عرفان عملی (1): آداب

 عرفان نظري بينش است و عرفان عملي كنش بر اساس آن بينش؛ عرفان نظري نگاه به هستي است و عرفان عملي حركت بر اساس آن نگاه. سالك پس از فهم كردن هستي خويش، آن‌گاه مراتب هستي به‌طور مطلق و در پايان فهم كردن حقيقت هستي در حد توان، خود را در سير و سلوكي اضطراري مي‌بيند؛ زيرا مي‌يابد كه در آغاز قوس صعود قرار گرفته است و بسا بي‌اختيار به‌سوي پايان قوس حركت مي‌كند و بخواهد يا نخواهد مسير بازگشت را طي مي‌كند و اگر به درون بيني بپردازد، دست‌كم طبع و نفس خويش را بلكه روح و قلب و سِرّ وجودي خويش را مي‌يابد كه مترنّم به «يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحاً فملاقيه»[1] است.

اين است كه با بهره بردن از اندوخته خود در شناخت خود و جهان و هدايت‌هاي دروني و بيروني و سپردن خود به ظاهر و باطن شريعت و استمداد از اولياي خدا، مسير بازگشت به مقصد را كه «إن الي ربك الرجعي»[2] است بدان‌گونه طي مي‌كند كه اولاً، نوع حركت او از بيشترين سرعت برخوردار باشد، ثانياً، از كوتاه‌ترين مسير باشد، ثالثاً، كمترين مانع و در نتيجه كمترين لغزش را در پيش رو داشته باشد.

 

تعدد و تفاوت راه‌هاي شناخت و سلوك

همان‌گونه كه راه‌هاي شناخت خداي متعال، به تعداد نفوس آفريدگان است، راه‌هاي بازگشت بدو نيز چنين است و همان‌گونه كه راه‌هاي شناخت از جنبه‌هاي متعددي با هم متفاوت است، راه‌هاي سير و سلوك نيز، هم از جهت دقت و هم از جهت سرعت و نيز كوتاهي و سهولت با هم متفاوت است. بزرگان اهل معرفت كه اهل عمل و رياضت هستند و داراي سبك و شيوة تربيتي ويژه‌اي هستند، هر كدام مريدان و همراهان خود را از راه مورد نظر خود به عالي‌ترين مقصد كه همان وصول به توحيد است، راه مي‌نمايند و راه مي‌برند و مشتاقان سلوك و راهيان كوي دوست را ياري مي‌رسانند. از اين‌رو آنان‌كه قصد سلوك و رهسپاري در برابر ديدگان دوست را دارند، بايد به آن راه‌ها بپردازند.

نگارنده به اختصار بخشي از راه سلوك مورد توجه خود را در «كوي نيك‌نامان»آورده است و چون اينجا هدف سلوك نيست، بلكه آشنايي با عرفان عملي، كه سلوك و منازل سلوك بخشي از آن است، هدف است، روش معمول متداول بين اهل رياضت و سلوك را با اندك تفاوتي شرح مي‌دهم.

اغلب رسم بر اين بوده و هست كه بحث از منازل و مقامات آغاز مي‌شود، ولي نويسنده بخش ادب را مقدم مي‌دانم ومي دارم و بحث را از آداب آغاز مي‌كنم.

 


آداب 

رسول خدا … فرمود: «أدبني ربي فاحسن تأديبي»؛[3] پروردگارم مرا ادب فرمود، پس به نيكي ادب فرمود. چنان وي را ادب فرمود كه نه در كردار و گفتار كه در نگاه نيز، به كمال ادب مؤدب بود، چنان‌كه خدا فرمود: «ما زاغ البصر و ما طغي».[4]

گويند ادب، حضرت نگاه داشت اندرين معني.[5] حضرت ختمي مرتبت و خاندان پاكش در تأديب بي‌واسطه از سوي حق تعالي كمال بهره را دارند، به‌گونه‌اي كه حق تعالي آن‌ها را اسوه و الگوي بندگانش قرار داد و فرمود: «لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة»،[6] و چون خاندان پاك او مؤدب به آداب آن حضرت بودند، بلكه از آن‌جا كه جان او بودند، از ادب بي‌واسطه الهي برخوردار بودند، از اين‌رو بر سالك است كه در ادب بدان‌ها اقتدا نمايد. اميد است كه چنين باشد.

 

ادب چيست؟

ادب: تحسين اخلاق و تهذيب اقوال و افعال است[7] و حقيقت ادب، گرد آمدن خصلت‌هاي نيكو بود.[8] أدبته أدباً: علمته رياضة النفس و محاسن الاخلاق.[9] أدّبته تأديباً: إذا عاقبته علي اسائة.[10]

كان علي † يؤدب اصحابه اي يعلّمهم العلم و محاسن الاخلاق.[11]

ادب در معناي مصدري آن عبارت است از كنش و رفتاري كه به حسن خلق و تصفيه نفس و افزايش آگاهي و رفتار پسنديده بيانجامد. در واقع ادب هم به صفاي دروني نظر دارد و هم به برآيندهاي رفتاري آن و هم به آگاهي‌هاي مربوط به آن و در معناي اسمي آن، عبارت است از حاصل آن كنش يعني حسن خلق و علم و عمل نيكو. چنان‌كه گفته‌اند: هركه نداند كه خداي را بر او چه واجب است و به امر و نهي متأدب نشود، او از ادب دور است.[12]

هر آن‌چه آدمي را به سعادت نهايي خويش نزديك سازد و سبب برخورداري از الطاف ويژة الهي شود، ادب است. به همين خاطر است كه در تفسير سخن خداي متعال كه فرمود: «قوا أنفسكم و أهليكم ناراً»،[13] از ابن عباس نقل شده است كه گفت: فقهشان بياموزند و ادب.[14]

ابن سيرين را پرسيدند كه از ادب‌ها كدام نزديك‌تر به خداي، گفت: شناخت خداوندي او و طاعت داشتن او را و بر شادي شكر كردن و بر سختي، صبر كردن.[15]

حس بصري را گفتند: سخن‌ها بسيار گفتند مردمان اندر ادب، اندر دنيا نافع‌تر كدام است و اندر آخرت كدام به كارتر است؟ گفت: تفقه اندر دين و زهد در دنيا و شناخت آن‌چه خداي را بر تو است.[16]

عبدالله مبارك گويد: مردمان سخن‌ها بسيار گفته‌اند اندر ادب، ما همي‌گوييم: ادب شناخت نفس است.[17]

و گفته‌اند: كمال ادب هيچ‌كس را نبود مگر انبياء را و صدّيقان را.[18]

افعال بر دو قسم است: 1ـ افعال قلوب كه نيات نام دارد. 2ـ افعال قوالب كه اعمال نام دارد. اديب كسي است كه ظاهر و باطنش به محاسن اخلاقي و اقوال و نيات و اعمال آراسته باشد. اخلاقش مطابق اقوال باشد؛ نياتش مطابق اعمال باشد؛ چنان‌كه نمايد، باشد؛ چنان باشد، كه نمايد.

ادب از ديدگاه عارفان امري در عرض پندار و رفتار نيست، بلكه شامل و محيط بر آن است، چنان‌كه ديديم شناخت خدا، شناخت نفس، شناخت امر و نهي خدا، شناخت حق خدا بر بنده با رعايت وظايف بندگي، سپاس نعمت‌هاي خدا، بردباري بلاهاي خدا، پرهيز از غير خدا، خالي كردن دل از محبت دنيا، پرهيز از نفاق و ريا، عمل به گفتار خود و رعايت حضور خدا، همه نشانه‌هاي ادب است.

پس در واقع ادب يعني ثمرة سلوك و تهذيب اخلاق و تطهير باطن و تخليه دل از اغيار و اين يك كار يا يك صفت اخلاقي نيست. به همين خاطر است كه اگر كسي ادب داشته باشد، همه كمالات را دارد و اگر كسي ادب را به تمام و غايت داشته باشد در فضل و كمال به تمام و غايت است. اديب آن است كه گر گويد، زيبا و دل‌پذير گويد و گر سكوت كند و زبان از كلام بر بندد، به زيبايي بربندد؛ نه سخن وي بيهوده و ملال‌آور باشد و نه سكوت او بخل و زيان‌آور باشد. چنين باشد كه:

إذا نطقت جائت بكل مليحۀ

و اذا سكتت جائت بكل مليح

هم كلامش مليح و دل‌پذير باشد و هم سكوتش. به آداب باطن به همان اندازه مقيد باشد كه به آداب ظاهر بايد مقيد باشد؛ بر آداب ظاهر همان اندازه مواظبت نمايد كه بر حفظ آداب باطن استوار است؛ نه از ظاهر درگذرد و نه از باطن كه آداب ظاهر نشان از آداب باطن دارد و برعكس. نه اهل نفاق و ريا باشد و نه قلندري و ملامتي. آن‌كه باطنش مؤدب باشد، اثر آن در ظاهرش آشكار شود؛ چنان‌كه رسول خدا … آن‌گاه كه كسي در حال نماز دست در موي صورت خويش انداخته بود و بدان مشغول بود فرمود: «لو خشع قلبه لخشعت جوارحه».[19]

از ابن عطا پرسيدند: ادب چيست؟ گفت: الوقوف مع المستحسنات. گفتند: اين سخن چه معني دارد؟ گفت: معناه ان تعامل الله سرّاً و علناً بالادب فاذا كنت كذلك كنت اديباً. در پنهان همان‌گونه باشي كه در آشكار بايد چنان باشي؛ زيرا پنهان و آشكار در نگاه تو است و براي تو متفاوت است، نه از براي خدا. همه چيز براي خدا محضر است چون همه چيز براي او حاضر است و همه در محضر اوييم. ادب يعني حفظ محضر او همچون حفظ محضر سلطاني قادر و مسلط.

به همان اندازه كه رعايت ادب براي سالك لازم و بايسته و شايسته است، ترك آن ناشايست و عقوبت در بر دارد. اهمال آداب اگر در ظاهر باشد، سبب عقوبت ظاهري است و اگر در باطن باشد، سبب عقوبت باطني است و از آن‌جا كه هر كدام از ظاهر و باطن بر يك‌ديگر تأثيرگذار و در عين حال نشان همند، ترك ادب هريك از آن دو، مقدمه فرو افتادن در دام شيطان و غوطه‌ور گشتن در چاه آلودگي است.

ابونصر سراج گويد: من تهاون بالادب، عوقب بحرمان السنن و من تهاون بالسنن، عوقب بحرمان الفرايض و من تهاون بالفرائض، عوقب بحرمان المعرفة.[20]

گويي همه هستي آدمي از ظاهر تا باطن، از طبع تا نفس، از اخلاق تا عمل، از رفتار تا شناخت به‌طور كامل به يك‌ديگر وابسته است. ساختار منظمي دارد كه هرگونه ناهنجاري در بخشي از آن، به ديگر بخش‌ها سرايت مي‌كند.

آن‌كه ادب را حرمت ننهد، با محروميت از سنت‌هاي پسنديده و مستحبات مجازات مي‌شود و آن‌كه سنت‌ها را پاس ندارد، با محروم شدن از واجبات كيفر مي‌شود و آن‌كه در واجبات سستي كند، از معرفت محروم خواهد شد. يك ترك ادب بر انجام مستحبات اثر منفي مي‌گذارد و آن بر انجام واجبات و آن‌هم بر كسب معرفت. پس ترك ادب انسان را از وصول به معرفت حقيقي باز مي‌دارد.

 

ادب گروه‌هاي مختلف

همان‌گونه كه استعدادهاي افراد با هم متفاوت است، فهم و علم و دانش آن‌ها با هم فرق دارد، امكانات، شرايط و موقعيت‌هاي آن‌ها برابر نيست، وظايف و آداب آنان نيز متفاوت است و انتظاراتي كه از آنان مي‌رود همسان نيست.

از انسان آگاه انتظاري مي‌رود كه از نادان‌ چنين انتظاري نمي‌رود. ممكن است خلقي يا رفتاري براي كسي روا باشد، ولي براي ديگري ناروا. كسي را بهر ترك واجب كيفر كنند، نه بهر ترك مستحب و كسي را بهر ترك مستحب مجازات كنند، نه بهر ترك اولي، چون تفاوت‌هاي انسان‌ها كه در تكاليف آنان تأثيرگذار است، بسيار است.

ابونصر سراج گويد: الناس في حفظ الآداب علي ثلاث طبقات. الطبقة الاولي، اهل الدنيا و أدبهم في البلاغة و الفصاحة وحفظ العلوم و اسمار الملوك و اشعار العرب و الثانية، اهل الدين و أدبهم في رياضة النفوس و تأديب الجوارح و حفظ الحدود و ترك الشهوات و الثالثة، اهل الخصوصية و أدبهم في طهارة القلوب و مراعاة الاسرار و الوفاء بالعهود و حفظ الاوقات و قلة الالتفات بالخواطر و استواء السر و العلانية و حسن الادب في مواقف الطلب و اوقات الحضور و مقامات القرب.[21]

مردم در رعايت ادب بر سه دسته‌اند: دسته اول دنياداران هستند كه ادب آن‌ها در رسايي و شيوايي سخن، به ذهن سپردن داده‌ها و افسانه‌هاي پادشاهان و اشعار سرايندگان است. دستة‌ دوم، دين‌داران هستند كه ادب آن‌ها تهذيب نفس، تأديب اندام‌ها، انجام واجبات و ترك خواهش‌هاي نفساني است. دسته سوم، خواص هستند كه ادب آن‌ها، پاكي دل، راز داري، وفاي به عهد و پيمان، نگهداشت وقت و زمان، كم توجهي به خطورات ذهني، يكساني آشكار و پنهان و ادب نگه داشتن در جاي طلب، گاه حضور و جايگاه قرب.

ناگفته نماند كه آداب مورد توجه اهل سلوك و رياضت برگرفته از فكر و خيال يا تجربه نيست كه هيچ كدام از آن‌ها در اين حوزه يقين‌آور و اطمينان‌بخش نيست. آنان به اعتقاد خود، حضرت ختمي مرتبت … را اسوه و الگوي خويش قرار داده‌اند و هرچه مي‌پذيرند و انجام مي‌دهند، بايد ريشه در گفتار و رفتار آن حضرت داشته باشد.

به نظر آنان، منشأ جمع آداب، اخلاق و احوال نبوي و اقوال و افعال مصطفوي است. بدين خاطر كه مؤدِب او حضرت عزت است. چنان‌كه فرمود: «أدّبني ربي فأحسن تأديبي».[22]«ثمّأمرني بمكارم الاخلاق فقال:«خذ العفو و أمُر بالعرف و أعرض عن الجاهلين».[23]ـ[24]

 


آداب حضرت ربوبيت

 

نخست يادآوري دو نكته لازم است:

يكم: رابطه ادب و معرفت

عرفان عملي به‌طور عام و حفظ آداب و رعايت آن به‌طور خاص، با توجه به معرفتي انجام مي‌شود كه از طريق يكي از راه‌هاي شناخت حق تعالي به‌دست آمده است و هرچه معرفت تمام‌تر وكامل‌تر باشد، رعايت آن دقيق‌تر و راحت‌تر خواهد بود. بدين خاطر كه هرچه معرفت به كمال حق تعالي بيشتر باشد، انس به جمال و حب به جلال افزون خواهد شد و در نتيجه به محبت مي‌انجامد.

به تعبير ديگر، آدمي اولاً، از سويي ميل و گرايش به كمال دارد و به همين خاطر، حقيقت‌جو، عدالت‌طلب و جمال‌دوست و كمال‌خواه است و از سويي ديگر، اين خواسته‌هاي آدمي جز در ذات و صفات و اسماء و افعال الهي وجود ندارد. بنابراين اگر پرده از روي خواسته‌ها و گرايش‌هاي انسان برداشته شود و حقيقت آن آشكار شود، او تنها حق تعالي را مي‌طلبد، ميل او به زيبايي‌ها، پوششي است بر آن ميل مقدس به زيبايي مطلق.

 

دنياي محبوب

به همين خاطر است كه حضرت ختمي مرتبت فرمود: «حبّب إليّ من دنيا كم ثلاث: الطيب و النساء و قرة عيني في الصلاة»؛[25] از دنياي شما سه چيز را دوست دارم. پيداست كه دنيا محبوب حبيب خدا نيست، چه از اسم آن پيداست كه دنيا و پست است.

از اين گذشته، نور چشم انبياء و اولياء، مايه سكون صديقان و اصفياء كه نماز است، چگونه مي‌توان امري دنيايي باشد. چنين نيست كه هرچه در عالم طبيعت رخ دهد يا وجود يابد، دنيا باشد، چه اين‌كه خود خداي متعال نيز در دنيا هست. مگر نه اين است كه فرمود: «أقم الصلاة لذكري»؛[26] ذكر خداي متعال كه اعظم عبادات و افضل طاعات است كجا و دنيا و پستي كجا؟ و مگر نه اين است كه «ألا بذكر الله تطمئن القلوب»،[27] ذكر خدا و اطمينان و آرامش دوست و برترين خلق خدا، آن هم دنيايي، چنين نباشد، بلکه ممکن نيست.

حاصل آن‌كه آن‌چه از دنياي شما، محبوب عصارة جمال و جلال الهي قرار گرفته است، براي شما دنياست؛ «دنياكم»، نه از دنياست كه بين آن دو بسي تفاوت است.

اولين چيزي كه به نظر شما دنياست، ولي در واقع اين‌گونه نيست، «زنان» هستند. آن‌گاه عطر و بالاخره نماز؛ رخ زيبا و بوي زيبا و حال زيبا! اين سه زيبايي، يا خود عين قرب است و يا وسيله قرب.

به يقين بعد يا عامل بعد از حق تعالي نيست، چه اين‌كه اگر چنين بود، او كه به قرب «أو أدني»[28] رسيده است، نه‌تنها گرد چنين چيزي نمي‌گرديد، بلكه هرگز خيال آن را نيز در سر نداشت. البته اين اختصاص به وجود مقدس حضرت ختمي مرتبت ندارد، اگرچه كمال آن از آن اوست.

به بيان ابن عربي، از «اسرار اختصاص» است. او با اشاره به كريمة، «إني أريد أن أنكحك احدي ابنتي هاتين علي أن تأجرني ثماني حجج فان أتممت عشراً فمن عندك»،[29] مي‌گويد: از آن‌جا كه موسي † قدر و ارزش اين معرفت را دريافت، در برابر مهر زني خود را ده سال اجير گردانيد.[30]

وي در فتوحات مكيه مي‌گويد: فمن عرف قدر النساء و سرّهن لم يزهد في حبهن بل من كمال العارف حبهن فانه ميراث نبوي و حب الهي.[31]

بگذريم كه اين ميل به جمال و جلال كه محور همه تلاش‌ها، كوشش‌ها، سابقه‌ها، جنگ‌ها، صلح‌ها، آباداني‌ها و دوستي‌ها و دشمني‌هاست، ريشه در جاي ديگري دارد كه اكثر مردم از آن بي‌خبرند و اگر بدانند، اگر جنگي درگيرد هرگز تمام نمي‌شود. چه نيك است ناداني!!

ثانياً، هرچه معرفت بيشتر باشد، اين محبت افزون مي‌شود و در واقع محبت ميوه و ثمرة معرفت است، البته معرفت همراه با خشيت. هرچه معرفت بيشتر باشد، محبت و خشيت بيشتر خواهد شد. بنابراين معرفت درست و دقيق در بخش نظري عرفان، در رعايت آداب، سخت كارساز است.

 

دوم: رابطه ادب و محبت

حفظ ادب، هم ثمره محبت است و هم تخم محبت. هرچه محبت كامل‌تر باشد، اهتمام محب به رعايت آداب حضرت محبوب بيشتر خواهد بود و هرچه ادب محبت نسبت به وي بيشتر باشد، نظر حضرت محبوب بر او بيشتر خواهد بود و هرچه نظر وي بر او بيشتر باشد معرفت محب به وي بيشتر خواهد شد. به همين خاطر است كه ادب مقربان الهي از غير آن‌ها به مراتب بيشتر است و بايد هم چنين باشد. همان‌گونه كه مقربان ملكوت با بيگانگان متفاوتند.

آن ميل ذاتي و كشش فطري (و علم حضوري) به كمال و جمال، سبب اندك جنبش و حركتي مي‌شود. البته اندك بودن آن به اين خاطر است كه به بيراهه مي‌رود و در كسب ابزار و وسايل، درنگ مي‌كند و از آن گذر نمي‌كند.

