زيان‌آور شد.
بايد به اين آيت نگريم كه خداي متعال به رسول خويش فرمود: «واخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤمنين * فان عصوك فقل إني برئ مما تعملون»؛ [22] بر مؤمناني كه تو را پيروي كنند فروتن باش، پس اگر نافرماني‌ات كردند، بگو من از آن‌چه مي‌كنيد، بيزارم.
ريشه و مايه دوستي، چنان‌كه گفته شد، رضاي خداست كه سبب رشد و كمال آدمي مي‌گردد و اگر اين مقصود حاصل نگرديد، به همان دليل بايد از آن چشم‌پوشي نمود.
به گفته ابوذر رحمة الله عليه «أذا انقلب عما كان عليه أبغضه من حيث أحببته»؛ [23] هرگاه دوست از حدود دوستي تجاوز كرد، به همان دليل كه دوستش داشتي، وي را دشمن بدار. علت دوستي جلب رضاي خداي متعال، استكمال به او و رفع نياز به‌وسيله هم‌نشيني با او و تربيت و تأثير پسنديده بر او بود و اينك كه هيچ‌يك از اين مقاصد دست يافتني نيست، بايد از او چشم پوشيد.
 
15ـ رعايت انصاف در دوستي
رعايت انصاف در دوستي، ادب است و حق انصاف اين است كه مال خود بر برادران عرضه كني، به مال آنان طمع نكني و به عجز خويش اعتراف كني . [24]
و نيز با او مراء نكني و در مزاح با وي از مرز نگذري و در وعده با وي تخلف نكني كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «لاتُمار اخاك و لاتمازحه و لاتعده موعداً فتخلفه». [25]
و نيز بزرگان از دوستان را ارج بيشتر نهي و عالمان و معلمان را بر ديگران تقديم داري و آخر اين‌كه، بر خردسالان و نوجوانان و كم‌تجربگان، شفقت و دلسوزي كني و به خدمت آنان طمع نكني. اين بود مختصري از آداب صحبت كه چشم‌پوشي از آن، به رابطه دوستي زيان مي‌رساند.



1ـ جامع السعادات.
2 ـ مصباح الهداية، همان، ص241.
3ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص503-504.
4ـ بحار الانوار، ج6، ص7.
5ـ ضحي، 11.
6ـ عوارف المعارف، همان، ص171.
7ـ همان، ص170.
8ـ محجه البيضاء، ج5، ص113.
9ـ شرح علي الماة كلمة، ص150.
10ـ عوارف المعارف، همان، ص170.
11ـ همان، ص171.
12ــ حشر، 9.
13ـ همان، ص172.
14ـ عوارف المعارف، همان.
15ـ محجة البيضاء، ج3، ص322.
16ـ عوارف المعارف، همان، ص171.
17ـ مصباح الهداية، همان، ص246.
18ـ همان.
19ـ مكارم الاخلاق، ص21.
20ـ عوارف المعارف، همان، ص171.
21ـ همان، ص170.
22ـ شعراء، 215-216.
23ـ مصباح الهداية، همان، ص247.
24ـ همان، ص244.
25ـ تحف العقول، ص49.