اين جنبش و حركت، سبب معرفتي مناسب و در خور آن مي‌گردد و آن معرفت به نوبه خود وسيله محبت به مقصود مي‌گردد و آن محبت اجمالي آغازين، كه در ذات و فطرت هر كسي نهفته است، آشكار و بارور مي‌گردد و به محبت آگاهانه تبديل مي‌شود و ثمرة آن حفظ و رعايت ادب خواهد بود، از اين رو، رعايت ادب آن‌هم به‌طور پيوسته، جز از صاحب معرفت نشايد. رعايت ادب نشان فهم و معرفت صاحب آن است. با يادآوري اين دو نكته كه تفصيل آن را در «عشق و عاشقي» آورده ايم، به بيان آداب حضرت ربوبيت مي‌پردازيم:

 

1ـ مشاهدة تنها جمال ربوبيت

نظر از مشاهدة جمال ربوبيت بر ندارد و به تماشاي غير او متوجه و مشغول نگردد. يك چشم داشته باشد يا همة وجودش يك چشم باشد و آن يك چشم را بر او بدوزد و در هيچ حال نه به اختيار و نه به اضطرار از او رو نگرداند. چشم و گوش و ذهن و خيال و دل و جانش، به‌طور كامل متوجه حضرت ربوبيت باشد و يك چشم بر هم زدني از او رخ بر نتابد كه اين شرط محبت است تا چه رسد به عشق. آن‌كه چشم به غير دارد يا چشم به دوست دارد، ولي خيالش متوجه غير است، دلش هواي چيز ديگري دارد، سوداگر است، نه دوست. دوست آن است كه در همه وقت و همه حال و با همه وجود نگاهش، خيالش، بيرون و درونش متوجه دوست باشد. چه نيك سروده است

لي حبيب خياله نصب عيني

سره في ضمائري مكنون

إن تذكرته فكلي قلوب

أو تأملت فكلي عيون

دوستي دارم كه نام و ياد او، تصوير و تمثال او، تابلو ديدگان من است؛ جز به او نمي‌نگرم، درون و جانم از او سرشار است و اگر زبانم بي‌حركت است، دل و جانم پيوسته متوجه اوست. هرگاه به ياد او افتم، (كه هميشه چنين است) همه وجودم دل است و در ياد او و هرگاه بدو مي‌نگرم، همه وجودم چشم است و دوخته بر جمال او.

دوستي چيزي جز اين نيست و اگر كسي به دوست خود معرفت داشته باشد و معرفت او به كمال و تمام باشد، جز اين نخواهد بود. اميرمؤمنان صلوات الله عليه فرمودند: «إن الله تعالي يقبل علي العبد اذا قام في الصلوة، فاذا التفت قال تعالي يابن آدم! عمّن تلتفت؟ ثلاثة فاذا التفت الرابعة، أعرض عنه».[32]

آن‌گاه كه بنده‌اي رو به نماز آورد، خداي متعال نيز رو به او آورد. پيش از اين گفتيم كه نماز، محبوب حبيب خداست، يعني جايگاه ابراز محبت و چون محبت دو طرفه است، محبوب به محب پاسخ مي‌دهد؛ غير از معامله و سوداگري است.

آن‌گاه كه بنده‌اي به نماز مي‌ايستد، ابراز محبت كرده است و از اين‌رو خداي متعال به محبت او پاسخ مي‌دهد و هرگاه بنده در نماز، به غير خدا توجه مي‌كند، ذهن و خيالش به پرواز در مي‌آيد، از محبت بيرون مي‌رود و به معاملت رو مي‌آورد، آن‌هم معاملت با غير محبوب، خداي متعال تا سه‌بار بدو مي‌فرمايد به كه توجه كرده‌اي و به چه چيز از من رو گردانده‌اي.

اگر سه‌بار اين توجه به غير تكرار شد، خداي متعال نيز از رو مي‌گرداند، چه اين توجه خدا به بندة نمازگزار پاسخ محبت بنده بود و اگر محب بلغزد و در محبت وي اندكي خلل حاصل شود، محبوب او را نگه دارد، ولي اگر تكرار شد كه نشان‌دهندة نبودن محبت است، ديگر محبتي در بين نيست تا خدا نگاه محبت‌آميز داشته باشد. در روايت ديگر جمله‌اي علاوه دارد كه بازگو مي‌كنم:

«إن العبد اذا قام الي الصلوة فانه بين يدي الرحمن فاذا التفت قال له الرب: الي من تلتفت؟ الي من هو خير لك مني؟ ابن آدم، أقبل اليّ فانا خير لك ممن تلتفت اليه».[33]

آن‌گاه كه بنده‌اي به نماز مي‌ايستد، در حضور رحمن ايستاده است. ايستادن در حضور رحمن و برخورداري از رحمت بي‌كران او، اگر سبب تقويت محبت نگردد، چه چيز سبب آن خواهد شد.

آن‌گاه كه بنده به غير خدا توجه مي‌كند، پروردگار بدو مي‌فرمايد: به كه مي‌نگري؟ به بهتر از من؟! زهي ناداني كه كسي در پي بهتر از خدا باشد. مگر بهتر از او هم قابل تصور است؟ هر حسن و جمال و بهايي را كه مي‌طلبي، اندكي از آن رحمت بي‌كرانه است.

خداي متعال خود پاسخ مي‌دهد كه فرزند آدم! به‌سوي من آي، كه من از آن‌چه بدان مي‌نگري براي تو بهترم، دواي درد تو منم، آرامش دل تو منم، خوشي و سرخوشي تو منم.

به همين خاطر است كه دربارة حضور قلب در نماز، كه ابراز محبت است، بسيار سفارش شده است كه جز از راه معرفت نمي‌توان بدان دست يافت. نماز مجلس عشق است، محفل رازورزي است؛ حضور يار است، ياري كه خود طلب كرده است.

اگر بندگان خدا، خدا را شناسند و به طلب آن غني بالذات و بي‌نياز از اغيار پي ببرند، حق است كه دچار رعشه و غشوه شوند؛ به سكر و طرب آيند؛ به مستي در افتند و اگر جان دهند، آنان را سرزنش و ملامتي نيست؛ يك محبوب كامل سر تا پا آراسته كه روي مه‌رويان عالم تابشي از پس هزاران حجاب، از جمال اوست، نه‌تنها محب را مي‌پذيرد بل او را طلب مي‌كند، به خود مي‌خواند، چند صد هزار نبي و ولي را به دعوت او فرستاده است. با شنيدن طلب آن يگانه چنان به تب و تاب مي‌افتيم كه اگر نبود مقدارت الهي، يك لحظه روح در بدن نمي‌ماند. «و لولا الاجل الذي كتب الله عليهم لم تستقرّ ارواحهم في اجسادهم طرفة عين».[34] تو خود حدس بزن كه اگر آن يگانه جمال و جلال، دوستان و محبان خود را به خود دعوت كند، مجلس چگونه بيارايد. امير كائنات صلوات الله عليه فرمود:

«للمصلي ثلاث خصال: ملائكة حافين به من قدميه الي اعنان السماء و البر يغشي عليه من رأسه الي قدمه و ملك عن يمينه و عن يساره، فان التفت قال الرب تعالي: إلي خير مني تلتفتُ؟ يابن آدم لو يعلم المصلي من يناجي ما انفتل».[35]

به زبان خود گوييم كه نمازگزار كه به دعوت الهي به ملاقات او و دست به مناجات و گفتگوي با او آمده است، براي اين منظور به مجلسي رود كه ملايكه از راست و چپ و از پاي او تا همه پهناي آسمان بر گرد او طواف مي‌كنند و بدو تعظيم و حرمت مي‌نهند، از سر تا پاي او را به نيكي و زيبايي بيارايند. بنده‌اي در چنين مجلسي و حضوري، اگر غفلت كند و به غير توجه كند، خداي متعال بدو گويد: آيا به بهتر از من نظر داري؟ اي فرزند آدم! اگر نماز گزار بداند كه با كه سخن مي‌گويد و نجوي مي‌كند، هرگز از نماز بيرون نرود و نجواي خويش به پايان نرساند. حاصل آن كه در حضور يار توجه به غير او ترك ادب است.

 

2ـ توجه به مرتبه خود

به‌خاطر لطف و محبت و گفتگو و نجوا با حضرت عزت، قدر و اندازه و مرتبة خويش را فراموش نكند و از حد عبوديت و اظهار فقر و مسكنت تجاوز ننمايد. چنان باشد كه حبيب خدا صلي الله عليه وآله در مجلس محبت بود. او كه در محبت بدان‌جا رسيد كه بالاتر از آن در خيال نگنجد. چنان بود كه خداي متعال در وصف او فرمود: «ما زاغ البصر و ما طغي»؛[36]نه ديده‌اش لغزيد و نه از حد خويش تجاوز كرد. دوستي را بايد با تقاضاي مناسب با مقام فقر در آميخت تا محب بودن خلق و محبوب بودن خالق باقي باشد.

موسي † به سبب لذت سماع كلام الهي و ذوق مواجيد قرب و سكر قلب از جرعه‌اي توحيد، سررشته تميز از دست بيرون داد و از حد عبوديت تجاوز نمود و از سر انبساط به سؤال «أرني أنظر اليك»[37] درآمد. حضرت عزت دست رد بر طلب او زد و گفت: «لن تراني يا موسي»[38] و از ملأ اعلي اين آواز آمد كه:[39] «ما للتراب و رب الارباب».[40]

ادب نخست اين بود كه قدر او بدانيم و به غير اشتغال نيابيم و از او غفلت نكنيم. ادب دوم اين است كه اندازه خويش شناسيم و از حد خود تجاوز نكنيم كه «لن يهلك امرأ عرف قدره»؛[41] آن‌كه اندازة خويش شناسد، از رحمت خداي متعال برخوردار است، چون آن خواهد كه شايستة اوست و آن كند كه بايستة اوست؛ نه بيش و نه كم.

رحمت خدا بر او باد كه مهر فقر را بر پيشاني خود ببيند و لحظه‌اي از آن غافل نشود كه «يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد».[42] فقير گرچه با غني نشيند، نيازمند اگرچه با بي‌نياز همراه شود و اگرچه از لطف و رحمت و غناي او برخوردار باشد، باز هم فقير است. پس فقر خويش فراموش نبايد كرد، هرچند در مجلس انس و محبت باشد، چه همين توجه به فقر و نيازمندي ماست كه ما را بدان‌جا رسانده است.

 

3ـ حسن سمع و استماع كلام

حسن سمع و استماع كلام و اوامر و نواهي الهي و ترك حديث نفس تا چه رسد به حديث با غير. چنان بشنود كه هرگاه آيتي از قرآن مجيد در هر حال بر زبان كسي جاري شود و او بشنود، آن را از متكلم حقيقي بشنود و زبان خود يا غير را واسطه بداند، همان‌گونه كه درخت واسطه بود و «إني انا الله»[43] را به سمع موسي † رساند و جبرئيل † واسطه بود و قرآن را بر پيامبر … فرو آورد.

پيوسته شنيدن سخن حق را بر شنيدن سخن خلق ترجيح دهد و به هنگام شنيدن سخن حق، نه‌تنها از خلق بيرون شود بلكه از خود بيرون شود تا همة وجودش گوش شود. «إذا قرئ القرآن فاستمعوا له و أنصتوا لعكم ترحمون».[44] در كلام خدا، حرف و سخني نياورد، خاموش باشد و آن‌گاه نيك بشنود؛ آن‌گونه بشنود كه اگر حضور آن صاحب جمال و جلال را مشاهده مي‌كرد، مي‌شنيد. سخن از خداي حاضر بشنود نه از خداي غايب؛ سخن را با حضور بشنود نه با غيبت.

 

4ـ حسن سؤال و تحسين خطاب

سخن گفتن و طلب كردن آدابي دارد كه با تفاوت متكلم و مخاطب تفاوت مي‌يابد. عرف نيز امر و نهي و دستور خردسالان به بزرگ‌سالان را ناپسند مي‌شمارد. اگرچه طلب ممكن است طلب كوچك از بزرگ‌تر باشد يا طلب بزرگ از كوچك و يا از مساوي به مساوي، ولي در يكي تقاضا باشد و در ديگري دستور و در سومي سفارش. درخواست بنده از خداي خويش بايد با حال بندگي و ربوبي سازگار باشد. حتي اگر تقاضا پسنديده باشد (كه بايد باشد) و حتي اگر خود خدا امر به تقاضا كرده باشد، بايد اين تناسب بين متكلم و مخاطب رعايت شود.

از نظر عرفا سؤال و خطاب انبياء، الگوي سؤال و خطاب ماست. به عنوان نمونه، آن‌گاه كه ابراهيم † براي گنه‌كاران و انحراف‌پيشگان طلب آمرزش مي‌كند، به تعبير قرآن، مي‌گويد: «فمن تبعني فانه مني و من عصاني فانك غفور رحيم».[45]

آنان‌كه پيرو من هستند از منند و آنان‌كه نافرماني مرا كرده‌اند، تو آمرزنده و مهرباني. نگفت آنان‌كه از من هستند را چنين و چنان كن، همين اندازه گفت كه از من هستند و نيز درباره منحرفان نگفت: فاغفر لهم و ارحمهم. بلكه گفت: «إنك غفور رحيم». گويي چنين گفته است كه آنان‌كه پيرو من هستند، از منند و تو خود داني و آنان‌كه پيرو من نيستند، تو آمرزنده‌اي، باز هم خود داني.

عيسي † در طلب دفع عذاب از امت خويش و طلب آمرزش براي آنان از حضرت عزت گفت: «إن تعذبهم فانهم عبادك و إن تغفرلهم فانك انت العزيز الحكيم»؛[46] اگر آنان را كيفر دهي، «بندگان» خود را كيفر داده‌اي؛ كيفر كردن بنده رواست و هيچ ستمي بر او نيست، ولي چه كسي «بنده» خود را كيفر كند؟! مگر آن‌كه به مصلحت باشد و اگر آنان را بيامرزي، بندگان خود را آمرزيده‌اي، تويي داراي عزت و حكمت. نگفت لا تعذبهم و اغفر لهم.

ايوب † در طلب شفا و رحمت الهي گفت: «إني مسني الضر و انت ارحم الراحمين»؛[47] خدايا به رنج و سختي افتاده‌ام و تويي مهربان‌ترين مهربانان. نگفت اكشف عني الضر و ارحمني. او چنين نگفت ولي خداي متعال فرمود: «فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر».[48] ما ناگفتة وي را شنيديم و اجابت كرديم، رنج از او دور گردانديم.

عيسي † در پاسخ به خطاب الهي كه: «أ أنت قلت للناس اتخذوني و أمي الهين من دون الله».[49]  گفت: «إن كنت قلته فقد علمتَه»،[50] نگفت: ما قلته.

از نگاه عارفان، ادب حسن سؤال و تحسين خطاب، لازمه خودشناسي و خداشناسي است. آن‌كه خود را بشناسد و فقر و تهيدستي خويش را بيابد و از شناخت احاطه عظمت خداي خويش بهره‌اي داشته باشد، جز به دستور او طلب نخواهد كرد و گر به دستور او طلب كند، همان‌گونه طلب كند كه خود او خواسته است.

مگر نه اين است كه او به نهان و آشكار آگاه است و مگر نه اين است كه موجود فقير و تهيدست بر غني مطلق تأثير نمي‌گذارد، بلكه تأثير بر او ممتنع است و اصرار و پافشاري و الحاح ملحّان او را به كاري وادار نمي‌كند؟ پس آن‌گونه گويد كه همو خواسته است و با مقام كبرياء و عزت او سازگار باشد.

5ـ اختفاي نفس در مطاوي انكسار

اختفاي نفس در مطاوي انكسار و گم كردن وجود خود در ظهور آثار نعمت‌هاي الهي و به گاه ياد كردن نعمتي از نعمت‌هاي الهي. سالك بايد همه فعل‌ها را فعل او بيند و خود را جز واسطه نبيند، آن‌هم واسطه‌اي كه وساطت خود را نيز از خدا دارد.

گمان مبرد كه اگر به نعمتي دست يافته است، خود بدان دست يافته است، چنان‌كه عوام چنين گمان مي‌برند. اگر به نعمتي دست يابند، آن را به هوش، فكر، دانايي و زرنگي و تلاش و كوشش خود نسبت مي‌دهند. همان‌گونه كه قارون در پاسخ موسي † كه بدو مي‌گفت: «و أحسن كما أحسن الله اليك»؛[51] همان‌گونه كه خدا به تو نيكي كرد، تو نيز به ديگران نيكي كن، مي‌گفت: «إنّما اوتيته علي علم عندي»؛[52] من با توان و استعداد خويش بدين‌جا رسيده‌ام و آن‌چه دارم، نتيجه كار و تلاش خودم است.

قارون چنان در حجاب نفس مانده است كه فاعليت حق تعالي نمي‌بيند. آن‌چه مي‌بيند ظاهر كار است كه خود جنبيده است، اما كه او را جنبانده است و وسايل و مقدمات آن جنبش را فراهم ساخته است، از ديد او پنهان است. سالك بايد هنگام يادآوري نعمت‌هاي الهي، خود را نبيند تا درست ديده باشد؛ نبوده را بوده نپندارد كه جهل مركب است.

بايد از رسول خدا … بياموزد و به او اقتدا كند كه فرمود: «زُويَت لي الارض فاريت مشارقها و مغاربها»؛[53] زمين براي من منقبض و جمع گرديد تا خاور و باختر زمين به من نمايانده شد. نمي‌فرمايد: رأيت مشارقها و مغاربها، بلكه فرمود: اريت، با سلب اضافة فعل به خود و نفي ديدن از خود؛ وجود خود را پنهان نمود تا به ادب نزديك‌تر باشد.

همچنين در حمد و ستايش خداي متعال، فرمود: «لاأحصي ثناءً عيلك، أنت كما أثنيت علي نفسك»؛[54] من تو را ستايش نمي‌كنم، تو خود ستايش خويش مي‌كني. حمد و ستايش را به خود نسبت نمي‌دهد، فعل را به فاعل حقيقي آن نسبت مي‌دهد كه به ادب نزديك‌تر است.

 

6ـ حفظ اسرار الهي

افشاي اسرار الهي، دور افتادن از بساط قرب است و سبب عتاب و عقاب مي‌شود.

امام رضا صلوات الله عليه فرمودند: «لا يكون المؤمن مؤمناً حتي يكون فيه ثلاث خصال سنة من ربه و سنة من نبيه و سنة من وليه؛ فاما السنة من ربه فكتمان السر و اما السنة من نبيه فمداراة الناس و اما السنة من وليه فالصبر في الباساء و الضراء». [55]

مؤمن تا سه ويژگي نداشته باشد مؤمن نيست؛ نخست رازداري، آن‌گاه مردم‌داري و در پايان بردباري و از آن‌جا كه تا كسي مؤمن نباشد، سالك نخواهد بود كه اول شرط سلوك ايمان است و ايمان آغاز سلوك است، بنابراين رازداري شرط سالك است.

و نيز از آن‌جا كه سالك در ميانة راه سلوك خود، از سوي خداي متعال مورد پذيرايي قرار مي‌گيرد و از انواع نعمت‌هاي ويژه برخوردار مي‌گردد و از كرامت‌ها و نوازش‌ها بهره‌مند مي‌شود و آشكار ساختن آن يا سبب خودبيني است و يا جز خودبيني چيزي نيست، افشاي آن را ناروا دانسته‌اند تا جايي كه گفته‌اند: افشاء سر الربوبية كفر.[56]

افشاي اسرار سبب حرمان از آن خواهد بود. كيست كه پنهاني‌هاي دوست خويش را بر ديگري بگويد. اگر گفتني بود خود بدان‌ها گفته بود و تو را ويژه آن نساخته بود. افشاي اسرار، خيانت به دوست است. بايد سَر برود ولي سِرّ بماند. سَر دادن رواست ولي، سِر گفتن ناروا.

و مستخبر عن سر ليلي رددته

بعمياء عن ليلي بغير يقين

يقولون خبّرنا فانت امينها

و ما انا ان خبرّتهم بامين

راز ليلي از من پرسيده‌اند و من چيزي از او نگفته‌ام و آنان را بي‌خبر از ليلي رد كرده‌ام. مي‌گويند: تو امين و رازدار ليلي هستي، از اسرار او باخبري، ما را بدان خبر ده. نمي‌دانند كه اگر من اسرار او را فاش كنم، ديگر امين او نيستم بلكه چون يكي از آن‌ها خواهم بود.

 

7 و 8ـ ادب اوقات سؤال و سكوت

ادب اوقات سؤال و دعا و سكوت و صموت. سالك بايد اوقات لطف و رحمت و بسط كه هنگام دعا و سؤال است را بشناسد و آن را غنيمت شمرد؛ زمان را از دست ندهد و نيز قهر و سخط و قبض را و اوقات آن را كه هنگام سكوت و خودداري از تقاضا است، بشناسد.

آن‌كه اين دو ادب را نشناسد و زمان درخواست و تقاضا را از دست دهد، بسا نعمت بزرگي را از دست داده باشد كه جبران‌ناپذير باشد و در نتيجه به اندوهي گران دچار شود. چنان‌كه مولاي پرهيزگاران فرمود: «إضاعة الفرصة غصة».[57]همان‌گونه كه از دست دادن نعمت يا اسباب كسب نعمت، غم و اندوه به دنبال دارد، از دست دادن وقت و زمان نيز چنين است. با اين تفاوت كه زمان از دست رفته يا هرگز بر نمي‌گردد و يا مانند آن به زودي به‌دست نمي‌آيد.

به فرموده امام حسن صلوات الله عليه، «الفرصة سريعة الفوت و بطئية العود»؛[58] زمان به‌تندي از دست مي‌رود، ولي به‌كندي به دست مي‌آيد. پس پيش از آن‌كه به اندوهي گران گرفتار شويم، بايد وقت‌شناس بوده، از وقت به بهترين صورت استفاده كنيم. «بادر الفرصة قبل ان تكون غصة»؛[59] به فرمودة امير مؤمنان صلوات الله عليه، پيش از آن‌كه به اندوه گرفتار آييم، زمان را دريابيم.

رعايت اين ادب به اين است كه در وقت گفتن، بگويد و در وقت سكوت، زبان در كام دارد. آن‌كه مراعات زمان نكند، در وقت دعا و خواستن، ساكت باشد يا در وقت سكوت، داعي و گويا باشد، وقت او كه بيشترين سرمايه اوست، باري گران بر گردن او خواهد بود و از دست دادن آن مايه پيشماني و اندوه. «ابوالحسين نوري گويد: من لم يتأدب للوقت فوقته مقت.»[60]

شرط دو ادب ياد شده اين است كه در دعا و سؤال، حال و مقام خود را در نظر داشته باشد. اگر در اوايل مقام قرب است و در انبساط مأذون نيست، نشايد كه قدم بر بساط انبساط نهد و هر چيزي را از رب العزه بخواهد، بلكه بايد عظمت و حشمت حضرت جلال از درخواست محقرات مانع شود.

گويند: شبلي روزي پيش يكي از ابناء دنيا كس فرستاد و از وي چيزي دنيوي طلب كرد. آن‌كس در پاسخ گفت: دنيا هم از او طلب كن كه آخرت طلبي. شبلي جواب باز فرستاد كه: تو خسيسي و دنيا خسيس و خداي شريف است و آخرت شريف. خسيس از خسيس جويم و شريف از شريف.[61]

و اگر در نهايت قرب است و در انبساط از حق مأذون است، روا بود كه در دعا و سؤال، طريق انبساط سپرد، چنان‌كه حق تعالي به موسي † فرمود: «يا موسي! اٌطلب مني و لو ملحاً لعجينك»؛[62] هرچه خواهي از من طلب، حتي نمك غذايت را نيز از من خواه و او نيز همين‌گونه طلب كرد: «رب إني لما أنزلت اليّ من خير فقير»[63] و گفت خدايا نان مي‌خواهم.

 


چند نكته درباره رعايت آداب

1ـ رعايت آداب ياد شده سبب مي‌شود كه رعايت آداب ديگر به آساني انجام پذيرد، چنان‌كه ناديده گرفتن آن‌ها سالك را از حركت باز داشته و از ميدان رقابت به‌سوي كوي دوست بيرون مي‌سازد.

2ـ رعايت آداب ياد شده و غير آن، بايد پيوسته و هميشگي و در هر حال باشد، در غير اين صورت، نتيجه همان است كه در نكته نخست گفته شد. مگر در حال فنا و استغراق در عين جمع كه به‌خاطر سلب هوشياري و آگاهي و اراده، بنده را تكليفي نيست.

3ـ سالك نه بايد در رعايت آداب كوتاهي كند و نه بايد بيش از انجام آداب خود را به زحمت و سختي اندازد. سلوك سالك در مسير اسماء‌ و صفات و به گرد آن است؛ طلب چيزي بيش از اسماء و لوازم آن، براي سالك چيزي جز رنج و زحمت نخواهد داشت، چون موجود ممكن در حال هوشياري و آگاهي به چيزي جز كثرت دست نمي‌يابد.

گفته‌اند: يقول الحق سبحانه: «من ألزمته القيام مع اسمائي و صفاتي، ألزمته الادب و من كشفته عن حقيقة ذاتي، ألزمته العطب، فاختر أيهما شئت، الادب او العطب»؛[64] هركه را اسماء و صفات خويش بر وي لازم كردم، بايد كه ادب ورزد و هركه را حقيقت ذات خود بر وي آشكار كردم، گرفتار هلاكش كردم.

4ـ به نظر برخي، رعايت برخي از آداب در حال محبت نيز از سالك برداشته مي‌شود، از اين‌رو ترك ادب اختصاص به فنا و سلب هوشياري ندارد؛ چنان‌كه جنيد مي‌گويد: إذا صحّت المحبة سقطت شروط الادب.[65]

شايد منظور از صحت محبت، تماميت آن باشد، زيرا كه نهايت محبت، فناي محب در محبوب است و برخاستن رسم دويي و با نبودن دويي، نه‌تنها رعايت ادب لازم نيست، بلكه ممكن نيست؛ چه رعايت ادب اقتضاي دويي دارد و با فناي محب در محبوب كه غايت محبت است، دويي برداشته مي‌شود و در نتيجه رعايت ادب ممكن نخواهد بود. اگر منظور همين باشد، سخني غير از سقوط ادب در فنا نيست.

ولي چنان‌كه گفتيم ظاهر سخنان اهل معرفت، چنين نيست و منظورشان از محبت فنا نيست. به همين خاطر است كه آن را تشبيهي عرفي مي‌دانيم، نه عرفاني. همان‌گونه كه دوستان متعارف، نسبت به هم رعايت آداب را لازم نمي‌دانند، دوستي با خداي متعال را نيز چنين انگاشته‌اند و به همين خاطر گفته‌اند:

فيّ انقباض و حشمۀ فاذا

صادفت اهل الوفاء والكرم

 ارسلت نفسي علي سجيتها

و قلت ما قلت غير محتشم[66]

در من گرفتگي و حشمت و شرمي است و چون با اهل وفا و كرم روبرو شوم، نفس را يله مي‌سازم و هرچه بر زبان آيد، بي‌پروا مي‌گويم.

گويند ابن عطا يك روز پاي دراز كرده در ميان جماعت خويش و گفت: ترك ادب در ميان اهل ادب، ادب است.[67] ولي نظر ديگر كه به صواب نزديك‌تر است، اين است كه رعايت ادب بر سالك لازم است تا آن‌گاه كه از خود فاني شود و تا فاني نشده، محبت سبب سقوط ادب نيست، بلكه دليل بر ملازمت آن است.

ابوعثمان گويد: چون محبت درست گردد، ملازمت ادب بر دوست مؤكّد گردد.[68]

و ذوالنون گويد: چون مريد از استعمال ادب بيرون آيد، از آن‌جا كه آمد، با هم آن‌جا شود.[69]

شبلي گويد: گستاخي كردن به گفتار با حق سبحانه، ترك ادب است[70] و نيز گفته‌اند: كمال ادب هيچ‌كس را نبود مگر انبياء و صديقان را.[71] حاصل آن‌كه رعايت ادب جز در حال فنا در همه حال لازم است و در حال فنا كسي را امر و تكليفي نيست.

  


آداب حضرت رسالت

1ـ دوام ملاحظة حضور نبي

دوام ملاحظة حضور نبي و مراقبة جمال مصطفوي. همان‌گونه كه سالك بايد حضرت حق سبحانه را پيوسته بر همه احوال خود، خواه ظاهر باشد، خواه باطن، ناظر و مطلع بداند، بايد حضرت رسول صلي‌الله‌ عليه‌ و آله را نيز پيوسته بر ظاهر و باطن خود واقف و آگاه داند و بداند كه هر كاري و حركت و سكوني كه داشته باشد در حضور آنان داشته است. كريمه «و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون»[72] را پيوسته در نظر داشته باشد و بداند همه رفتار و كردار او در حضور جمال مصطفوي عيان و آشكارا انجام مي‌شود.

توجه به اين امر و تعظيم و بزرگداشت آن حضرت، همان‌گونه كه اگر زنده به حيات دنيوي بود، سبب مي‌شود كه اولاً، همت كند و در حفظ آداب كوتاهي نكند و ثانياً، آن حضرت در رعايت آداب به وي ياري رساند و ثالثاً، از مخالفت به آن‌چه براي سالك شرط و لازم است در نهان و آشكار شرم دارد.

 

2ـ هيچ آفريده‌اي را چون او نداند.

به آن‌چه در بخش نخست همين نوشته اشاره كرديم، توجه كند. به مقام ختم وي در جمال و كمال نظر كند و به مقام حبيب بنگرد. «دني فتدلي فكان قاب قوسين أو أدني»[73] را مورد انديشه و تدبّر قرار دهد. به مقام محمود وي درنگرد كه چنان به شفاعت خلق پردازد كه ناشايستگان نيز در آن طمع ورزند. بالاخره بداند كه هركه از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شد، به واسطه او برخوردار شد، بل هركه لباس هستي بر تن پوشيد، به دست پر بركت او پوشيد. او محور هستي از غيب و شهود است. خداي متعال املاك و افلاك را براي او و به‌خاطر او آفريده است.

 

3ـ هيچ سالكي را جز به راهنمايي او واصل نپندارد.

بداند كه سالك جز از راه ظاهر نبوت و جز از طريق باطن ولايت به جايي نمي‌رسد. سراج منير،[74] شريعت و طريقت اوست؛ شاهد[75] بر خلق اول و آخر اوست؛ داعي[76] به اسم اعظم الهي كه جامع جميع اسماء و صفات حق تعالي است، اوست. هركه راه يافت، بدو راه يافت، اگرچه حضور او را آشكار نيافت؛ هركه به منزل رسيد، بدو رسيد گرچه آن را ندانست و نشناخت.

 

4ـ ولايت او را كامل داند.

ولايت او را كامل و همه ولايت‌ها را اقتباس از نور ولايت او داند. نبوت او را ختم نبوات و ولايت او را مغز و باطن ولايات داند. ولايت اولياء را در همه مراتب هستي، پرتوي از شمس ولايت محمدي داند و تصرف آنان در تكوين و تشريع را حسن جمال احمدي شناسد. بي‌اذن و ارادة او هيچ فعلي را از هيچ وليي روا بل ممكن نداند. او را رحمت تامه عامه[77] حق تعالي داند كه حضور او در هر كجا سبب رفع عذاب و نزول نعمت الهي مي‌شود كه «و ما كان الله ليعذبهم و أنت فيهم».[78]

 

5ـ هيچ واصلي را بي‌نياز از ياري او نداند.

هيچ واصلي را مستغني از مدد و ياري او نداند، هرچند به كمال رسيده باشد و از فصل به وصل گراييده باشد و از سلوك طريق به عيش منزل دست يافته باشد و از تعلم خلقي به حديث الهي فرا رفته باشد و محدَّث گرديده باشد، زيرا مقسّم فيض جميع موجودات، روح مطهر نبوي و نفس مقدس مصطفوي است و بي‌وساطت او هيچ مددي از حضرت الوهيت فايض نشود.

از اين‌رو آن‌كه راه يافت، بدو راه يافت و آن‌كه به سر منزل مقصود رسيد، بدو رسيد و آن‌كه قرار يافت، بدو يافت و آن كه در قرار بقاء يافت بدو بقاء يافت. چه لطف مدد الهي بر خلق به اندازه دوستي آنان به حق در مي‌رسد و معيار دوستي، حبيب اوست؛ چنان‌كه تقسيم فيض و لطف حق بر دوستان نيز به دست حبيب او انجام پذيرد.

پس آن‌كه به لطف او به كمال رسيده است، تنها به لطف او، در كمال خويش باقي مي‌ماند. بي‌نيازي از مقام حبيب خدا همانند بي‌نيازي از حق تعالي ناممكن است. اين را بايد دانست، خواه به شنيدن باشد خواه به چشيدن، اگرچه چشيدن قطره‌اي از شنيدن اقيانوسي برتر است.

 

6ـ پيروي از سنت آن حضرت

پيروي از سنت و طريقة آن حضرت و به كار گرفتن نهايت توان و تلاش خود به‌طور پيوسته و نيز سالك به يقين داند كه وصول به درجة محبوبي حق تعالي، جز از طريق پيروي از او و مراعات سنت او از فرايض و نوافل و سنن، ممكن نيست. «قل ان كنتم تحبّون الله فاتبعوني يحببكم الله».[79] پيروي از رسول خدا … سبب تام براي رسيدن به محبوبيت حضرت حق جل جلاله است كه محور همه اسباب و مغز و محتواي همه علل است.

اگرچه انجام واجبات و ترك محرمات براي دوري از عذاب و نعمت الهي و ورود در رحمت و نعمت او بس است، ولي به اين معنا نيست كه دسترسي به همه كمال و رحمت الهي با انجام واجبات و ترك محرمات، امكان‌پذير است. اين اول قدم است. سالك «گمان مبرد كه اكثار نوافل، درجة محبان و مريدان است و محبوب و مراد از آن مستغني است و اداي فرايض و سنن رواتب او را كافي باشد؛ چه علامت محبوبي، خود ملازم است بر متابعت سنن و نوافل».[80]

اگرچه محبوب مطلق كه حق تعالي است، بي‌نياز از همه‌چيز است؛ نه به فرايض ما نياز دارد و نه به نوافل ما، ولي ما در هر مرحله بدان نيازمنديم. آنان‌كه سالكند بدون نوافل، قطع طريق نكنند و آنان‌كه محبند، بدون نوافل محبوب نشوند كه فرمود: «لايزال يتقرب اليّ العبد بالنوافل حتي أحبه».[81]

پيوستگي در نوافل، سبب دست‌يابي محبوبيت حق تعالي است و آنان‌كه محبوبند، بدون نوافل در مقام خويش ثابت و استوار نمانند. به حبيب خدا نگاه كن كه با آن‌كه به قرب «أو أدني»[82] رسيده است، دو سوم شب يا نيمي از آن و يا دست‌كم يك سوم آن را به انجام نوافل و سنن و مناجات با محبوب خود مي‌پردازد. «إنّ ربك يعلم أنك تقوم أدني من ثلثي الليل و نصفه و ثلثه».[83]

رسول خدا صلي‌الله عليه ‌و آله فرمود: «قال الله تعالي: ما تحبّبَ اليَّ عبدي بشيء أحبّ اليّ مما افترضته عليه و انه ليتحبب اليّ بالنافلة حتّي أحبّه فاذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها و رجله التي يمشي بها، اذا دعاني أجبته و اذا سألني أعطيته».[84]

7ـ محبت به فرزندان آن حضرت

حرمت نهادن و محبت ورزيدن به هر كسي كه به آن حضرت نسبتي دارد، خواه نسبت صوري باشد و خواه نسبت معنوي. محبت ورزيدن به سادات كرام كه ذرية اويند و علماي عظام كه اولاد معنوي او و وارثان علوم نبوي‌اند، ثمرة محبت به آن حضرت است. تعظيم و احترام نهادن به پيامبر … و محبت ورزيدن به او واجب است و تعظيم و دوستي فرزندان صوري و معنوي او نيز واجب است، چون دوست داشتن آن‌ها از لوازم دوستي با آن حضرت است. دوستي او آن اندازه اهميت و ارزش دارد كه همه وابستگان به او را نيز در بر گيرد.

لعين تفدّي الف عين و تتقي

و يكرم الف للجيب المكرم

چه‌بسا چشمي كه به هزار چشم ارزد و هزار چشم را فداي آن كنند تا بدان چشم زخمي نرسد و بسا به‌خاطر دوستي بزرگواري، هزار كس را پذيرايي كنند و حرمت نهند.

احترام و محبت فرزندان صوري آن حضرت، اجر و مزد رسالت است كه حق‌تعالي فرمود: «قل لاأسألكم عليه أجراً الاّ المودة في القربي»[85] و فرزندان معنوي آن حضرت نيز وارثان علوم اويند كه «العلماء ورثة الانبياء».[86]

 

8ـ بزرگداشت آن حضرت

تعظيم آن حضرت در فعل و قول و نيت. به فرمودة حق‌تعالي، «إنا أرسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً لتؤمنوا بالله و رسوله و تعزّروه و توقّروه».[87]  ارجمند داشتن آن حضرت، به عنوان يكي از اهداف و غايات رسالت قلمداد شده است. بدين خاطر كه تعظيم او، تعظيم حق‌تعالي است، چنان‌كه فرمود: «من يطع الرسول فقد أطاع الله»؛[88] آنان‌كه از رسول خدا پيروي كنند، از خدا پيروي كرده‌اند؛ آنان‌كه با او بيعت كنند با پروردگار او بيعت كرده‌اند. «إن الذين يبايعونك، انما يبايعون الله».[89]

 


ضرورت اقتدا به عالم رباني

از آن‌جا كه شيخ در عرفان عملي، نقش محوري و اساسي دارد، به‌گونه‌اي كه بدون اعتماد بر او و تمسك به راهنمايي‌هاي او، نه‌تنها وصول به مقصد نهايي ناممكن است و نه‌تنها حركت سالك به كندي انجام مي‌شود و نه‌تنها ممكن است نتواند از كوتاه‌ترين مسير حركت نمايد، بلكه احتمال افتادن در چاله‌ها و چاه‌ها و هلكات بسيار است و نه‌تنها ممكن است كه به مقصد دست نيابد، بلكه احتمال از دست دادن كمالات پيش از سلوك نيز بسيار است، به‌گونه‌اي كه به‌جاي دست‌يابي به رحمت گستردة ‌الهي و نعمت ويژة حضرت حق تعالي، به لعنت ابدي گرفتار آيد و به جاي رسيدن به ولايت رحماني به عبادت شيطاني رسد.

كم نبوده و نيستند كساني كه بي‌اعتصام به حبل متين الهي و بي‌استمداد از الطاف و عنايات اولياي خدا و بي‌‌رعايت تعاليم انبياء، اگرچه با تحمل رياضت‌هاي مشقت‌آور به ظاهر و مظاهري از ارادة حق تعالي دست يافتند و به اجابت دعوت نايل آمدند و تصرفات كوچك و بزرگ در طبيعت كردند و خوارق عادات نشان دادند و از نظر عوام بلكه خواص، از اولياي خدا به شمار آمدند، ولي آن‌گاه كه پرده از كارشان برداشته شد و حقيقت و سرّ درونشان آشكار گرديد، بر همگان عيان شد كه آن‌ها به ولايت شيطان گراييده‌اند و آن‌چه انجام داده‌اند، اگرچه خرق عادت بود، با استمداد از ولايت شيطان بر طبيعت بود.

چنين نمونه‌هايي اگرچه اندك باشد، كه نيست، زخمي است بر جگر زاهدان و عابدان و سالكان، كه هرچه گوهري ارزشمندتر باشد، احتمال به سرقت رفتن آن نيز بيشتر است و هرچه آدمي مستعدتر و شايسته‌تر باشد، طمع شيطان در او بيشتر است و به همين خاطر احتمال لغزش او نيز بيشتر است. چه ابليس لعين همه دام‌هاي گوناگون و ناشناخته خود براي اين‌ها بگستراند و همه‌ دان‌هاي لذيذ و اشتهاآور را براي چنين افرادي بيفشاند. چه عموم خلق چندان نياز به دان و دام ندارد، بلكه به پاي خويش و به ميل و رغبت به اندك لذت و شهوتي، نه به دنبال شيطان كه در كنار و پيشاپيش او به‌سوي قهر و غضب الهي و لعنت ابدي حركت مي‌كنند، آنان‌كه بي دان و دام، با شيطان همراهي نمي‌كنند، وارستگان از شهوت و غضبند و همين‌ها هستند كه ابليس لعين دام‌ها و كمندها برايشان گسترده است و خداي متعال نيز اين توان را در اختيار او قرار داده است.

«و إذ قُلنا للملائكة اسجدوا لادمَ فسَجَدوا الا ابليسَ قال أ أسجدُ لمن خلقتَ طيناً * قال أرأيتك هذا الذي كرّمت عليّ لئن أخرتنِ الي يوم القيمة لاحتَنِكَنَّ ذريته الا قليلاً * قال اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزاؤكم جزاءً موفوراً * و استفزِزْ من استطعتَ منهم بصوتك و أجلِب عليهم بخيلك و رَجِلِك و شارِكهم في الاموال و الاولاد و عِدهُم و ما يَعِدُهم الشيطان الا غروراً».[90]

آن‌گاه كه ابليس بر آدم سجده نكرد، در برابر خطاب و عتاب الهي چنين گفت كه آيا بر كسي كه از گل آفريدي سجده كنم؟ گل چه شايستة سجده و اعزاز و اكرام است؟ اگرچه تو اين گل را تكريم كردي و بر فرق سر عالميان نهادي، اگر مرا مهلت دهي، حقيقت آن را بر همگان آشكار سازم و او را و فرزندان و نسل او را در همان گل مهار كنم و نشان دهم كه او گلي بيش نيست، نه او شايستة تكريم است.

آنان‌كه بر گل بودن خويش باقي باشند و جز عوارض و لوازم طبيعت گلين خود نداشته باشند و در شهوت و شهرت غوطه‌ور باشند، خود دام شيطانند، بي‌نياز از دامي ديگر. اينان خود مانده و رانده هستند، اينان خود دوستان و ياران و عمله و اكره شيطانند، ديگر چه نياز كه رب العزّه بفرمايد: همه دام‌هاي خويش را، دام‌هاي ظاهري و باطني، دنيوي و اخروي خويش را بگستران؛ برخي را به خويش بخوان و به ظاهري آراسته و آوازي دلنشين به‌سوي خود فراخوان، برخي را مورد تاخت و تاز قرار ده، با سواره و پيادة خود بر آن‌ها بتاز، برخي را به دنيا بفريب، برخي را به آخرت، كه جهنم را به همين خاطر آفريدم.

پيداست كه فريفتن در صورتي است كه كسي بر درستي و نيكي پافشاري كند؛ تاختن بر كسي است كه مقاومت كند؛ خوان نعمت دنيا گستراندن براي كسي است كه طالب دنيا نباشد.

گدايي كه براي لقمه ناني، ساعت‌ها بر در خانه‌اي بر پا مي‌ايستد؛ سفله‌اي كه به اندك توجهي خود را به هر كار پست و ناشايستي مي‌آلايد، ديگر نياز به وعده و گستراندن خوان نعمت ندارد؛ آن‌كه به يك اشاره، به يك نگاه، به يك سخن، به لقمه ناني، به اندك جاهي، چنين در زشتي فرو غلطيده است، چه نياز به فريفتن دارد.

آن‌كه از بند شهرت و شهوت رهيده است، از نان و نام، رميده است، به دنيا و آخرت بي‌اعتنا گرديده است را بايد فريفت؛ بايد بر او تاخت و مقاومت او را با هزاران دام كه يكي از آن‌ها خلقي را بس است، در هم فرو ريخت. اگر شد آنان را به خوشي به تسليم واداشت و اگر نشد به جنگ و كارزار؛ اگر شد به سفره شهوت و اگر نشد در ميدان شهرت؛ اگر شد به نوشي و اگر نشد به نيشي؛ اگر شد به دنيا و اگر نشد به آخرت؛ اگر شد به خواسته‌اي اندك و اگر نشد به آرزوي بلند. اين همه دام نه براي سفلگان و غوطه‌وران در شهوت و غضب است كه آنان بي‌نياز از دامند، بل خودشان از دام‌هاي شيطانند.

سرگذشت مسافران سرگشته و گم‌گشته، دل سالكان را مجروح ساخته است، جگرهايشان پاره است اگرچه تعدادشان اندك باشد، كه نيست. بشنويد داستان يكي از اين فرو افتادگان را كه به تعبير قرآن، خداوند متعال آيت‌هاي خويش بدو داده بود، ولي به جرم پيروي از شيطان چنان سقوط كرده كه از چهارپايان و چرندگان نيز فروتر نشست و در رديف درندگان قرار گرفت، آن‌هم بدترين درندگان، چون سگ هار شد كه كسي از شر و گزش او در امان نيست.

«و اتل عليهم نبأ الذي آتيناه فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين * و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الي الارض واتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث».[91]

او از آيات الهي برهنه گشت و همه را از دست داد، چون او به زمين گراييده بود.

 


 آداب مريد نسبت به شيخ

وجود انبياء و اولياء و شاگردان آن‌ها براي همين است كه انسان را از گرايش به زمين و متعلقات آن باز دارند، به خوبي‌ها امر كنند و از بدي‌ها نهي نمايند. در صورت عدم حضور نبي و ولي، اين لطف به دست عالمان رباني انجام مي‌پذيرد كه در وادي سلوك، بدان‌ها شيخ گويند. به‌خاطر اهميت كار شيخ و نقش منحصر به فرد او در تربيت و هدايت سالك، بايد آدابي را كه زمينه حداكثر برخورداري از لطف و توجه او را فراهم سازد، مراعات نمود كه مهم‌ترين آن‌ها بدين قرار است.

 

1ـ اعتقاد به تفرّد شيخ

اعتقاد به تفرّد شيخ به تربيت و ارشاد و تأديب و تهذيب مريدان.[92]

مريد بايد شيخ و مرشد خود را در امر تربيت و ارشاد خود از همه برتر و يگانه داند، زيرا اگر ديگري را در مقابل او و برابر با او داند يا كامل‌تر از او داند، رابطة محبت و الفت ضعيف شود و سست گردد و بدين خاطر، اقوال و احوال شيخ در وي تأثير لازم را نداشته باشد، زيرا مهم‌ترين سبب تأثير و نفوذ اقوال و احوال شيخ در مريد، محبت به شيخ است.

هرچه محبت كامل‌تر باشد، استعداد مريد در پذيرش تربيت شيخ بيشتر مي‌شود و تأثير شيخ بر وي زيادتر گردد. تا محبت نباشد، متابعت نيست. از اين‌روست كه متابعت نشان محبت دانسته شده است، چنان‌كه حق تعالي فرمود: «قل إن كنتم تحبّون الله فاتبعوني».[93]

بدون محبت، تبعيت ممكن نيست، مگر براي رسيدن به سودي يا پرهيز از زياني باشد كه محبت به رسيدن به همان سود و پرهيز از زيان، عامل انجام كاري يا تبعيت از كسي است.

سر و رمز سخن اين است كه تا نفس آدمي با چيزي شباهت و همانندي نداشته باشد، بدان مايل نشود، زيرا غيريت، سبب دوري و نفرت است، همان‌گونه كه شباهت، سبب نزديكي و محبت است. نفس انسان به حكم حب ذاتي به خود، هرچه را مانند خويش بيند يا سبب و وسيله تكميل ذات و حب به ذات داند، مي‌طلبد و چون طلبيد، بدان نزديك شود و پيروي و اسباب دست‌يابي بدان را فراهم سازد.

پس تا محبت نباشد، پيروي نشايد؛ از اين‌رو محبت شيخ در اطاعت از گفته‌هاي او و همانندي به احوال و صفات او، عامل بي‌همتايي است، بدين خاطر «بايد كه او را نگراني نباشد به شيخي ديگر تا اثر ولايت شيخ به اندرون او تواند رسيد و به يقين داند كه شيخ او يگانه و متفرّد است كه محبت و ارادت است كه واسطة تألّف شيخ است».[94]

البته لازم به يادآوري نيست كه يگانه دانستن شيخ به معني معصوم دانستن او نيست، بلكه از آن‌جا كه هيچ سخني بي‌محبت مؤثر نباشد، شرط تأثير، محبت است و شرط محبت، كمال محبوب. اگر محب، محبوب را كامل نداند، بدو نگرود و از او تأثير نپذيرد و اين به عصمت شيخ ارتباطي ندارد. به همين خاطر است كه گفته‌اند: نبايد كه مريد اعتقاد دارد كه پيران معصوم باشند، بلكه واجب است كه ايشان را باز احوال ايشان گذارد و بديشان ظن نيكو برد.[95]

 

2ـ ثبات عزيمت بر ملازمت شيخ

سالك پس از دست‌يابي به شيخ و اهتداي به باب او، بايد كه با خود پيمان بندد و «مقرر دارد كه فتح الباب من از ملازمت صحبت و خدمت شيخ است و بس. يا بر عتبة او جان تسليم كنم يا به مقصود رسم.»[96]

اگر در سلوك طريق و وصول به مرشد و راهنما، دل از هر غرضي دنيايي يا اخروي تهي ساخته باشد، لطف خدا چنان وي را در بر گيرد كه در يافتن شيخ، به خطا نيفتد و دست بيعت در دست ولي نهد كه او را در حد توان و شايستگي از بهترين راه‌ها به مقصد و مقصود رساند و چون چنين باشد، جز قصد بر ملازمت شيخ نمي‌توان داشته باشد، چه در غير اين‌صورت، نيت و انگيزة وي از سلوك، آلوده به هوي و غرايز گردد. آن‌كه از آغاز ورود در حضور شيخ، قصد اقامه ندارد، يا به جهت استطلاع آمده است يا استخبار و يا عملي بيهوده انجام داده است كه هيچ يك در شأن سالك نيست. سالك بايد همراهي پيوسته شيخ را در دل داشته باشد.

نشان ثبات عزم بر ملازمت اين است كه اگر شيخ وي را نپذيرفت و يا در پذيرش تعجيل روا نداشت، از قصد خويش منصرف نگردد و از درگاه وي دور نشود، «چه مشايخ را در تفحص از احوال مريدان امتحانات مختلفه بسيار افتد.»[97]

ابوعثمان گفت: به صحبت ابوحفص رسيدم و جوان بودم. با من گفت كه اي پسر! ديگر نزديك من مياي. بر وفق اشارت شيخ از آن موضع برخاستم و روي در شيخ كردم و به قفا باز مي‌رفتم تا از چشم شيخ غايب شدم و با خود نذري كردم كه اگر شيخ مرا نزديك خود نگرداند، نزديك خانقاه چاهي بكنم و در آن‌جا مي‌باشم، بيرون نيايم الا به اجازت شيخ. چون دل بر اين عزيمت نهادم، شيخ مرا بخواند و بنواخت و مرا از جملة خواص خود گردانيد.[98]

حتي اگر خطايي يا سهو و گناهي از سالك سر زند كه سبب عقاب شيخ گردد، اگرچه بايد همت كند تا تكرار نشود، ولي هرگز نگويد كه اين آخرين خطاي من خواهد بود و هرگز نگويد كه اگر ديگر بار به خطا رفتم، مرا از خويش بران.

قصة موسي و خضر ‡ را به ياد داشته باشد و از آن عبرت بگيرد. موسي † در بي‌تابي دوم گفت: «قال إن سألتك عن شئ بعدها فلاتصاحبني قد بلغت من لدني عذراً»؛[99] اگر پس از اين از چيزي پرسيدمت، ديگر مرا همراهت نگير.

اگرچه موسي † صاحب شريعت بود و اقتضاي ابلاغ شريعت ممكن است ترك همراهي پير طريقت باشد و اگرچه ممكن است عهد و پيمان موسي † كه فعل پيامبر معصوم دلايل و مؤيداتي داشته باشد، ولي چنين عهد و پيماني از سالك روا نيست.

پس حتي اگر از نزد شيخ رانده شد، هرگز نگويد اين آخرين خطاي من است، چون آخرين نخواهد بود، پس پيشاپيش تبعيد خويش از حضور شيخ را قطعي نسازد.

نه‌تنها سالك بايد تا حد توان از قبول عهد و پيمان با شيخ بپرهيزد و كار را بر خود دشوار نسازد، بلكه چون وفاي به عهد واجب بزرگي است و عهدشكني گناهي بس بزرگ‌تر و چون آدمي اغلب اطمينان به عدم تكرار خطا ندارد، پس از عهد و پيمان بستن با هركس و حتي با خداي خويش بپرهيزد و با خداي خويش هرگز نگويد كه اگر دوباره خطا كردم و بلغزيدم، چنين و چنانم كن يا چنين و چنان مي‌كنم.

مريد بايد بر هيچ چيز عهد نكند با خداي تعالي به اختيار خويش، چندانك تواند، زيرا كه در لوازم شرع، خود چنداني مجاهدت هست كه وسع او در آن نرسد[100] تا چه رسد به عهد و پيمان‌هاي جديد.

اگر سالك بتواند به همان پيمان‌هايي كه از ازل با خداي خويش بسته است و خداي متعال آن را بدو گوشزد كرده است وفادار بماند، بسي همت كرده است، ديگر نياز به پيمان نو نيست.

 

3ـ تسليم تصرّفات شيخ شدن

سالك بايد پيروي و تبعيت خود از شيخ را به غايت رساند و محبت و ارادت خويش به وي را آشكار سازد. نشان ارادت و محبت به شيخ اين است كه تسليم وي باشد، نه مال خويش را از تصرف شيخ دريغ دارد، نه جان خويش را. بايد «بر هرچه او فرمايد منقاد و راضي باشد، زيرا گوهر ارادت و محبت او جز به اين طريق روشن نگردد و عيار صدق او جز بدين معيار معلوم نشود.»[101]

علاوه بر اين، از آن‌جا كه شيخ مسير سلوك را پيش از اين طي كرده است، به گردنه‌ها و كتل‌ها و گذارهاي آن آگاه است و سالك ناآگاه و نيز شرح هريك از آن‌ها گاهي ممكن نباشد، گاهي سبب نااميدي سالك گردد. گاهي خودِِ انقياد موضوعيت دارد، از اين‌رو بايد تسليم او گردد. به بيان قرآن كريم، «فلا و ربّك لايؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلموا تسليماً».[102]ً

تا به داوري و حكم تو (اي رسول) تن ندهند و تا چاره را در داوري تو نبينند و تسليم محض تو نگردند، ايمان نياورده‌اند. نشان ايمان اين است كه نخست رسول خدا … را به داوري برگزينند، آن‌گاه داوري او را ماية سختي ندانند و بالاخره بطور كامل تسليم او باشند.

اين حكم شريعت است، در طريقت نيز چنين است. با اين تفاوت كه در شريعت پيروي از نبي معصوم شرط است، ولي در طريقت عصمت شرط نيست.

مريد چون به فرمان شيخ رود، در حركات و سكنات رجوع با حضرت شيخ كند تا به بركت اين مطاوعت، دارالملك دلش سلطان وحدت را مسلّم شود و قبلة دل او يكتا گردد و تفرقة تفاريق برهد و اگر اشارت شيخ نگاه ندارد، ديو و ديو بردگان او را به اسيري برند و خذلان ازلي تاختن آرد و او را در چاه ضلالت اندازد و وي را گرفتار و محبوس هوي و هوس و زرق و تلبيس گرداند.[103]

 

4ـ ترك اعتراض، خواه در ظاهر و خواه در باطن

با توجه به آن‌چه گفته شد كه شرط اول پيروي از شيخ، اعتقاد به تفرّد او، سلامت ظاهر و باطن او، آگاهي او به منازل سلوك و احكام آن است، سالك بايد توجه داشته باشد كه هرگاه بر وي چيزي از احوال شيخ مشكل آيد و وجه صحت آن بر او مكشوف نگردد، قصه موسي و خضر ‡ را ياد كند. موسي † با وجود نبوت و وفور علم و شفقت بر ملازمت حضرت خضر † چگونه برخي از تصرفات او را انكار نمود و پس از كشف اسرار و بيان حكمت آن، از انكار به اقرار بازگشت.»[104]

از قصه ياد شده عبرت گيرد و در اعتراض شتاب نكند. به ياد دارد كه اعتراض موسي † پيش از كشف اسرار بود، نه پس از آن. پس از بيان اسرار آن، موسي † ديگر اعتراضي بر او نداشت و نيز توجه داشته باشد كه «اعتراض و انكار موسي † سبب حرمان او گشت از صحبت وي.»[105] بنابراين اگر شيخ اشارت كند به چيزي كه مريد آن را فهم نتواند كرد، اعتراض نكند. نه به زبان اعتراض كند، نه به دل.

علاوه بر اين، ترديد در كار شيخ حتي اگر همراه با اعتراض ظاهري هم نباشد، سبب نقصان محبت مي‌شود و نقصان محبت سبب نقصان تأثير مي‌گردد و پيداست كه با نقصان تأثير، سلوك به كمال انجام نگردد و به غايت نرسد.

 

5ـ سلب اختيار

سالك كه به شيخ خويش اعتماد دارد و به همين خاطر تسليم تصرفات اوست و ترك اعتراض كرده است، بايد از خويش سلب اختيار كند و آن‌چه را شيخ بدان نپرداخته است، از او باز جويد. آن‌گاه كه شيخ را واداشتي يا نهي و بازداشتي داشته باشد، ادب سالك مقتضي آن است كه تسليم باشد و از اعتراض بپرهيزد و آن‌گاه كه شيخ امر و نهي ندارد، سالك بايد به او مراجعه كند و از او بپرسد و امر و نهي خواهد.» بايد در هيچ امري از امور ديني و دنيوي، كلي و جزيي بي‌مراجعت به اراده و اختيار شيخ وارد نشود؛ نخورد و نياشامد و نپوشد و نبخشد ونخسبد و نگيرد و ندهد الاّ به اجازت شيخ.»[106]

سالك در انجام هر كاري بايد نخست نظر شيخ را جويا باشد، مگر آن‌كه انجام واجبي باشد يا ترك حرامي. در انجام واجب و ترك حرام، از آن‌جا كه شيخ در اين‌گونه امور جز به ظاهر شريعت حكم نمي‌كند، رجوع به او نه لازم و نه پسنديده است، ولي در غير اين دو امر، حتي انجام عبادات و نوافل و تلاوت قرآن و ذكر بايد به اختيار شيخ باشد نه به اختيار خود.»

زيرا «با وجود مقتدا، به رأي خود مستبد بودن روا نيست، اگرچه رأيي صحيح باشد»؛[107] بدين خاطر كه رأي سالك كه در ظاهر صحيح است، ممكن است در واقع چنين نباشد و نيز سالك به همة آثار و برآيندهاي انتخاب‌هاي خود آگاه نيست. بسا آن‌چه به نظر وي پسنديده است، به‌خاطر رعايت نكردن شرايط و زمينه‌ها و متمم‌هاي آن، آثار پسنديده نداشته باشد، يا آثار آن بر سلوك او تأثيري گذارد كه سبب تفرقه و تشتت باطن وي گردد.

نه‌تنها سالك بايد اختيار را به شيخ واگذارد، بلكه حتي در مواردي كه شيخ اختيار كاري را به او وامي‌گذارد، از اين اختيار پرهيز كند، مگر آن‌كه شيخ به آن امر كند و نيز اگر شيخ از او چيزي پرسد يا مشورتي نمايد، سالك توجه داشته باشد كه بايد كار را به او واگذارد و از اظهار نظر و انتخاب بپرهيزد، مگر آن‌كه به امر شيخ باشد.

 

6ـ مراعات خطرات شيخ

از آن‌جا كه شيخ در حد توان از فضايل اخلاقي برخوردار است و حسن خلق زينت اوست، چه‌بسا اين ويژگي‌ها مخصوصاً حسن خلق، عفو و گذشت شيخ، دامي براي سالك باشد.» بايد كه هر حركتي كه خاطر شيخ آن را كاره بود، بر آن اقدام ننمايد و سبب اعتماد بر حسن اخلاق و كمال حلم و مدارات و عفو شيخ، آن را حقير نشمارد و چون خطرات ضمير مشايخ، به كراهيت و رضا، در نفوس مريدان اثري تمام دارد.»[108]

سالك از حلم و عفو شيخ خود بهره جويد و در نزديك گشتن به او و برخورداري از عنايات و بركات و معنوي او كمال استفاده را از آن نمايد و در عين حال، از كمترين چيزي كه مورد رضايت او نباشد، به‌طور جدي بپرهيزد.

تأكيد دوباره اين نكته خالي از لطف نيست كه سالك نبايد با اعتماد به حسن خلق و گذشت شيخ، به كاري بپردازد كه شيخ او را عفو كند و از او درگذرد؛ چه اين‌كه هرچند از او درگذرد، ولي مخالفت با او و يا بي‌توجهي به رضايت او، اگرچه با بخشش همراه باشد، اثري بر باطن سالك باقي مي‌گذارد كه به آساني از بين رفتني نيست.

سالكي كه در رعايت اين ادب كوتاهي كرده است و سبب كراهت شيخ خود گشته است، ظرف استعداد خود را شكانده است و اگرچه عفو شيخ آن ظرف را بند مي‌زند و ظرف به سلامت پيشين خود باز مي‌گردد، ولي اين ظرف بند زده شده ديگر آن ظرف پيشين نيست. خوب به صداي آن گوش دهيد تا تفاوت آن را بيابيد. بدين خاطر بزرگان صوفيه سالكان را بدين ادب توجه داده‌اند.

به گفته سهروردي، مريد بايد كه دست ارادت در فتراك دولت شيخ زند و از حضرت شيخ همچنان ترسان باشد همچون كه كسي كه نزديك دريا اوميدوار مي‌باشد و منتظر جواهر و درّ است و از موج‌ها و موذيات درياها هراسان مي‌باشد، او نيز مترصد كلمات شيخ مي‌باشد كه بر مثال درر و لئالي از قعر درياي خاطر بر مي‌دارد و بر جيد وجود مريد مي‌افشاند و از مخالفت و نافرماني وي احتراز كند و اشارت شيخ، پاس نيك باز دارد و چون سخني بشنود كه فهم نتوان كرد، به انكار در پيش نيايد بل كه به اندرون از حضرت شيخ استكشاف آن كند[109].

 

7ـ اصغاي سمع به كلام شيخ

چنان‌كه گفته شد، سالك خواست خود را در خواست و ارادة شيخ فاني ساخته است و از غير، قطع نظر كرده است، بنابراين تنها توجه‌اش به شيخ است كه واسطة در نزول رحمت خاص الهي بر اوست، بدين خاطر نبايد يك لحظه در غفلت به سر برد و توجه‌اش از او منصرف گردد، بلكه «بايد پيوسته منتظر و مترصّد باشد كه بر لفظ شيخ چه مي‌رود و زبان او را واسطة كلام حق داند و يقين شناسد كه او به خدا گوياست، نه به هوا و به مرتبة «بي ينطق»[110] رسيده است.[111]

به حكم تفرّد شيخ، او براي سالك همه‌چيز است؛ خود دريايي است كه عنايات حق تعالي در او تمثل يافته است و سالك چون غوّاصي و دست‌كم چون صيّادي است و اگرنه چون تماشاگر نيازمندي است كه چشم به درياي خروشان دوخته است، از اين‌رو بايد «دل او را چون درياي مواج بيند كه انباشته از مرواريدهاي علوم و گوهرهاي معارف است كه هرگاه از نسيم عنايت ازلي امواجي پديد آيد، از آن مرواريدها و گوهرها به ساحل زبان برون ريزد.

پس پيوسته بايد منتظر و مترصد باشد تا از فوايد و عوايد كلام او محروم و بي‌نصيب نباشد.[112] «خود را نيازمند گوهرهاي معارف درياي وجود او بيند و غير را چيزي نداند و در او چيزي نجويد. با همه وجود مراقب امواج گوهرافشان او باشد. گوش خويش تنها به شنيدن كلام او موظف دارد.

در حضور او سخن نگويد جز به سؤال، از گفتن لغو و بيهوده بپرهيزد، از تعارفات و مجاملات دوري گزيند، تنها بشنود و اگر شيخ به سكوت درآمد و درياي وجودش آرام يافت، او را با پرسش‌هاي عميق و راه‌گشا به سخن درآورد و به تموج وادارد.»

به پرسش ديگران از شيخ پاسخ ندهد، ميان كلام او نرود، براي يافتن پاسخ ندود، براي ترك حضور شيخ شتاب نكند، مگر آن‌گاه كه بدو امر كند. حاصل آن‌كه هيچ گمان ناپسندي دربارة  شيخ روا ندارد و برخي از نشانه‌هاي آن نكاتي است كه يادآور شد.

چه كسي كه در حضور شيخ به پرسش‌هاي ديگران از شيخ پاسخ مي‌دهد، يا گمان مي‌برد كه شيخ به پرسش توجه نيافت، يا بر پاسخ‌ها احاطه نداشت يا بيانش كفايت نداشت؛ اين‌ها جز گمان‌هاي باطل و ناروا چيزي نيست.

دست‌كم ممكن است حالات دروني شيخ به هنگام پاسخ‌هاي به‌ظاهر تكراري، متفاوت باشد و در نتيجه اثربخشي آن نيز متفاوت باشد. بنابراين درست و دقيق شنيدن گفته‌هاي شيخ از آدابي است كه نتايج و آثار بسياري براي سالك در پي دارد كه هر كدام از آن‌ها در سلوك وي تأثير به‌سزايي دارد.

 

8ـ غضّ صوت

در حضور شيخ بلند سخن نگويد، چه به آواز بلند سخن گفتن يا كسي را ندا دادن، ترك ادب و نفي وقار است.[113] «يا أيها الذين آمنوا لاتُقدّموا بين يدي الله و رسوله و اتقو الله إن الله سميع عليم».[114] گفته شده است كه سبب نزول كريمه ياد شده اين بود كه ابوبكر و عمر دربارة مسأله‌اي اختلاف كردند، «ابوبكر گفت: تو خلاف من مي‌جويي. عمر گفت: بلكه تو خلاف من مي‌جويي و در نزد رسول … اين سخن مكرر مي‌كردند و آواز بلند مي‌كردند. حق تعالي تأديب ايشان را اين آيت فرستاد كه در خدمت رسول … آواز بلند نكنيد و سخن به ادب گوييد و به قول و فعل تقدم بر رسول … مجوييد[115].

به‌طور كلي در محضر شيخ بگو مگو كردن، سخن از اغيار نمودن و در برابر او نقل اقوال كردن و اظهار نظر نمودن خلاف ادب است، تا چه رسد به درشت گفتن و بلند آواز دادن. بدين خاطر كه اين‌گونه رفتارها سبب نفي حرمت و وقار شيخ است و ناديده انگاشتن حضور اوست و حرمت و وقار سبب كاستن از محبت است و نقصان محبت، سبب نقصان تأثير شيخ بر سالك است و اين به نوبة خود سبب ركود و توقف سالك و در نتيجه عدم وصول به مقصد است.

از اين گذشته، اين‌گونه رفتارها نشان اين است كه سالك حضور شيخ را نمي‌فهمد و بين محضر شيخ با ديگر مجالس فرقي نمي‌گذارد. ناتواني از درك تفاوت بين محضر وي و ديگران نشان ضعف استعداد سالك در همراهي با شيخ و پيروي از او در طي مسير و وصول به مقصد است، از اين‌رو مي‌توان سبب تغيير نظر شيخ دربارة سالك گردد و در نتيجه او را از فيض اله كه شيخ واسطة آن است، محروم گرداند. بدين خاطر رعايت ادب غض صوت و ترك مشاجره و لوازم آن اهميت بسيار دارد.

 

9ـ منع نفس از تبسط

چنان‌كه گفته شد، حلم و عفو و درگذشت شيخ سبب نشود كه سالك مقام او را ناديده گيرد. آرامش دريا نبايد سبب شود كه امواج خروشان آن را از ياد ببريم. هر اندازه شيخ بردبار و باگذشت باشد، بازهم شيخ است و منبع الطاف الهي كه سالك بدان سخت نيازمند است. غناي او و نياز سالك هميشه بايد در نظر باشد و از اين‌رو، سخن با شيخ عاميانه نباشد و رفتار با او موجب دريدن حجاب احتشام و وقار نگردد، چه از اين رهگذر طريق فيض مسدود شود.

در خطاب با وي تعظيم و احترام نگهدارد؛[116] با احترام او را خطاب كند؛ نام او را به زبان نياورد؛ در حضور او با ديگران سخن نگويد؛ رفتار او در حضور شيخ همراه با وقار باشد؛ در حضور او بلند نخندد؛ با او و در حضور او مجادله نكند.

سالك كه خدمت شيخ را نعمت بزرگي مي‌داند، بايد قدر اين نعمت بداند و از آن كمال بهره را ببرد و آن را ضايع نسازد. رفتارهاي ياد شده در منع تبسط نفس، ضايع كردن نعمت و هدر دادن آن مؤثر است. اظهار وجود و فضل را در غير محضر شيخ نيز مي‌توان نمود، پس چه ضرورت است كه در حضور وي چنان كند.

علاوه بر اين‌كه اظهار فضل در هر كجا كه باشد، بر خلاف نشان سالك است و بايد پيوسته از آن پرهيز نمايد. بايد زمان حضور شيخ را كه نه چندان بسيار است، به پرسش از شيخ و استفاده از او اختصاص داد. پس از اين زمان مي‌توان با ديگران سخن گفت و بحث كرد و خنديد، اگرچه اين‌گونه امور اگر به لغو آلوده گردد، ناپسند است و سبب آلودگي سالك و فرو ماندن يا فرو افتادن وي در تيه ضلالت شود كه با سلوك سخت در تعارض است.

 

10ـ معرفت اوقات كلام

قصد و انگيزة سالك از حضور در محضر شيخ، برخورداري از طهارت نفس او و عنايات و بركات كلام و نگاه اوست، از اين‌رو بايد موقعيت‌شناس باشد و همان‌گونه كه هر امري خواه طبيعي و خواه غير طبيعي، مقدر به اوقات ويژة خود است، كلام شيخ نيز چنين است و برخورداري از او نيز همين‌گونه است.

بنابراين «پيش از سخن گفتن با او، نخست معلوم كند كه شيخ فراغت سخن دارد يا نه؛ با عجله و بدون اطلاع و اجازة پيشين به سخن با او اقدام نكند.»[117] بلكه نخست وضع روحي و جسمي و رفتاري شيخ را بسنجد، آن‌گاه خود را آماده سازد تا در فرصت به دست آمده بيشترين بهره را ببرد، پس «مريد بايد كه ناگاه در نزد شيخ نرود، بلكه دعاي استخاره بر خواند و آن‌گاه در پيش شيخ رود كه (داند كه) شيخ مستمع كلام او خواهد بود و همچنان‌كه دعا را وقتي و ادبي و شرطي معين است،[118] مخاطبه و مكالمه با شيخ را وقت معين است.»

هرچه دل سالك آماده‌تر باشد، زمينة استفاده بيشتر از شيخ فراهم‌تر خواهد بود، از اين‌رو «پيش از سخن گفتن با او، به حضرت حق تعالي انابت نمايد و در طلب توفيق ادب مكالمت با شيخ، از آن حضرت استمداد نمايد،[119] پس اگر از آن حضرت استمداد طلبيد و عنايت او شامل حال وي گرديد و دل خود را از هر همّ و انگيزه‌اي جز استفاده از طهارت شيخ نفي‌ نمود و شيخ را آماده اظهار لطف يافت، آن‌گاه به ديدار شيخ بشتابد و از گوهرهاي معارف وي توشه بردارد.

 

11ـ حد مرتبة‌ خويش حفظ نمودن

سالك بايد بداند كه سالك است و جز استعداد و قوه‌اي به فعليت نرسيده، چيزي ندارد؛ به فعليت در آمدن قوه و استعدادهاي وي به دست شيخ است. خام است، پختگي وي مرهون عنايت شيخ است، از اين‌رو اگرچه به حضور شيخ بار يافته است، بداند كه به لطف و منت وي است، نه به استحقاق خويش و بداند كه تا پايان سلوك و ورود در كوي يار، همين‌گونه خواهد بود.

پس لطف و عنايت شيخ را به حساب شايستگي خود نگذارد و اگر در محضر بزرگان وارد شده است، گمان نبرد كه بزرگ شده است، پس بزرگي نكند. بايد در هرگونه ارتباط با شيخ، مرتبة خويش نگاه دارد،[120] در پرسيدن، سخن گفتن، نشستن، راه رفتن و ... بداند كه در حضور شيخ است.

به گفتن آن‌چه لازم نيست اقدام نكند؛ از چيزي كه مربوط به او نيست، سخن نگويد؛ جز به ضرورت، نپرسد. اين كريمه را در نظر داشته باشد كه: «لاتسألوا عن أشياء إن تبدَ لكم تَسؤكم».[121] بپرسد و بسيار بپرسد و پرسش او از امور لازم و ضروري باشد كه در سير و سلوك بدان نيازمند است، نه آن‌چه وي را در اين مسير فايدتي نرساند.

مهم‌ترين عاملي كه سالك را از گزافه‌گويي و پرگويي باز مي‌دارد و به گزيده‌گويي وا ‌مي‌دارد، وقار و بزرگ‌داشت شيخ است، پس «چون در پيش او سخن گويد، ... سخن مختصر گويد ... و به حرمت و تعظيم بر شيخ سلام كند و در وي تيز ننگرد و سر در پيش افكند از وقار و تعظيمْ‌داشت شيخ.

شيخ ـ رحمه الله ـ گفت: مرا تب گرفتي، در آرزوي آن بودمي كه عرق كنم، تا باشد كه حرارت تب كمتر شود. چون شيخ ما ضياء الدين ابوالنجيب ـ رحمه الله ـ در پيش من آمدي، از هيبت شيخ، بر مثال قطرات باران، عرق از من چكيدن گرفتي و به يمن حضور شيخ، آن تب زايل شدي.»[122] سالك اگر حد خويش شناسد و از آن تجاوز نكند، به آن دست يابد كه در آرزوي آن است.

 

12ـ كتمان اسرار شيخ

سالك بايد پرده‌پوش شيخ باشد و آن‌چه را وي پنهان داشته است، آشكار نكند؛ آن‌چه را به او گفته، به غير نگويد،[123] «زيرا همة آن‌چه كه شيخ بر سالك مي‌گويد، شايستة همگان نيست؛ نه‌تنها ممكن است براي ديگران سودمند نباشد، بلكه ممكن است زيان‌آور نيز باشد.

از اين گذشته ممكن است در آشكار ساختن اسرار شيخ، رضايت او منظور نشده باشد و اگر نفس او از سالك كاره و خشمگين باشد، ديگر هدايت وي او را سودمند نباشد. علاوه بر اين‌، بسا بيان اسرار براي سالك، آزمون و سنجش باشد. بنابراين از افشاي اسرار مي‌بايد به‌شدت پرهيز نمايد، به‌گونه‌اي كه وصف حالش چنين باشد:

و فتيان صدق لست مطلع بعضهم  

علي سر بعض غير اني جماعها

لكل امري شعب من القلب فارغ  

و موضع نجوي لايرام اطلاعها

چه بسيار اسراري از دوستان دارم و به غير ننهادم كه ديگران به برخي از آن هم آگاه نيستند. هركس در دل خويش جايي خالي براي اسرار دارد كه هيچ‌كس بدان آگاه نمي‌‌گردد.

سالك همان‌گونه كه نبايد اسرار شيخ را بر ديگران آشكار سازد، نبايد اسرار خود را نيز بر ديگران آشكار نمايد. اگر كرامتي، عنايتي از سوي خداي متعال بر او نازل گرديد، مشاهده‌اي، مكاشفه‌اي نصيب وي شد، خواه در خواب باشد خواه در بيداري، در حفظ آن بايد بكوشد، همان‌گونه كه در حفظ جان خود مي‌كوشد،

البته بايد هيچ چيزي را از شيخ پوشيده و پنهان ندارد. «واجب بود بر او كه سر خويش نگاه دارد، مثلاً از انگلة[124] گريبان خويش، مگر از پير خويش كه نگاه نبايد داشت و اگر نفسي از نفس‌هاي خويش از پير پنهان دارد، او را خيانت كرده باشد.»[125]

دليل اين امر اين است كه آن‌چه بر سالك مي‌گذرد، در سلوك او تأثير دارد، از اين‌رو بايد با شيخ در ميان گذارد تا از آن بهترين بهره را ببرد و از پيامدهاي ناخوشايند آن پرهيز كند. پوشيدن آن‌چه بر سالك رخ مي‌دهد، مانع در تربيت و هدايت او به‌وسيلة شيخ است، از اين‌رو خيانت به اوست.

به همين خاطر «هيچ واقعه‌اي از وقايع خود، از شيخ پوشيده ندارد. اگر آن واقعه الهامي باشد از حضرت عزت، شيخ به كمال علم و وفور معرفت بيان آن بكند و در امضا و اجراي آن كوشد و اگر در آن شبهتي باشد، زود از اندرون او زايل كند و ببايد دانست كه بسي واقعه آن باشد كه مريد را روي نمايد كه هواي نفس بدان آميخته باشد و مريد بر آن واقف نتواند شد، چون در حضرت شيخ، آن واقعه به محل عرض رساند، شيخ به قوت حال آن مادة هوي از اندرون وي مستأصل كند تا ساحت واقعات مصفي و مزكي بماند و از ريبت و شبهت خالي شود و اين حال دست ندهد الا به نور حضرت شيخ كامل.»[126]

 


آداب شيخ نسبت به مريد

پيش از بيان آداب شيخ در تربيت سالكان، اشاره‌اي به اهميت مقام شيخ و ارزش منحصر به فرد كار او خواهيم نمود. رسول خدا … فرمودند: «والذي نفس محمد بيده لئن شئتم لاقسمن لكم إن أحب عباد الله الي الله الذين يحبّبون الله إلي عباده و يحبّبون عباد الله الي الله و يمشون في الارض بالنصيحة».[127]

قسم به آن‌كه جان محمد … در دست اوست، اگر خواهيد قسم ياد كنم كه محبوب‌ترين بندگان خدا در نزد او، كساني هستند كه محبت خدا را در دل بندگان او پديد مي‌آورند و بندگان او را شايسته محبت الهي مي‌سازند و به خيرخواهي براي آنان مي‌پردازند.

كار شيخ اين است كه دل بندگان خدا را براي محبت الهي از همه‌چيز تهي سازد، از آلودگي بپالايد و از آن آينه‌اي صاف و تمام‌نما بسازد، به‌گونه‌اي كه هم دل وي شايستگي دريافت محبت الهي را پيدا كند و هم شايستگي محبوب حق تعالي شدن را به دست آورد، از اين‌رو مشمول حديث شريف است.

نيز رسول خدا … فرمودند: «ألا احدثكم عن اقوام ليسوا بانبياء و لا شهداء يغبطهم يوم القيمة الانبياء و الشهداء بمنازلهم من الله علي منابر نور؟ فقيل: من هم يا رسول الله؟ قال: هم الذين يحبّبون عبادالله الي الله و اليّ، يأمرونهم بما يحب الله و ينهوهم عما يكره الله. فاذا اطاعوهم، احبهم الله».[128]

آيا نمي‌خواهيد از مردماني برايتان گويم كه نه پيامبرند و نه شهيد، ولي پيامبران و شهيدان در قيامت به جايگاه آنان كه بر منبرهايي از نور است، غبطه مي‌خورند؟ پرسيدند: آنان اي رسول خدا! كيستند؟ فرمود: آنان كساني هستند كه بندگان خدا را محبوب خدا و من مي‌سازند، آن‌ها را بدان‌چه محبوب خداست امر مي‌كنند و از آن‌چه مورد پسند خدا نيست باز مي‌دارند و پس آن‌گاه كه بندگان خدا از آنان پيروي كردند، خدا آنان را دوست مي‌دارد.

در فضيلت اهميت هدايت و تربيت بندگان خداي متعال همين بس است كه اين امر سبب ريزش محبت الهي بر سر و جان آنان مي‌شود. بندگان خدا را به جايي مي‌رساند كه آن غني بي‌همتا، آنان را به دوستي بر مي‌گزيند و آنان را محبوب خويش مي‌سازد و چون چيزي بيشتر و مهم‌تر از محبت الهي براي بندگان او قابل تصور نيست، پس كاري را كه اينان انجام مي‌دهند، ارزشمندترين كاري است كه همه بدان غبطه مي‌خورند، به ويژه آن‌گاه كه حقيقت محبت الهي و ابزار آن آشكار شود. شرح اين نكته را در «عشق و عاشقي»[129] آورده‌ايم.

 

1ـ پاك ساختن نيت و تفقّد سبب

شيخ كه واسطة تعلق الطاف و عنايات حق تعالي به بندگان است و به‌خاطر عنوان كار خويش، قصد نزديك ساختن بندگان خدا به او را دارد و چنان‌كه رسول خدا … فرمود، بندگان خدا را به محبت او برساند، بايد به هنگام تربيت مريد، خود را در بين نبيند و قصدش از هدايت و تربيت ديگران، پيشي جستن بر ديگران، پيروي ديگران از وي، برتري جويي، جلب دل‌ها و چشم‌ها و توجه‌ها نباشد.

«به اندرون نخواهد كه مقدم بود بر قوم و هيچ رغبت ندارد در شيخي و مقتدايي و عجز و افكندگي و تواضع و خمول صفت او باشد و از ابتلا و امتحان حضرت عزت محترز باشد، كه نفوس مجبول است بر شهوت و محبت و قبول خلق و طلب مناصب و مناقب كند.»[130]

ميل به رياست و برتري، از كشش‌هاي ذاتي انسان است كه در موقعيت‌هاي مختلف به‌گونه‌اي متفاوت خود را آشكار مي‌سازد، از اين‌رو شيخ پيش از عهده‌داري تربيت سالكان، اين ميل را در خود بخشكاند تا نيت و انگيزه‌اش در هر شرايط، پاك باقي بماند.

نشان پاكي نيت اين است كه در تربيت سالكان و تصرف در آنان شتاب نكند، بلكه با فراهم شدن زمينه تربيت سالك در خويش نگرد و درون خود را بكاود و اگر نشاني از آلودگي نيت در خود يافت، خود را كنار كشد و از تصرف در ديگران پرهيز نمايد.

پس چون بيند كه برخي از طالبان و مريدان از سر اخلاص و ارادت، به او روي آورده‌اند و از وي هدايت و ارشاد طلبند، به تعجيل متعرض تصرف در آن‌ها نشود و توقف كند تا با كثرت انابت و صدق تضرع و ابتهال از حضرت حق، حقيقت حال را دريابد[131] و يقين كند كه بايد به آن‌ها راه بنمايد، چه در غير اين صورت، سالك آن‌گونه كه بايد تربيت شود، نمي‌شود، زيرا در تربيت، تنها گفته‌ها نيست كه به سالك منتقل مي‌گردد، بلكه خلق و خوي مربي و حالات وي نيز بدو سرايت مي‌كند.

اگر شيخ برتري‌طلب باشد، سالك نيز چنين خواهد شد و در اين صورت، سخن از محبت الهي و وصول به حق تعالي جز الفاظي بر زبان نخواهد بود و در واقع ديگر نه سلوكي است نه وصولي؛ نه تربيتي است و نه هدايتي، «پس در وقت ارشاد به اندرون دل، ناظر حضرت عزت باشد و به كثرت تضرع و ابتهال و التجاء و تواضع، به اندرون استغاثت مي‌كند و از حق تعالي اعانت مي‌خواهد.»[132]

بنابراين به آن‌ها آن بياموزد كه صلاح دين و دنيا و آخرت آن‌ها در آن باشد و آن‌ها را آن‌گونه تربيت نمايد كه رضاي خدا در آن باشد و با آن‌ها آن‌گونه رفتار نمايد كه محبت خداي متعال در جان‌هايشان بنهد.

 

2ـ معرفت استعداد مريد

انسان‌ها چون معادن هستند و معادن از جنبه‌هاي مختلف با يك‌ديگر تفاوت دارند. برخي معدن زغال‌سنگ هستند و برخي معدن طلا. انسا ن‌ها نيز اين‌گونه‌اند. چنان‌كه حضرت ختمي مرتبت فرمود: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة».[133]

آدميان چون معادن طلا و نقره‌اند، درجه آميختگي آن‌ها بسيار متفاوت است. به همين خاطر همه توانايي سلوك الي الله را ندارند و آنان‌كه توانايي سلوك دارند، همه به يك اندازه استعداد ندارند. هوش و فراست آن‌ها بسيار ناهمسان است، همان‌گونه كه ميزان توانايي و بردباري آن‌ها چنين است. پس هر كدام راهي و دستور العملي و تربيتي ويژه را شايسته‌اند، از اين‌رو «اگر مريد استعداد سلوك مقربان دارد، او را به طريق حكمت و احوال اهل قرب دعوت كند و اگر استعداد طريق ابرار دارد، او را به موعظه حسنه و ترغيب و ترهيب و ذكر بهشت و دوزخ دعوت كند.»[134]

چون اگر كار وارونه يا همگون باشد، اثر نخواهد داشت و محبت حاصل نخواهد شد. شايستگان قرب را وعده به خوردن و آشاميدن دادن، بر نفرت آن‌ها مي‌افزايد و آن‌ها را از سلوك فراري مي‌دهد، چنان‌كه وعدة قرب دادن به كساني كه استعداد همراهي ابرار را دارند، سبب سستي و تنبلي و توقف مي‌شود.

پس شيخ بايد هركه را به‌قدر ظرفيت خويش از نعمت و محبت برخوردار سازد. چون دريايي باشد كه به هر ظرف به اندازه آبگير آن نصيب سازد. چنان‌كه خداي متعال فرمود: «أنزل مِن السماء ماءً فسالت أوديه بقدرها»؛[135] باران كه از آسمان فرو مي‌ريزد، هر ذره‌اي به اندازة خود پذيراي سيل خواهد شد.

پس شيخ «به نور فراست در اندرون مريد و قارورة وجود وي نظر كند و هر شخصي را آن‌چه موافق كار او باشد فرمايد[136]، همان‌گونه كه انبياء با مخاطبان خود به قدر درك و فهم و استعداد آنان سخن مي‌گفتند. بنابراين «مستعدان طريق قرب را بعد از تحريض بر اعمال قوالب و عبادات ظاهره، بر اعمال قلوب چون مراقبه و رعايت سِر و تميز خواطر مواظبت فرمايد.»[137]

نخست آنان را به انجام عبادات و رعايت احكام ظاهري آن ترغيب نمايد؛ آن‌گاه به مراقبت صفات خلقي و رفتارهاي مربوط به آن كه مستعدان طريق ابرار نيز در آن شريكند؛ آن‌گاه به رعايت سر كه احكام آن فراتر و عميق‌تر از احكام نفس و قلب است، هدايت كند و آن‌ها را به كنترل خاطرات وا دارد و در شناختن اقسام آن ياريشان دهد تا استعداد رسيدن به مقامات و گذر كردن از آن‌ها را به دست آورند.

 

3ـ تنزّه از مال و خدمت سالك

از آن‌جا كه سالك براي موفقيت در سلوك خويش بايد سبك‌بار باشد و براي بسياري از آنان، وفور نعمت و بسياري مال، يا مهلك است و يا سبب توقف و ركود، از اين‌رو شيخ بايد در سبك‌بار شدن سالك بدو ياري رساند و اموال او را به‌دست خود يا دست سالك بين فقرا و تهيدستان تقسيم نمايد.

بايد اين نكته مورد توجه باشد كه شيخ اولاً، از اموال سالك براي خود چيزي نخواهد. ثانياً، در تقسيم اموال او با توجه به توانايي سالك عمل كند. زيرا بي‌توجهي به هريك از اين دو امر، ممكن است سبب خاطراتي براي سالك شود كه به سلوك وي آسيب رساند.

به همين خاطر است كه گفته‌اند: «شيخ بايد كه از مال مريد تبرّا جويد و راغب خدمت كردن او نباشد.[138] تربيت و ارشاد را كه بهترين صدقه است، با قبول عوض باطل نسازد»؛[139] كسي كه بهترين دارايي خود را به تهيدستان مي‌بخشد، نشايد كه طمع به دارايي ديگران داشته باشد، چنان‌كه فرمودند: «ما تصدق متصدق بصدقة افضل من علم يبثه في الناس»؛[140] علمي كه در بين مردم منتشر يابد، بهترين بخشش است كه با هيچ مال و ثروتي نمي‌توان داد و ستد كرد.

نيز ممكن است تقسيم دارايي سالك در ميان فقرا و تهيدستان بر او گران باشد، زيرا نفس انسان اگر به چيزي عادت نمود، اگرچه ترك آن عادت امر لازمي است، ولي بايد روزي را كه نفس دوباره بدان ميل كند و برگردد، از خاطر دور نداشت. بسا كه نفس سالك به اموال خود كه بدان اعتياد يافته است، تمايل پيدا كرد و بسا كه عدم ارضاي اين ميل، او را نه‌تنها از سلوك باز دارد، بلكه به بيراهه كشاند.

«جعفر خلدي ـ رحمه الله ـ گفت: نزديك جنيد ـ رحمه الله ـ نشسته بودم، مردي از در خانقاه در آمد و گفت: شيخا، مرا مالي فراوان است و مي‌خواهم كه جمله بر فقرا تفرقه كنم. جنيد او را منع كرد و گفت: ايمن نيستم از آن‌كه نفس ديگرباره از تو مطالبت كند. آن‌چه تو را به كار بايد، برگير و باقي به درويشان صرف كن.[141]

 

4ـ ايثار حظوظ و قطع تعلقات ظاهر

شيخ بايد هر لذت و نعمتي كه فرا رسد، ديگران را بدان سزاوارتر داند تا خويش را. تا قطع تعلّق به اسباب و مسببات حاصل نشود، شيخ در تربيت سالكان موفق نگردد؛ نه خود از اين تربيت طرفي بندد و نه سالكان.

يكي از مهم‌ترين وظايف شيخ اين است كه سالك را از لذت‌هاي مشترك از قبيل خور و خواب باز ستاند، آن‌گونه كه كودك را از شير مادر باز مي‌ستاند. پس اگر خود پيش از اين از لذت‌ها و خوشي‌ها جدا نشده باشد، كي تواند كه ديگران را ياري رساند.

 

5ـ موافقت فعل با قول

شيخ بايد آن‌چه را به سالك مي‌گويد، يا خود آن را انجام دهد يا در موقعيت آن انجام داده باشد و يا دست‌كم به‌خاطر تربيت سالك و اطمينان خاطر او، حفظ ظاهر نمايد.

نكتة اخير بدين خاطر است كه به‌خاطر تفاوت استعداد سالكان، هريك بايد وظايف و احكام ويژه‌اي داشته باشند يا دست‌كم در برخي از موارد همگوني ندارند، از اين‌رو شيخ نمي‌تواند در چنين مواردي، همپاي همه سالكان با تفاوت‌هاي بسياري كه در استعدادشان است، باشد، از اين‌رو بايد مراعات حال آنان را بنمايد.

 

6ـ رفق با ضعفا

گفتيم كه سالكان از نظر استعداد و توان با هم يكسان نيستند. برخي داراي قوت و توانايي بيشتري هستند و برخي سهم كمتري از آن دارند، از اين‌رو اگر «در بعضي از مريدان ضعفي بيند كه طاقت رياضت سخت ندارند، ايشان را به رخصت راه نمايد تا به تدريج و ترقي به اوطان و مقامات عزايم رسند.

ابوسعيد بن اعرابي گفت: جواني از ابناء نعمت به صحبت احمد قلانسي رغبت كرده بود و مالي كه داشته بود، بر فقرا انفاق كرده، هرگاه كه چيزي از متاع دنيا شيخ را فتوح شدي، بدان جوان تسليم كردي تا او خرج كردي به هر آن‌چه مراد وي بودي و اصحاب را گفتي: او به تنعم عادت كرده است و طاقت مجاهده ندارد.»[142]

و نيز «اگر يكي از مريدان در مخالفت با نفس و ترك مألوفات چندان موفق نبود، با وي مدارا كند»،[143] به همان دليل كه توانايي‌ها و عادات افراد با هم برابر نيست.

 

7ـ تصفيه كلام[144]

همان‌گونه كه نيت شيخ بايد از هوي و ميل به غير، پاك و پالوده باشد، سخن وي نيز بايد از كمترين درجه از هوي و آميختگي با غير پاك و پيراسته باشد؛ چه كلام مانند بذر است، بذر فاسد روييده نشود و اگر شود ثمر ندهد. كلام نيز اگر پاك نباشد، تأثير نبخشد و اگر تأثير بخشد، ميوه ندهد و اگر دهد، ميوه‌اش بر كام ننشيند.

ورود هوي در كلام ممكن است به دو گونه باشد، يكي اين‌كه انگيزة جلب دل‌هاي شنوندگان در اصل القاي كلام يا در چگونگي اداي آن و يا در تزيين و آرايش همراه شود، كه شايستة مشايخ نيست، مگر آن‌كه با ظاهر شريعت سازگار باشد و امر حق تعالي به‌خاطر هدايت بندگان وي بدان تعلق گرفته باشد.

ديگر اين‌كه به‌خاطر اعجاب به خود و زيبايي كلام خود باشد و از اين‌كه سخنان وي مخاطبان را خوش آمده است، بدان شاد باشد كه اين از نظر اهل حقيقت جنايت است.

شيخ بايد از آميختگي هوي با كلام خود جلوگيري كند و «كلام را خالص گرداند و آن‌گاه در دل مريد بكارد و آن را به حق سپارد تا از آفت نسيان و تصرف شيطان نگه‌دارد.»[145]

 

8ـ رفع قلب به حضرت حق

شيخ بايد بداند كه سخنان وي واسطه‌اي است كه همين وساطت را نيز از خداي متعال گرفته است كه اگر او خواهد، مؤثر افتد و اگر نخواهد، هرچند همه عالم بخواهند، تأثيري در آن نباشد.

اين آيت را در نظر داشته باشد كه «إنّك لاتهدي من أجببت ولكن الله يهدي من يشاء و هو أعلم بالمهتدين».[146] آن‌گاه كه حق تعالي به حبيب خود چنين فرمايد كه «به يقين آن‌كه را تو بخواهي، نتوان هدايت كني، بلكه آن‌كه را خدا خواهد، وي را هدايت كند»، تو خود حديث غير حبيب را بر خوان.

بنابراين شيخ «به هنگام سخن گفتن با مريد، دل به خدا سپارد و از وي طلب تأثير و فايده نمايد؛[147] «به تكليف خود به ظاهر شريعت كه هدايت بندگان خداست، عمل كند؛ از محبت‌ورزي به خلق خدا كوتاهي نكند، ولي سودمندي و نتيجه‌بخشي آن را به خداي متعال واگذارد.

 

9ـ كلام به تعريض گويد.

از آداب تربيت نيك، تصريح نكردن به ضعف و قصور يا خطا و تقصير سالك است، چه تصريح بدان اغلب سبب تحقير مخاطب و متعلم مي‌شود و پذيرش حقارت، زمينة تربيت‌پذيري را از بين مي‌برد. به همين خاطر هرگاه شيخ «مكروه يا منكري در مريد بيند بدان تصريح نكند[148] و در ميان خلق وي را سرزنش نكند، بلكه در ميان جمع اشارتي كند تا فايده آن به جمله اصحاب برسد و او نيز خجل نشود.»[149]

 

10ـ حفظ اسرار

چنان‌كه گفته شد، سالك بايد رفتار و گفتار و خاطرات خود را بر شيخ ارايه كند تا وي بتواند او را به‌درستي تربيت نمايد، از اين رو، سالك اسرار خود را با شيخ در ميان مي‌گذارد. ادب شيخ اين است كه اسرار مريد را حفظ نمايد و با ديگران در ميان نگذارد.

و نيز «شيخ بايد محافظت اسرار رباني كند و در ضبط اسرار سعي نمايد تا باب المزيد منسد نشود،[150] مگر آن‌كه مريد را شايسته دريافت اسرار رباني داند كه در اين صورت به اندازة ‌ضرورت و گنجايش سالك براي تربيت وي، باز گفتن اسرار را منعي نباشد.

 

11ـ عفو از لغزش‌هاي مريد

سالك اگر به كمال دست يافته بود كه ديگر به شيخ نيازمند نبود و اگر به فعليّت نشسته بود كه محتاج تربيت نبود و اگر به مقصد رسيده بود، ديگر سالك نبود. سالك است و فقدان هزاران كمال و ضعف، پس خطاي او دور از انتظار نيست، از اين‌رو نبايد انجام خطا سبب محروميت او از عنايت شيخ گردد و البته نبايد سبب جسارت وي بر خطا شود و خطا در نظر وي كوچك شمرده شود. تعدّد و تكرار خطا به صلاح‌ديد شيخ ناديده گرفته شود

پس «اگر مريد تقصير كند در بعضي از اوامر شيخ، بايد كه ذيل عفو بر هفوات و تقصيرات وي پوشاند كه در خبر است كه: شخصي به نزديك رسول … آمد و گفت: «يا رسول‌الله در روزي چند كرت از خادم عفو كنم؟ فرمود: هفتاد بار».[151]

 

12ـ گذشت از حق خود

بسياري از آداب ياد شده در بخش آداب مريد، از حقوق شيخ به حساب مي‌آيد كه مريد بايد آن‌را رعايت كند و رعايت نكردن آن سبب ركود و توقف بلكه خروج سالك از مسير هدايت و محروم گشتن از هدايت شيخ است. بنابراين رعايت آن بر مريد واجب است، ولي شيخ نبايد در استيفاي آن سخت‌گير باشد و اگر سالك در انجام برخي از آن‌ها كوتاهي نمود، او را طرد نكند و از خويش نراند، بلكه از او گذشت كند و او را در انجام وظايف سلوك ياري رساند. به‌ويژه اگر سالك در تعظيم و تكريم شيخ كوتاهي كرده باشد، او را بدين گناه نراند و دست‌كم «توقع تعظيم از مريد نداشته باشد.»[152]

 

13ـ قضاي حقوق مريد

بسياري از آداب شيخ در واقع، حقوق سالك بر شيخ بود كه انجام و اداي آن بر وي لازم و واجب است. مقام شيخي شايستة آن است كه به انجام وظايف خويش و اداي حقوق سالك به شايسته‌ترين صورت قيام كند و در هيچ شرايطي از انجام آن كوتاهي نكند، به‌ويژه نسبت به حقوق سالك كه نه‌تنها از حق الناس بلكه از بزرگ‌ترين آن به حساب مي‌آيد.

 

14ـ توزيع اوقات بر خلوت و جلوت

بايد كه اوقات خود را به‌طور مناسب تقسيم نمايد و بخشي از آن را به هدايت سالكان و موعظه بندگان خدا و انجام كارهاي شخصي و اجتماعي اختصاص دهد و بخش ديگر را به خلوت و عبادت فردي و پرهيز از آميزش خلق پردازد و «نبايد همه اوقات او مستغرق مخالطت با خلق باشد.»[153]

خلوت شيخ تأثيري عظيم بر هدايت و تربيت خلق دارد. گويي در خلوت بايد عطاياي الهي را از حق تعالي دريافت نمايد و در جلوت به خلق واگذارد. پس هرچه خلوت وي از اغيار خالي‌تر باشد، بهره‌اش از عطاياي الهي بيشتر و تأثيرش بر خلق افزون‌تر است. از اين‌رو، به هيچ دليل نبايد در خلوت خويش، ديگران را شريك و سهيم نمايد، بلكه «بايد كه وي را خلوتي خاص بود كه هيچ‌كس از مخلوقات را در آن شركت نباشد ... تا فايده مناجات و خلوت به خلوت او برسد.»[154]

گاهي ممكن است توجه به سالكان و يا پافشاري آنان سبب شود كه خلوت شيخ كاستي يابد و آنان خلوت را از او باز ستانند، از اين‌رو شيخ بايد توجه كند كه اين خلوت‌ها هرچه فراخ‌تر باشد، بهرة سالك از عطاياي الهي بيشتر خواهد شد؛ چه شيخ در خلوت‌ها به دريافت چيزي از حق تعالي مي‌پردازد كه سالك نيز در آن سهيم است.

و نيز سالك بايد بداند كه فراخي وقت تربيت از فراخي وقت خلوت اهميت كمتري دارد. اگر استعداد داشته باشد و شيخ بهره‌مند از الطاف حق تعالي باشد، در زمان اندك نيز مي‌تواند به تربيت سالك بپردازد، پس بكوشد كمتر وقت شيخ را به خود اختصاص دهد تا شيخ فرصت خلوت داشته باشد.

گاهي نيز ممكن است عامل كاسته شدن از خلوت، گمان شيخ به بي‌نيازي از آن باشد، مثلاً خود را صاحب مقامي بيند كه آميزش با خلق بدو زيان نرساند، از اين‌رو تمام وقت خود را به تربيت سالكان اختصاص دهد.

بايد دانست كه اين گماني است نفساني، از اين‌رو «اگر نفس او را گويد: تو را احتياج به خلوت نيست و مخالطت خلق تو را زيان ندارد، بداند كه آن حديث نفس و غرور ديو باشد» كه رسول … با سموّ حال و علوّ مقام، از حفظ وقت و قيام در شب غايب و خالي نبود و بر آن مواظبت مي‌نمود.»[155]

به‌خاطر همين خلوت و قيام در شب است كه حق تعالي بدو فرمود: «عسي ربك أن يبعثك مقاماً محموداً»[156] و او را به قيام در شب ستود و فرمود: «إنّ ربك يعلم أنّك تقوم أدني من ثلثي الليل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذين معك».[157] در هر حال، از افزودن بر نوافل كوتاهي نكند و در انتخاب بين تربيت و خلوت، رضاي خداي متعال را در نظر گيرد و به ظاهر و باطن شريعت تمسك جويد.

 


مصاحبت با خلق

سالك به هنگام سلوك و برخورداري از هدايت و تربيت شيخ، كه زمان درازي نيز خواهد بود، خلوت را ترجيح مي‌دهد و مصاحبت با خلق را مانع سلوك خويش مي‌پندارد و ممكن است پيوسته در خلوت باشد و در نتيجه از آثار مصاحبت بي‌بهره گردد؛ چه اين‌كه خود مصاحبت و آميزش با خلق، يكي از وسايل و ابزار سلوك است كه نبايد از آن غفلت نمود و كسي كه با خلق درآميزد ولي نه با آنان در آويزد، برتر است از كسي كه از خلق كناره گرفته است و آنان را به خود رها كرده باشد. بدين خاطر كه آميزش با خلق، سختي‌ها در پي دارد و سختي‌ها براي سالك، رياضت و كار پيوسته است.

علاوه بر اين، اگر در انتخاب همراهان دقت كرده باشد، هركدام عاملي براي حركت و سرعت اوست و بالاخره تأثيرپذيري خلق از وي در اين مصاحبت‌ها را نبايد از نظر دور داشت، چنان‌كه گفته‌اند: «ما التقي المؤمنان الا استفاد احدهما من الآخر خير اً».[158] در هر صورت نظر عارفان در اين زمينه، مختلف است:

1ـ گروهي از عارفان صحبت را مطلقاً بر وحدت و خلوت برتر مي‌دانند و به رواياتي استشهاد مي‌كنند كه در خلق بودن را برتر از خلوت بودن دانسته‌اند. مانند:

قال رسول‌الله …: «المؤمن الذي يخالط الناس و يصبر علي اذاهم خير ممن لا يخالطهم و لا يصبر».[159]

مؤمني كه با مردم در آميزد و بر آزارهاي آن‌ها بردبار باشد، برتر است از كسي كه از آنان كناره گرفته است و بر آزارهاي آنان بردبار نباشد؛ زيرا كمترين نتيجه صبر بر اذيت و آزار آنان كه تنها در آميزش با خلق يافت مي‌شود، رسيدن به درجه‌اي از صبر است و دست يافتن به اين عطية الهي است كه: «و الله يحب الصابرين».[160]

محبوب حق تعالي شدن عطيه‌اي است كه به هر كس ندهندش؛ چنان است كه اگر بر همه مكروهات خلق و آزارهاي پيوسته آن نيز صبر كنيم، باز هم اندك است. محبت الهي را به دو عالم نتوان فروخت تا چه رسد به پرهيز از سختي‌هاي اندك در مدت كوتاه دنيا.

باز رسول خدا … فرمود: «إنّ أحبكم الي الله الذين يألفون و يؤلفون»؛[161] آنان‌كه خلق را به مصاحبت و دوستي گيرند و خود به دوستي آنان در آيند، نزد خدا محبوب‌ترند.

«خياركم أحسنكم اخلاقاً الذين يألفون و يؤلفون»؛[162] بهترين شما، خوش خلق‌ترين شماست كه با ديگران درآميزد. آميزش با خلق نشان حسن خلق است و حسن خلق نشان برتري است و آن‌كه چنين نباشد، نه‌تنها برتري ندارد، بلكه چيزي در او نيست. چنان‌كه آن حضرت فرمود: «المؤمن آلف و مألوف و لا خير فيمن لا يألف و لا يؤلف».[163]

2ـ گروهي ديگر از آنان، وحدت و خلوت را مطلقاً بر مصاحبت و آميزش با خلق ترجيح داده‌اند كه به اخبار ديگري توجه نموده‌اند. مانند:

قال رسول الله …: «يوشك أن يكون خير مال المسلم غنماً يتبع بها شعاب الجبال و مواقع القطر، يفر بدينه من الفتن».[164]

دور نيست كه بهترين ثروت مسلمان، گوسفنداني باشد كه وي آنان را به دره‌ها و باديه‌ها به چرا ببرد و از اين طريق ايمان خويش از فتنه‌ها نگهدارد. در كوه و بيابان با گوسفندان و چارپايان زيستن ولي ايمان خويش نگهداشتن، بهتر است از در شهر و ديار زيستن و با خلق درآميختن.

و نيز فرمود: «ليأتينّ علي الناس زمان لا يسلم لذي دين دينه الا من فرّّ بدينه من قرية الي قرية و من شاهق الي شاهق و من حجر الي حجر كالثعلب الذي يروغ».[165]

زماني خواهد رسيد كه ايمان مؤمنان در خطر زوال و نابودي است، مگر كسي كه به‌خاطر ايمان خود پيوسته از شهري به شهري، از كوهي به كوهي، از پناهگاهي به پناهگاهي رود، مانند روباهي كه براي حفظ بچه‌هاي خود پيوسته تغيير مكان مي‌دهد.

برخي گفته‌اند: ما ظهرت الفتنة الا من الخلطة من لدن آدم الي يومنا هذا و ما سلم الا من جانب الخلطة.[166]

تمام فتنه‌ها از زمان آدم تاكنون به‌خاطر آميزش با خلق بوده است و هيچ‌كس را جز از طريق مصاحبت با خلق، گزندي نرسيده است.

گفته‌اند: السلامة عشرة اجزاء تسعة في الصمت و واحد في العزلة؛[167] سلامت ده جزو است، نه جزو در خاموشي است و يكي در عزلت[168] و به همين خاطر است كه گفته‌اند: هل يفسد الناس الا الناس.[169]

3ـ جمع بين دو نظر: شكي نيست كه هر مصاحبت و آميزشي با خلق، زيان‌آور نيست، در غير اين صورت از آن نهي مؤكد شده بود و ديگر چيزي دربارة آداب صحبت گفته نمي‌شد.

مؤمنان چگونه مي‌توانند بدون همراهي و مصاحبت، برادر باشند و بين آنان برادري ايجاد نمود. اگر هر كسي در كوهي زندگي كند، ديگر عقد اخوت، صداقت و دوستي و آداب آن نا‌ممكن بود. از اين گذشته، بسياري از نيازهاي اساسي انسان تنها از طريق همراهي با خلق و مصاحبت با آنان برآورده مي‌شود و برآورده شدن آن نيز در تعادل فكري، خلقي و رفتاري انسان سهمي به‌سزا دارد كه نمي‌توان از آن چشم‌پوشي نمود و نيز هر مصاحبتي نيز سودمند نيست و گرنه اين همه هشدار و بيدار باش در انتخاب دوستان روا نبود. بنابراين مي‌توان گفت كه:

وحدة الانسان خير من جليس السوء عنده

و جليس الخير خير من جلوس المرء وحده

آدمي تنها باشد بهتر است از همنشيني با بدان. يار نيكو برگزيدن بهتر است از بي‌كسي.

 

آثار همنشيني با افراد نيك

در شرح اين نظر چند نكته را يادآوري كنم:

1ـ مصاحبت با نيكان در انجذاب به حضرت حق تعالي و قطع تعلقات نفساني و هزيمت احزاب شيطاني بسيار مؤثر است. (اين نكته را در «كوي نيك‌نامان» به تفصيل گفته‌ايم.)

2ـ مصاحبت مؤمنان سبب مي‌شود كه زشتي‌هاي يك‌ديگر بپوشانند، بدان يادآور شوند و در رفع آن به همديگر ياري رسانند، چنان‌كه رسول خدا … فرمود: «مثل المؤمنين اذا التقيا كمثل اليدين يغسل احديهما الاخري»؛[170] دو مؤمني كه به ملاقات يك‌ديگر آيند، چون دو دست مانند كه يك‌ديگر را شستشو دهند.

3ـ مصاحبت، نشان سنخيت است و سنخيت، سبب جذب و انجذاب است كه از آن گريزي نيست. تا سنخيت نباشد الفت و محبت نباشد؛ اگرچه اشتراك در منافع، سبب همكاري شود، ولي سبب محبت نشود؛ به همين خاطر است كه با تزاحم منافع، بغض و كينه آشكار مي‌شود.

امام صادق صلوات الله عليه فرمودند: «الارواح جنود مجندة فما تعارف منها ائتلف و ما تناكر منها اختلف»؛[171] ارواح دسته‌هاي متفاوتي هستند، پس هركدام كه با يك‌ديگر همگون باشند، به الفت و دوستي در‌آيند و هر كدام كه نا‌همگون باشند، به پراكندگي رو آورند.

4ـ جاي شكي نيست كه انسان نمي‌تواند به تنهايي به كمالات خود آشنا شود و بدان‌ها دست يابد، بلكه در اين راه به ديگران نيازمند است، پس چاره‌اي جز مصاحبت با اهل كمال نيست و پس از آن‌كه به كمال خويش دست يافت، همان‌گونه كه خود، روزي به ديگران نيازمند بود، اينك ديگران بدو نيازمندند. نشايد كه به روز نياز خود، مصاحبت با ديگران پسنديده باشد و به روز نياز ديگران، ناپسند گردد.

5ـ در مقابل مصاحبت، عزلت است نه خلوت. خلوت هم با عزلت جمع گردد و هم با مصاحبت و البته اهل معرفت گفته‌اند كه «خلوت فاضل‌تر است از عزلت. از بهر آن‌كه عزلت از اغيار باشد و خلوت، عزلت از نفس بود و مشغولي به حق»،[172] چنان‌كه مصاحبت با مخالطت و آميزش نيز متفاوت است و مصاحبت پسنديده است و مخالطت ناپسند. چنان‌كه گفته‌اند: «اخبار بسيار وارد است در فايدة صحبت و آفت مخالطت.»[173]

 

 


آداب صحبت

1ـ تخليص نيت از شوايب علل فانيه و حظوظ عاجله

بايد هدف و انگيزة از دوستي و مصاحبت با ديگران، رضاي خداي متعال باشد و حد و اندازه آن نيز به امر و فرمان او معين شده باشد. دوستي كه رضاي خدا در آن نباشد، ترك آن بهتر است و عزلت گزيدن پسنديده‌تر.

حق تعالي به داود † فرمود: «اي داود! بيدار باش و طالب رفيقان و برادران و دوستان باش و هر رفيقي كه طالب رضاي من نباشد، از او حذر كن.»[174]  اگر سبب دوستي، رضاي خدا باشد، اين دوستي به غايت و تمام رسد، چون سبب دوستي خدا و شمول محبت الهي مي‌شود و خداي متعال، كساني را كه به‌خاطر خدا با يك‌ديگر دوستي ورزند، دوست مي‌دارد.

چنان‌كه حبيب خدا … فرمود: «حق تعالي فرمود كه: محبت من واجب شد بر قومي كه زيارت كردن ايشان با يك‌ديگر از بهر من باشد و تودّد و تلطّف نمودن ايشان با يك‌ديگر از بهر رضاي من بود.»[175]

اگر ملاك و هدف دوستي لذت‌هاي زودگذر باشد، با از بين رفتن آن لذت‌ها، دوستي نيز از بين برود و اگر در لذت‌ها به تزاحم برسند، دوستي به دشمني تبديل شود و بنابراين، دوستي پايدار نباشد، اما اگر دوستي با هدفي پاك باشد، نه‌تنها دوام خواهد داشت كه از حد و حدود دنيا نيز خواهد گذشت.

چنان‌كه رسول خدا … فرمودند: «سبعة يظلهم الله يوم القيمه ... و رجلان كانا في طاعة الله فاجتمعنا علي ذلك و تفرقا»؛[176] هرگاه آمد و شد بندگان خدا در طاعت و رضاي او باشد، در قيامت نيز در ظل عنايت او خواهند بود. پس شرط آن است كه «مبدأ اختيار صحبت، نيت خداي را كند جل جلاله و در حين خاتمت و عاقبت سعي كنند.»[177]

 

2ـ طلب جنسيت

همان‌گونه كه سالك بايد دوستان و همراهاني داشته باشد كه در مسير سلوك او را ياري دهند و غفلت از او بزدايند، بايد كه در انتخاب دوستان دقت كند و كساني را به دوستي برگزيند كه حق‌طلب باشند و چون سالك، در طريق سلوك الي‌الله قدم بردارند‌.

چنان‌كه خداي متعال فرمود: «فأعرض عمن تولّي عن ذكرنا و لم‌يرد الا الحيوة الدنيا»؛[178] از كسي كه روي‌گردان از ياد ماست و جز دنيا نطلبد، دوري گزين. دوستي با دنياطلبان شايسته خودشان است، نه شايستة سالك كه طالب آخرت است، پس سالك «اختيار صحبت نكند مگر با طالبان حق و قاصدان آخرت.»[179]

بهترين دوستان، صاحبان معرفت و هدايت و پيران طريقتند كه دوستي با آنان و در خدمت آنان بودن، راه سلوك را بر سالك هموار سازد، تجربه‌هاي ارزشمند آنان را به غنيمت برد و بالاخره فرزانگي و مردانگي از آنان بياموزد.

خواهي كه تو در زمانه فردي گردي

يا در ره دين صاحب دردي گردي

اين ره به جز از خدمت مردان مطلب 

مردي گردي، چو گرد مردي گردي

پس از صاحبان معرفت و پيران طريقت، سالكان و طالبان حق و محبان خداي، بهترين يار سفر باشند. اما دوستي با دشمنان خدا، غافلان از ياد خدا و افتادگان در ورطة بازي و بيهودگي، براي سالك مانند زهر كشنده است و سبب هلاكت وي شود. دوستي با نااهلان چندان زيان‌آور است كه حتي انبيا را نيز از آن باز داشته‌اند.

چنان‌كه به گفته محمد بن نضر الحارثي، «خداوند به موسي † وحي فرستاد كه اي موسي! بيدار باش و دوستان بسيار كن و هر دوست كه فرا تو رسد و با تو نسازد، از وي دور باش و با وي صحبت مكن كه دلت سخت شود.»[180]

«دوستي، همراهي و همگويي دارد و دوستان هم به جهت استفاده و هم به جهت يادآوري و تربيت، ناگفته‌ها به هم گويند. از اين‌رو بايد دوستاني برگزيد كه شايستة ناگفته‌ها باشند و سبب ايجاد درويي و ظاهرسازي نشوند. بتوان حرف دل را بر او گفت و نيز آن را در دل نگه دارد و بر اغيار نگويد.»

«يوسف ابن الحسين گويد: وقتي فرا ذو النون گفتم: صحبت با كه كنم؟ گفت: با آن‌كه هرچه خداي عزوجل از تو داند، از وي پنهان نداري.»[181]

 

3ـ استواي سِرّ و علانيت

دوستي جز به صفا و صميميت نشايد و اين صفا كه به ظاهر در ميان دوستان هست، بايد كه در باطن نيز باشد. چه اگر صميميت تنها در ظاهر باشد، سبب رياء و نفاق گردد و چنين دوستي جز زيان، چيزي در پي نخواهد داشت. دوستي براي رشد و كمال و دوري از ضرر و زيان است، پس بايد در باطن همان‌گونه باشد كه در ظاهر است.

دوستان بايد چون اهل بهشت باشند كه حق تعالي دربارة آنان فرمود: «و نزعنا ما في صدورهم من غل اخواناً علي سُرر مُتقابلين»؛[182] كينه‌ها از دل‌هاي آن‌ها برافكنديم و چون برادران بر تخت‌هايي رو به روي نشسته‌اند، چون دل‌هايشان از هرگونه غل و غش پاك است. برادراني هستند با ظاهر و باطني همگون. چنان‌كه اهل ايمان از خدا طلب مي‌كنند كه: «لاتجعل في قلوبنا غلاً للذين آمنوا»؛[183] پروردگارا! در دل‌هاي ما كينه‌اي از مؤمنان قرار نده.

يادآوري اين نكته به‌جاست كه مهم‌ترين عامل پيدايش كينه و غل در دل دوستان، محبت دنيا و لذت‌هاي زودگذر آن است. هرگاه محبت دنيا در دلي جاي گيرد و با دوستان با آن شريك باشند و تزاحم پديد آيد، كينه به وجود خواهد آمد. پس بايد دل از دنيا و لذت‌هاي آن تهي نمود و دست‌كم در كسب لذت‌هاي دنيا، با ديگران به‌ويژه دوستان به مزاحمت و رقابت برنخاست.

البته با بودن محبت دنيا در دل، رقابت و مزاحمت، امري حتمي خواهد بود، پس بايد ريشه را قطع نمود كه ريشة هم گناهان است، چنان‌كه رسول خدا … فرمود: «حب الدنيا رأس كل خطيئة»؛[184] دوستي دنيا بزرگ‌ترين گناهان است، چون ريشه همه گناهان است.

 

4ـ تنفيذ تصرفات الا ما حرم الله

دوست بايد كه دست تصرف دوست را در هر آن‌چه متعلق به اوست و ظاهر شريعت آن را روا مي‌داند، باز گذارد و چيزي را از او دريغ ندارد. چه «حق صحبت آن است كه آن‌چه تو را باشد، ملك هم‌صحبت داني و طمع مال و ملك او نكني.»[185] ملاك منع تصرف بايد ظاهر شريعت باشد و بس، نه اميال مشترك و غير مشترك؛ از اين‌رو دوست نبايد چيزي را به خود اختصاص دهد و از خود بداند و حتي در لفظ و گفتار نيز «فلان من و بهمان من نگويد.»[186]

ابو احمد قلانسي كه از جمله استادان جنيد است گويد: با گروهي صحبت كردم به بصره، مرا گرامي همي‌داشتند. يك‌بار گفتم: ازار من كجاست؟ از چشم ايشان بيفتادم.»[187]

ابراهيم شيباني گفت: «ما صحبت نكرديم با كسي كه گفتي: نعلين من.»[188]

 

5ـ ترك تكلّف

دوستي بدون همنشيني نخواهد بود و هريك از دوستان بر ديگري وارد شود و ديگري از او پذيرايي كند. شرط دوستي در اين خصوص اين است كه «در ضيافت ترك تكلف كند.»[189] چه تكلف، نه‌تنها نشان نيكان امت حبيب خدا … نيست، بلكه آن حضرت فرمودند كه من و پارسايان از امتم از تكلف بيزاريم؛ «أنا و أتقياء امتي برآء من التكلّف».[190]

امير پارسايان سالك و مولاي موحدان واصل صلوات الله عليه فرمودند: «شرّ الاصدقاء من أحوجك الي مداراة و ألجأك الي اعتذار او تكلفت له»؛[191] بدترين دوستان كسي است كه وجودش زحمت باشد، خواه دوست را وادار به مدارا و مداهنه كند يا وادار به پوزش‌خواهي نمايد يا فرا توان وي، برايش فراهم سازد.

امام صادق صلوات ‌الله عليه فرمود: «أثقل اخواني عليّ من يتكلف لي في الصحبة و أتحفظ منه و أخفهم علي من أكون معه كما أكون وحدي»؛[192] گران‌بارترين برادران من كسي است كه در مصاحبت مرا به تكلف وا دارد و من از او پرهيز كنم و سبك‌بارترين آنان كسي است كه با او همان‌گونه باشم كه در تنهايي هستم.

 

6ـ تغافل از لغزش دوستان

دوست بايد چشم بر لغزش دوستان خويش فرو بندد و آن را ناديده گيرد و اگر چنان آشكار بود كه ناديده گرفتن آن نشايد، بايد كه براي وي عذر آورد و او را در اين لغزش معذور دارد و اگر نتواند آن را توجيه و تأويل كند و اگر نتوانست خود را ملامت كند و اگر نتوانست و لغزش آشكار بود، عذر او را بپذيرد.

لغزش دوستان ديدن، هم سبب كوچك شدن دوست لغزان شود و هم سبب سستي دوستي و صداقت؛ از اين‌رو پس از آن‌كه معيارهاي دوستي به‌كار بسته شد و دوستي تحقق پذيرفت، بايد در استحكام آن از هيچ كوششي فروگذار نكرد و اگر ممكن است بايد كه لغزش دوست را لغزش ندانيم، بلكه در فهم خود كه آن را لغزش پنداشته‌ايم، ترديد نماييم.

قشيري گويد «از استاد ابوعلي دقاق شنيدم كه گفت: ابن ابي الحواري گفت: ابوسليمان را گفتم: فلان را در دل من هيچ قبول نيست. ابوسليمان نيز گفت: اندر دل من نيز همچنان است و ليكن يا احمد! مگر خلل از ماست كه نه از جملة صالحانيم كه ايشان را دوست نداريم.»[193] تا ممكن است دوست بايد نقص خويش را بپذيرد و لغزش دوست را بر كوتاهي خويش حمل كند.

 

7ـ اظهار جميل و ستر قبيح

نخست يادآور شوم كه هرگاه دوستي بين دو نفر استوار گردد، ناپسندي ديده نشود، زيرا محب از محبوب جز نيكي و زيبايي نبيند. چشم زشتي‌بين، چشم نقاد است، نه چشم دوست. به همين خاطر است كه در كتاب‌هاي اخلاقي[194] سفارش كرده‌اند كه براي يافتن عيب‌هاي خود به دشمنان و گفته‌هاي آنان رجوع كنيد. چون دوست به‌خاطر چشم دوستي، عيب دوست نمي‌بيند.

و عين الرضا عن كل عيب كليلة

و لكن عين السخط تبدي المساويا

هر عيب ز چشم دوستي پنهان است، هرچند به چشم دشمني آسان است.

حضرت عيسي † از ياران خود پرسيد: اگر عورت برادر خفتة شما مكشوف گردد، چه مي‌كنيد؟ گفتند: بپوشانيم. گفت: چنين نكنيد بلكه مكشوف‌تر كنيد! گفتند: چگونه؟ گفت: چون غيبت كنيد.[195]

مردي با ابراهيم ادهم صحبت كرد. چون مفارقت خواستند كرد، گفت: اگر عيبي مي‌بيني به من گوي. گفت: من اندر تو هيچ عيبي نمي‌بينم زيرا كه من تو را به چشم دوستي و شفقت مي‌بينم. هرچه از تو ديدم، همه نيكو ديدم. از عيب خويش كسي ديگر را پرس.[196]

دوست بايد در پوشيدن خطا و عيب دوست از خداي متعال آموزد كه ستارالعيوب است و كسي كه به ياد «من أظهر الجميل و ستر القبيح»[197] مترنّم است، بايد كه گفتار و رفتارش ظهوري و جلوه‌اي از او داشته باشد، پس خوبي‌هاي دوستان را كه نعمتي از جانب خداست، به حكم «فاما بنعمة ربك فحدّث»[198] آشكار سازد؛ بدي‌ها و خطاهاي آنان را پرده‌پوشي كند، شايد كه خداي متعال نيز با او همان كند كه وي با دوستان كرده است.

 

8ـ تحمل و مدارا

اگرچه دوستي كه دوست را به مدارا وا دارد، بدترين دوستان است، ولي دوست است. از اين‌رو بايد وي را تحمل نمود و با او آن‌گونه رفتار كني كه خواهي با تو آن‌گونه رفتار كند و نگذاري رنجش‌هاي كوچك به مفارقت انجامد و چون از او با تو چيزي گويند، زود با او در ميان نهي تا از پيش خاطر برخيزد و نگذاري كه آن خاطر در اندرون تو بيخ و شاخ زند كه آن به وحشت و قطعت انجامد و چون از تو عذر خواهد، عذر او قبول كني.[199]

و بايد به ياد داشت كه رنجيدن از دوست و تحمل نكردن او، همه از نقص دوست نيست. بلكه پاره‌اي از آن و شايد كه همه آن به‌خاطر ضعف و نقص كسي است كه تحمل دوست را ندارد، چه اگر دوست به كمال نيست، تو كه به كمال و تمام هستي، چرا او را تحمل نكني.

جنيد گفته است: چون دوستي از دوست برنجد، آن رنجيدن از خوي بد تولد كند كه در اندرون او پنهان باشد، از بهر آن‌كه محبت از بهر حق تعالي را باشد، صافي‌تر باشد از آب زلال كه هيچ كدورت بر نتابد.[200]

 

9ـ نصيحت در خلوت

دوستي پارسايان به‌خاطر دنيا و آباداني آن نيست و يا دست‌كم تنها براي آن نيست، بلكه يا تنها براي وصول به قرب حق است يا بيشتر چنين است. از اين‌رو بايد آن‌چه از نقص و خطاي دوست به نظر رسد، بدو يادآور شد كه به ياد آوردن عيب دوست هديه‌اي براي اوست. «رحم الله امرء أهدي اليّ عيوبي»؛[201] رحمت خدا بر كسي كه عيب مرا براي من هديه آورد.

نصحيت كردن و خيرخواه بودن براي همه پسنديده است، به‌ويژه براي دوست كه اين حق اوست، ولي بايد توجه داشت كه نصيحت در خلوتْ نصيحت است و در غير اين صورت، فضيحت است، نه نصيحت. چنان‌كه اميرمؤمنان صلوات الله عليه فرمود: «النصح بين الملأ تقريع»[202] و همان‌گونه كه نصيحت حق دوست مي‌باشد، قبول نصيحت نيز حق اوست.

 

10ـ دلسوزي و از خودگذشتگي

ادب ديگر در دوستي اين است كه دوستان از حقوق خويش درگذرند و دوستان را در هر راحت و نعمت و لذتي بر خود مقدم دارند و «در بذل و ايثار با يك‌ديگر يد بيضا نمايند»[203] و هر كدام ديگري را «بر تن و به جاه و به مال، بر حقوق خود تقديم كنند»[204] و پيوسته اين آيت برخوانند كه «و يؤثرون علي أنفسهم و لو كان بهم خصاصة».[205]ـ[206]

آورده‌اند كه ابراهيم ادهم به روز، روزه بودي و پاسباني باغات كردي و آن‌چه به اجرت بستدي بر ياران ايثار كردي. وقتي با جمعي صحبت داشت و ايشان به روز، به روزه بودند. در وقت افطار، ابراهيم دير وقت پيش ايشان رفت. ايشان افطار كردند و بخفتند. در وقت غلبه خواب، ابراهيم باز آمد. ايشان را خفته يافت. گفت: بيچارگان از غايت گرسنگي بخفتند. آرد پاره‌اي با خود داشت. خمير كرد و بپخت طعامي از بهر ايشان و ترتيب داد و ايشان را بيدار كرد و گفت: مگر خفتن شما به سبب نايافت طعام بود؟ ايشان با خود گفتند: نيك بينيد كه ما به چه چيز با او معاملت مي‌كنيم و او به چه نيت با ما معاملت مي‌كند.

بايد كه غم و شادي دوست را، غم و شادي خود دانيم و رنج و زحمت وي را از خويشتن پنداريم و در رفع آن بدو ياري رسانيم و اگر كاري از ما ساخته نبود، دست‌كم در غم وي شريك گرديم و در بهترين اوقات دعا بر وي دعا كنيم كه اين كمترين ادب دوستي است.

رها كردن دوست در رنج و بلا و به خوشي و خرمي پرداختن بدون ياد دوست، نشان دوستي نيست، بلكه نشان بيگانگي نيز نباشد. مگر دشمني چگونه است؟ اگر رفيقي به امتحاني مبتلا شود، او از بهر او غمناك شود و به تضرّع از حضرت عزت در مي‌خواهد تا حق تعالي او را نجات دهد»[207] و اگر تواند براي رهايي او از رنج، از ديگران چيزي به وام ستاند و اگر نان و آبي نداشت تا بدو وانهد، از آبروي خويش مايه گذارد.

 

11ـ قضاي حقوق

دوست بايد كه در انجام و اداي حقوق دوست بكوشد، در سختي‌ها ياور وي باشد، در تنگناها كمك وي نمايد، در غم‌ها شريك او باشد و در گشايش مشكلات همراه وي باشد.

چنان‌كه از رسول خدا … نقل شده است كه: «إذا أحببت أحداً فسله عن اسمه و اسم ابيه و عن منزله فاذا كان مريضاً عِدتَه و ان كان مشغولاً أعنته»؛[208] چون با كسي دوستي و برادري افكني، پس نام او و نام پدرش بپرس و از منزل او با خبر باش تا اگر بيمار شود به عيادت وي روي و اگر از تو ياري خواهد، ياري وي بتواني دادن[209].

 

12ـ رعايت اعتدال در صحبت

دوستي بايد به اندازه باشد و اندازة آن اين است كه در تربيت و كمال يك‌ديگر مؤثر باشند، نه زياده و نه كم؛ كه هريك از زياده و كم، به هدف ياد شده زيان رساند. «در انبساط و فراخ به جايي نرساند كه سبب طغيان نفس و استجلاب قرناء السوء شود.»[210]

دوستي در مزاح و بذله‌گويي و سورچراني به اندازه‌اي نباشد كه هم سبب تجاوز به حدود اخلاقي گردد و هم مايه اجتماع شكم‌بارگان و پرگويان و بي‌ادبان شود «و در انقباض و جدّ به‌حدي نرساند كه موجب ملال نفس و تنفير جلساء الخير شود»[211] كه اگر چنين گشت، لغو و بيهوده بلكه زيان‌آور خواهد بود.

چنان‌كه پيش از اين گفته شد، انسان نيازهايي اساسي دارد كه تنها از طريق جمع دوستان برآورده مي‌شود، از اين‌رو هرگاه دوستي سبب آسايش روح نباشد، ملال‌آور خواهد بود و سبب پراكندگي ياران خواهد شد. پس دوستي بايد ضمن رعايت حدود، از نشاط و خرمي برخوردار باشد و اگر مزاحي صورت پذيرفت، جز صدق و راستي نباشد كه رسول خدا … فرمودند: «أما أنا لامزح و لاأقول الاّ حقاً»؛[212] مزاح و سخن فرح‌بخش شايد، ولي نادرست نشايد.

 

13ـ حرص بر ملازمت و پرهيز از مفارقت

دوستان بايد تمام تلاش خود را در جهت بقاء و استحكام دوستي به‌كار گيرند. از اين‌رو اگر نقصي يا لغزشي به نظر رسيد يا ديگران چيزي از دوست خبر دادند، بايد كه «با او در ميان نهي تا از پيش خاطر برخيزد»[213] و از اين‌كه گفتاري يا رفتاري سبب سستي رابطة دوستي گردد، جلوگيري نمايي، به‌ويژه اگر حق تعليم و تعلم در ميان باشد كه در اين صورت هيچ امري نبايد به دوام و استواري دوستي زيان رساند.

«ابراهيم نخعي گفت: به سبب گناهي يا خطايي كه از دوست پيدا شود، هجران وي اختيار مكن كه اگر امروز ارتكاب آن مناهي كرد، فردا آن را ترك كند.»[214]

 

14ـ ترك آن‌كه نااميد از خلاص وي شده‌ايم.

با همه سفارش و تأكيدي كه در استواري دوستي شده است، بايد توجه نمود كه اگر دوست از راه صلاح و سداد بيرون شد و اميد به بازگشت وي نبود و دوستي با او براي هدف و مقصد دوستي زيان‌آور شد، بايد به اين آيت نگريم كه خداي متعال به رسول خويش فرمود: «واخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤمنين * فان عصوك فقل إني برئ مما تعملون»؛[215] بر مؤمناني كه تو را پيروي كنند فروتن باش، پس اگر نافرماني‌ات كردند، بگو من از آن‌چه مي‌كنيد، بيزارم.

ريشه و مايه دوستي، چنان‌كه گفته شد، رضاي خداست كه سبب رشد و كمال آدمي مي‌گردد و اگر اين مقصود حاصل نگرديد، به همان دليل بايد از آن چشم‌پوشي نمود.

به گفتة ابوذر رحمة الله عليه، أذا انقلب عما كان عليه أبغضه من حيث أحببته؛[216] هرگاه دوست از حدود دوستي تجاوز كرد، به همان دليل كه دوستش داشتي، وي را دشمن بدار. علت دوستي جلب رضاي خداي متعال، استكمال به او و رفع نياز به‌وسيله هم‌نشيني با او و تربيت و تأثير پسنديده بر او بود و اينك كه هيچ‌يك از اين مقاصد دست يافتني نيست، بايد از او چشم پوشيد.

 

15ـ رعايت انصاف در دوستي

رعايت انصاف در دوستي، ادب است و حق انصاف اين است كه مال خود بر برادران عرضه كني، به مال آنان طمع نكني و به عجز خويش اعتراف كني[217].

و نيز با او مراء نكني و در مزاح با وي از مرز نگذري و در وعدة با وي تخلف نكني كه رسول خدا … فرمود: «لاتُمار اخاك و لاتمازحه و لاتعده موعداً فتخلفه».[218]

و نيز بزرگان از دوستان را ارج بيشتر نهي و عالمان و معلمان را بر ديگران تقديم داري و آخر اين‌كه، بر خردسالان و نوجوانان و كم‌تجربگان، شفقت و دلسوزي كني و به خدمت آنان طمع نكني. اين بود مختصري از آداب صحبت كه چشم‌پوشي از آن، به رابطة دوستي زيان مي‌رساند.



[1]ـ انشقاق، 6.

[2]ـ علق، 8.

[3]ـ بحار الانوار، ج16، ص210.

[4]ـ نجم، 17.

[5]ـ ترجمه رساله قشيري، ص477.

[6]ـ احزاب، 21.

[7]ـ عزالدين كاشاني، مصباح الهدايۀ، ص204.

[8]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص478.

[9]ـ فخرالدين، طريحي، مجمع البحرين، ج2، ص5.

[10]ـ همان.

[11]ـ همان.

[12]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص477-478.

[13]ـ تحريم، 6.

[14]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص487.

[15]ـ همان، ص479-480.

[16]ـ همان، ص480.

[17]ـ همان، ص482.

[18]ـ همان.

[19]ـ دعائم الاسلام، ج1، ص174.

[20]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص207.

[21]ـ همان، ص207-208.

[22]ـ بحار الانوار، ج16، ص210.

[23]ـ اعراف، 199.

[24]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص208.

[25]ـ شرح نهج البلاغه، 19، 341؛ معدن الجواهر، 31.

[26]ـ طه، 14.

[27]ـ رعد، 28.

[28]ـ نجم، 9.

[29]ـ قصص، 26.

[30]ـ جهانگيري، همان، ص446.

[31]ـ فتوحات مكيۀ، ج1، ص190.

[32]ـ بحار الانوار، ج84، ص64.

[33]ـ مصباح الهدايۀ، ص209.

[34]ـ نهج البلاغۀ، فيض الاسلام، خ184.

[35]ـ بحار الانوار، ج84، ص241.

[36]ـ نجم، 17.

[37]ـ اعراف، 139.

[38]ـ همان.

[39]ـ كلمات مكنونۀ، ص7.

[40]ـ مصباح الهدايۀ1، ص210.

[41]ـ بحار الانوار، ج51، ص250.

[42]ـ فاطر، 15.

[43]ـ اعراف، 203.

[44]ـ طه، 14.

[45]ـ ابراهيم، 36.

[46]ـ مائده، 118.

[47]ـ انبياء، 83.

[48]ـ همان، 84.

[49]ـ مائده، 116.

[50]ــ همان

[51]ـ قصص، 77.

[52]ـ قصص، 78.

[53]ـ جوامع الجامع، ج3، ص117.

[54]ـ خواجه نصير طوسي، اوصاف الاشراف، ص3.

[55]ـ مستدرک الوسايل، ج9، ص37.

[56]ـ مصباح الهدايۀ، ص212.

[57]ـ بحار الانوار، ج71، ص217.

[58]ـ همان، ج78، ص217.

[59]ـ همان، ج71، ص341.

[60]ـ مصباح الهدايۀ، ص212.

[61]ـ همان، 213.

[62]ـ همان.

[63]ـ قصص، 24.

[64]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[65]ـ همان، ص214.

[66]ـ ترجمه رساله قشيري، ص483.

[67]ـ همان.

[68]ـ همان، ص484.

[69]ـ همان.

[70]ـ همان، ص482.

[71]ـ همان.

[72]ـ توبه، 105.

[73]ـ نجم، 7-9.

[74]ـ احزاب، 46.

[75]ـ همان،45.

[76]ـ همان، 46.

[77]ـ انبيا، 107.

[78]ـ انفال، 33.

[79]ــ آل عمران، 31

[80]ـ مصباح الهدايۀ، ص217.

[81]ـ همان.

[82]ـ نجم، 9.

[83]ـ مزمل، 20.

[84]ـ بحار الانوار، ج87، ص31.

[85]ـ شوري، 23.

[86]ـ بحار الانوار، ج2، ص92.

[87]ـ فتح، 8-9.

[88]ـ نساء، 82.

[89]ـ فتح، 10.

[90]ـ اسراء، 61ـ64.

[91]ـ اعراف، 175-176.

[92]ـ مصباح الهدايۀ، ص219.

[93]ـ آل عمران، 31.

[94]ـ شهاب الدين سهروردي، عوارف المعارف، ص165.

[95]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص740.

[96]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص219.

[97]ـ همان.

[98]ـ عوارف المعارف، همان، ص165.

[99]ـ كهف، 75.

[100]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص747.

[101]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص220.

[102]ـ نساء، 68.

[103]ـ عوارف المعارف، همان.

[104]ـ مصباح الهدايۀ، همان، 221.

[105]ـ عوارف المعارف،همان.

[106]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص221.

[107]ـ همان.

[108]ـ همان.

[109]ـ عوارف المعارف، همان، ص164.

[110]ـ روضۀ المتقين، ج5، ص277.

[111]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص322.

[112]ـ همان.

[113]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص223.

[114]ـ حجرات، 1.

[115]ـ عوارف المعارف، همان.

[116]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[117]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص224.

[118]ـ عوارف المعارف، همان، ص165.

[119]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[120]ـ همان، ص225.

[121]ـ مائده، 101.

[122]ـ عوارف المعارف، همان، ص164.

[123]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص225، مضمون.

[124]ـ دکمه

[125]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص731-732.

[126]ـ عوارف المعارف، همان، ص165.

[127]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص226.

[128]ـ بحار الانوار، ج2، ص24.

[129]ـ اثر نويسنده.

[130]ـ عوارف المعارف، همان، ص166.

[131]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص227.

[132]ـ عوارف المعارف، همان.

[133]ـ بحار الانوار، ج6، ص65.

[134]ـ مصباح الهدايۀ، همان. ص228.

[135]ـ رعد، 17.

[136]ـ عوارف المعارف، همان.

[137]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[138]ـ عوارف المعارف، همان، ص167.

[139]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[140]ـ همان.

[141]ـ عوارف المعارف، همان.

[142]ـ عوارف المعارف، همان.

[143]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص229.

[144]ـ همان، ص230.

[145]ـ همان.

[146]ـ قصص، 56.

[147]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[148]ـ همان، ص2231.

[149]ـ عوارف المعارف، همان، ص167.

[150]ـ همان، ص168.

[151]ـ عوارف المعارف، همان، ص167-168.

[152]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص223.

[153]ـ همان.

[154]ـ عوارف المعارف، همان، ص16.

[155]ـ عوارف المعارف، همان.

[156]ـ اسراء، 79.

[157]ـ مزمل، 20.

[158]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص235.

[159]ـ مشكاۀ الانوار، ص192.

[160]ـ آل عمران، 146.

[161]ـ مشكاۀ الانوار، همان.

[162]ـ بحار الانوار، ج77، ص149.

[163]ـ المحجۀ البيضاء، ج3، ص285.

[164]ـ همان، ج4، ص20.

[165]ـ الانوار النعمانيۀ، ج2، ص154.

[166]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص235.

[167]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[168]ـ عوارف المعارف، هما، ص168.

[169]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[170]ـ مصباح الهدايۀ، همان.ص237.

[171]ـ مصباح الشريعۀ، ص156.

[172]ـ عوارف المعارف، همان، ص168.

[173]ـ همان، ص169.

[174]ـ همان.

[175]ـ همان.

[176]ـ بحار الانوار، ج26، ص261.

[177]ـ عوارف المعارف، همان، ص170.

[178]ـ نجم، 30.

[179]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص239.

[180]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص509.

[181]ـ همان، 507.

[182]ـ حجر، 47.

[183]ـ حشر، 10.

[184]ـ بحار الانوار، ج51، ص258.

[185]ـ عوارف المعارف، ص172.

[186]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص240.

[187]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص504.

[188]ـ همان.

[189]ـ عوارف المعارف، همان.

[190]ـ مصباح الهدايۀ، ص241.

[191]ـ غرر الحكم، ج4، ص167.

[192]ـ مستدرك الوسائل، ج9، ص155.

[193]ـ ترجمه رساله قشيريه، ص503.

[194]ـ جامع السعادات.

[195]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص241.

[196]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص503-504.

[197]ـ بحار الانوار، ج6، ص7.

[198]ـ ضحي، 11.

[199]ـ عوارف المعارف، همان، ص171.

[200]ـ همان، ص170.

[201]ـ محجه البيضاء، ج5، ص113.

[202]ـ شرح علي الماۀ كلمۀ، ص150.

[203]ـ عوارف المعارف، همان، ص170.

[204]ـ همان، ص171.

[205]ــ حشر، 9.

[206]ـ همان، ص172.

[207]ـ عوارف المعارف، همان.

[208]ـ محجۀ البيضاء، ج3، ص322.

[209]ـ عوارف المعارف، همان، ص171.

[210]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص246.

[211]ـ همان.

[212]ـ مكارم الاخلاق، ص21.

[213]ـ عوارف المعارف، همان، ص171.

[214]ـ همان، ص170.

[215]ـ شعراء، 215-216.

[216]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص247.

[217]ـ همان، ص244.

[218]ـ تحف العقول، ص49.

 

 

 

آشنایی با عرفان اسلامی (فایل PDF)

آشنایی با عرفان اسلامی، دکتر حسینی شاهرودی... آنگاه که پای در راه نهاد، حیرتی وصف‌ناپذیر او را فراگرفت.

می‌خواست از داده‌های جدلی و مغالطه‌آمیزی که جانش را قصد کرده بود، بگریزد.

ولی کجاست فانوسی که فرا راه خویش گیرد تا قدمی از این تارک‌خانه دور شود؟

اینک این فانوس ...

ادامه مطلب...